نمي دانم چرا ، اما
از روزي که تو را ديده ام
عاشق ديوارها شده ام !
سکوت آن ها آرامم مي کند .
آرام تر از هر چيزي که ...
فکرش را بکني !!!
نمي دانم چرا ، اما
از روزي که تو را ديده ام
عاشق ديوارها شده ام !
سکوت آن ها آرامم مي کند .
آرام تر از هر چيزي که ...
فکرش را بکني !!!
سالها رفتم و آمدم
تا تمامِ خانههای
کلنگیِ کوچهتان را هم
کوبیدند و ساختند...
کاش میدانستم
این روزها را چه کنم
با ویرانههای «من»ی که
تو کوبیدی و دیگر...
.
.
.
نساختی!!
دوبـاره دل هـوای با تو بـودن كـرده
نگو اين دل دوريه عشقتو باور كرده
دل من خسته از دست به دعا ها بردن
همــه آرزوهـــــــــا بـا رفتـن تو مـــردن
حـالا من يه آرزو دارم تـو سينه
كه دوباره چشم من تو رو ببينه
واسه پيدا كردنت تن به دل صحرا ميدم
آخه تو رنگ چشات هيبت دنيـا رو ديدم
توی هفت آسمون تو تك ستاره منی
بخدا ناز دو چشماتو به دنيـا نمـی دم
از آمـدنت بـه مـن چـو دادنـد نويـد
از شوق تو دل در قفس سينه تپيد
جـان بهـر هميـن نکــرد استقبالـت
کز ضعف بلب نمی توانست رسيد
اگه چشمات پرسيد.... بگو نديدمش!اگه گوشت پرسيد.... بگو نشنيدمش!اگه دست هايت لرزيد.... بگو از سرماست!
اگه پاهايت سست شد ..... بگو از ضعفه!اما اگه دلت ريخت به خودت دروغ نگو....
چنان شايسته ی عشقم که بعد از سوختن گردون
ز خـا کم بلبـل از خا کسترم پروانه می سازد
آفتــاب روز محشـر بيشتـر مـی سـوزدش
هر که اينجا درد و داغ عشق کمتر می کشد
معشوق من!
کاش من و تو
دو جلد از یک رمان عاشقانه بودیم
تنگ در آغوش هم
خوابیده در قفسه های کتابخانه ای روستایی
گاهی تو را
گاهی مرا
تنها به سبب تشدید دلتنگی هامان
به امانت می بردند
معشوق من!
کاش می دانستم
پشت آن جلد کهنه چه چیزی را پنهان می داری
که همواره
خواب مرا
بر می آشوبد
شاید آخر قصه را...
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)