این روز ها زندگی ام در گرو توست،
تو بخواهی خوشحالم
و نخواهی نه
دوست دارم برای تو زنده باشم
و عروسکی در دستان تو
تو می دانی چه می خواهم
و می دانم بد نمی خواهی..
این روز ها زندگی ام در گرو توست،
تو بخواهی خوشحالم
و نخواهی نه
دوست دارم برای تو زنده باشم
و عروسکی در دستان تو
تو می دانی چه می خواهم
و می دانم بد نمی خواهی..
اگر برای تو شعری عاشقانه بخوانم
این شعر تا ابد با تو خواهد زیست
حتی وقتی که دیگر من نباشم!
با وقتی که دیگر در میان ما عشقی نباشد
شعر عاشقانه بیشتر از آدمها می مانند
عاشقانت تو را ترک می کنند
اما شعر عاشقانه همیشه با تو خواهد بود
پس بگذار برایت شعر عاشقانه بخوانم
شعری از اعماق جان
کهع مذا به یاد تو بیاورد...
شعری که همیشه با تو بماند
آنروز
وقتی میان باد و بادیه و گلبرگ
پروانه های چشم های من
از بوسه باران نگاهت لبریز بودند
دریافتم
که چه قدر "تو در من - من در تو" جاودانه ایم !
با تو این منم
و با تو سرشارم از هر چه زیباییست.
پناهم باش تا سنگینی غربت از شانه هایم فرو ریزد
و ملال تنهایی از چشم هایم
وحشت از عشق که نه؛
ترس ما فاصله هاست
وحشت از غصه که نه؛
ترس ما خاتمه هاست
ترس بیهوده نداریم؛
صحبت از خاطره هاست
صحبت از کشتن ناخواستهی عاطفههاست؛
کوله باریست پر از هیچ که بر شانهی ماست
گله از دست کسی نیست؛
مقصر دل دیوانهی ماست .
میان ما
فاصله ها
فرسنگ ها
کوهها
بیابان
و مردمان نا آشنا.
برای بوسیدن دستانت
کدام نرگس را بفرستم که تاب سفر آورد
وقتی قاصدک از من می گریزد؟
قاصدکی که خبر آمدنت را آورد
و من نا سپاس بودم...
می خواهمت چنان که شب خسته خواب را
می جویمت چنان که لب تشنه آب را
محو توام چنان که ستاره به چشم صبح
یا شبنم سپیده دمان آقتاب را
بی تابم آن چنان که درختان برای باد
یا کودکان خفته به گهواره تاب را
بایسته ای چنان که تپیدن برای دل
یا آن چنان که بال پریدن عقاب را
حتی اگر نباشی، می آفرینمت
چونان که التهاب بیابان سراب را
ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی
با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را
تو را دوست نميدارم
گرچه گلي در نظر آيي
يا ياقوت زردي
يا ميخكي
.كه آتش،آنها را به كشتن خواهد داد
تو را دوست ميدارم
چونان حقايق تاريك
كه دوستداشتني هستند
من حقيقت تو را دوست ميدارم
اگر گياهي باشي كه هيچ گاه شكوفه نداده است
باز دوستت ميدارم
حقيقت مطلق تورا
و عشقي كه از تو
در بدنم زندگي ميكند
دوستت ميدارم، بيآنكه بدانم چرا؟
يا چه زماني؟ در كجا؟
تو را آشكارا دوست ميدارم
ما به هم نزديكيم
به قدري نزديك كه دستان تو بر سينهام
همان دستان من است
به قدري كه بستن چشمان تو
همان به خواب رفتن من است
"پابلو نرودا"
ديشب دوباره ديدمت اما خيال بود
تو در کنار من بشيني محال بود
هر چه نگاه عاشق من بي نصيب بود
چشمان مهربان تو پاك و زلال بود
پاييز بود و آوچه اي و تك مسافري
با تو چه قدر آوچه ما بي مثال بود
نشنيد لحن عاشق من را نگاه تو
پرواز چشم هاي تو محتاج بال بود
سيب درخت بي ثمر آرزوي من
يك عمر مانده بود ولي آال آال بود
گفتم آمي بمان به خدا دوست دارمت
گفتي مجال نيست و ليكن مجال بود
يك عمر هر چه سهم تو از من نگاه بود
سهم من از عبور تو رنج و ملال بود
چيزي شبيه جام بلور دلي غريب
حالا شكست واي صداي وصال بود
شب رفت و ماه گم شد و خوابم حرام شد
اما نه با خيال تو بودم حلال بود
این زمان نشسته بی تو با خدا
آنکه با تو بود و با خدا نبود
می کند هوای گریه های تلخ
آنکه خنده از لبش جدا نبود !
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)