اگر من و تو برگ بودیم
هنگام خزان
زودتر از تو می شکستم و می افتادم
تا زمانی که تو می افتی...
" در آغوشت گیرم "
اگر من و تو برگ بودیم
هنگام خزان
زودتر از تو می شکستم و می افتادم
تا زمانی که تو می افتی...
" در آغوشت گیرم "
نا آشنا
باز هم قلبی به پایم اوفتاد
باز هم چشمی به رویم خیره شد
باز هم در گیر و دار یک نبرد
عشق من بر قلب سردی چیره شد
باز هم از چشمه لب های من
تشنه ای سیراب شد ‚ سیراب شد
باز هم در بستر آغوش من
رهرویی در خواب شد ‚ در خواب شد
بر دو چشمش دیده می دوزم به ناز
خود نمی دانم چه می جویم در او
عاشقی دیوانه می خواهم که زود
بگذرد از جاه و مال وآبرو
او شراب بوسه می خواهد ز من
من چه گویم قلب پر امید را
او به فکر لذت و غافل که من
طالبم آن لذت جاوید را
من صفای عشق می خواهم از او
تا فدا سازم وجود خویش را
او تنی می خواهد از من آتشین
تا بسوزاند در او تشویش را
او به من می گوید ای گرم
مست نازم کن که من دیوانه ام
من به او می گویم ای نا آشنا
بگذر از من ، من ترا بیگانه ام
آه از این دل ، آه از این جام امید
عاقبت بشکست و کس رازش نخواند
چنگ شد در دست هر بیگانه ای
ای دریغا ، کس به آوازش نخواند
در آغوشت جاییــــــــــ برایم باز کن
جایی که عشــــــق را بشود
مثل بازی های کودکـــــــی
بـــــــــــــاور کــــــــــرد
خستــــهــ ِ شدم از بی جایی ...!
آغوش پر بوسه شبانۀ عاشقانه
... و دوباره رسید. دوباره رسید وقت وصال. وقت شیدایی. شیدا شدم. همه عشق و همه طب. همه خواستن تو. چه شبانۀ عاشقانه ای خواهد شد. چه رؤیایی. آه ای روشن ترین شب همۀ عمرم! چه شتابی داری برای رسید یه صبح. آرامتر برو! امشب صبح را نمیخواهم. امشب را طولانی تر از همیشه میخواهم. وای که راه بیتابترم میکند. انگار همۀ جاده های عالم راه من شده اند تا معشوق. اما اگر هم بشوند همه را خواهم پیمود. تا رسیدن به عشق. که من این راه را به قلب میروم نه به پا. و چون قلب بخواهد همۀ وجود خواهد خواست و هیچ کس و هیچ چیز جلودارم نیست...
و سرانجام میرسم. چه لحظۀ بی نظیری. چه اوج بلندی. اوج عشق در چشمان تو. اوج دوست داشتن در آغوش پر بوسه و آرامشت. اوج آرامش در کلامت. و چه عاشقانه همکلام میشویم و چشم در چشم و نگاه در نگاه تا همۀ عشق را بخوانیم از نگاههای هم. نگاههایی که هر لحظه بیتابترم میکند و بیقرارتر برای عاشقانه ها و دنیای نابمان. نگاههایی که پروازم میدهد تا اوج عشق و اوج خواستن.
و شب بر میخیزد تا نظاره گر عاشقانه ترین عشقبازی دنیا باشد که هرگز از این عاشقانه تر نخواهد دید. و بوسه های بی نظیر تو و نوازشهای پر از محبتت کخ مملو خواستنم میکند. و چقدر دلم میخواست زمان حرکت نکند با این همه شتاب تا همچنان در آغوش پربوسه و آرمشت زندگی کنم و عشق را لمس کنم.
وصبح نیز برای ما نه پایان شب، که ادامۀ عشق است. تداوم دوست داشتنتی ترین دوست داشتن عالم. و دوباره نیاز من به عشق و آغوش تو. و چه مهربان و باسخاوت آغوش میگشایی برای نوازشم که برای هر لحظه اش بیتابترین عاشق دنیا میشوم.
عشق آسمانی من،
همیشه بیتاب و بیقرار بوسه بر لبهای توام و همیشه منتظر و مشتاق. و همیشه عاشق...عاشق عاشق عاشق....
جــــــایــی بــــایـــد باشــــد غــیــر از ایــــن کـــنــج تـــنــهـــایـــی !
تــــا آدمــــ گــــاهـــی آنــــجـــا جــــان بــــدهــــــد !...
مـــــثــــلـــا" آغـــــوش تـــــــو !
جـــــان مـــیـــدهد بـــــرای جـــان دادن !!!
از عـجـایـب عـشـق . . .
هـمـیـن بـس !
تـنـهـا آغـوش هـمـانـی آرامـت مـی کـنـد . . .
کـه دلـت را بـه درد آورده و آتـش زده
مرا در نهانی ترین گوشه ی آغوشت پنهان کن
آن سوی تاریکی
بر پهنه ی زندگی
آن جا که هوا از رویای بهار شفاف تر است و
باران سرود آفتاب را تکرار می کند...
راز چشمهایت ستاره ی بختم بود که درخشید
و مهتاب را در نگاهم زمزمه کرد
لبهایت خنده را که سال ها در گلو گم شده بود را
در چهار سوی زمان دوباره فریاد کشید
و آمدنت کویر دستانم را شکوفه باران کرد
پنهان کن مرا
در آغوشی که نامش دوست داشتن است ...
یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه کیست
جان ما سوخت بپرسید که جانانه کیست
حالیا خانه برانداز دل و دین من است
تا در آغوش که میخسبد و همخانه کیست
صوفی ار باده به اندازه خورد نوشش باد
ور نه اندیشه این کار فراموشش باد
آن که یک جرعه می از دست تواند دادن
دست با شاهد مقصود در آغوشش باد
مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد
قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد
مرا روز ازل کاری بجز رندی نفرمودند
هر آن قسمت که آن جا رفت از آن افزون نخواهد شد
مجال من همین باشد که پنهان عشق او ورزم
کنار و بوس و آغوشش چه گویم چون نخواهد شد
شراب لعل و جای امن و یار مهربان ساقی
دلا کی به شود کارت اگر اکنون نخواهد شد
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)