تحقیر می شدم که تو قد جهان شدی
با روح بغض کرده ی من مهربان شدی
سرما گرفته بود دو دست مرا که تو
در این دو قطب یخزده آتشفشان شدی
روح مرا سکون غریبی گرفته بود
دریا شدی و باد شدی، بادبان شدی
تسخیر کرده بود مرا دست های خاک
تو آمدی و بال مرا آسمان شدی
چیزی نداشتم همه از دست رفته بود
اما برای من تو زمین و زمان شدی
پس من تمام وسعت خود را دعا شدم
شاید تو مستجاب شوی، ناگهان شدی ...
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)