يار تو گشتم كه باشي همدم و غمخوار من

من چه دانستم كه هستي دشمن غدّار من


با تو پيوستم، نكردم ترك يكساعت ترا

ليك بودي بي‌مروت- در پي آزار من

ساده و بيچاره من بودم كه بودي سالها

مايۀ آرامش و تسكين تو در پندار من

رنج و دردم را فزون كردي، نبودي مرهمم

فتنه‌ها كردي تو هر روز و شب اندر كار من

من نه تنهايم كه از بي‌رحميت بردم نصيب

اي بسا مجروح زخمت چون دل بيمار من

بعد از اين هم اي بسا بيچارگان ساده دل

حالشان زار است از تو، همچو حال زار من

بوسه‌هاي تلخ تو ديگر نخواهم نارفيق!

از براي ديگران باش اي گل پرخار من!

من «محبّ» چون تويي كي باشم؟ از نزدم برو

وقت آن آمد كه تركت گويم اي سيگار من!!!