تو چون خورشیدی
هر روز می ای
میمانی
میسوزی و هر غروب
میروی و من افتابگردانی را میمانم
که صبح با طلوعی دوباره
رو به سوی خورشید
گرماومحبت را از ان بهره میگیرد
وبا غروب خورشید
باز سر فرو د
میاورد و
به پیله تنهای خویش
به امید فردایی دیگر
و طلوعی دوباره
فرو میرود