صفحه 590 تا صفحه 591
هوا كه پرده ها را به حركت در مي اورد و فرش ايراني اتاق را پر از چين و شكن مي نمود نبود.
خانم گودول ، در حاليكه به شكل بزرگي اخم كرده بود گفت: نمي توانم تصميم بگيرم كه وقتي باران مي آيد بدتر است يا خير. وقتي شروع مي شود احساس مطبوعي به آدم دست مي دهد ولي واقعا" هوا را چندان خنكتر نمي كند، مي كند؟ اگر زير باران بايستي ، كاملا" گرم است. حال دختر كوچولو چطور است هيرو؟ دكتر كيلي گفت: ..
هيرو حرفش را قطع كرد و آمرانه پرسيد: مي داند كه تو اينجا هستي؟
- خب دقيقا" نه ولي...
- اوليويا. .. اينجا چه ميكني ؟ تو نبايد اينجا باشي، بقيه هنوز نرفته اند؟
- اوه ساعتها پيش ، امروز صبح رفتند و احتمالا" تا الان به طرز وحشتناكي همگي دريا زده شده اند ، بخصوص با اين باد.
- چرا تو با آنها نرفتي؟
- دلم نخواست .
- اما وبا؟
- خب بالاخره هيرو تو هم نرفتي، پس دليلي نديدم كه چرا اگر دلم بخواهد، نتوانم بمانم طبعا" جين بايد به خاطر دو قلوها مي رفت و مي خواست هيوبرت هم برود اما او گفت كه امكان ندارد بتواند كارش را ترك نمايد. پس گفتم كه اگر او مي ماند من هم مي توان چون هرچه باشد او برادر من است.
- نبايد به تو اجازه مي دادند كه بماني، حق نداشتند.
- نمي خواستند هم من بمانم هي حرف زدند و هي اصرار كردند ولي من كاملا" محكم بودم به آنها گفتم كه اينجا بسيار راحت تر خواهم بود. تا بطور رقت انگيزي در يك كابين تنگ با جين و دو قلوها و نمي دانم چند مادر و بچه ديگر دريا زده شوم كه كاملا" هم درست است. بعلاوه كاملا" مثل ... مثل گريختن بود اگر بداني كه منظورم چيست.
- بله ميدانم.
مي دانستم كه مي فهمي صورتي گونه هاي رنگپريده اوليويا با برقي از خجالت عميقتر شد و با دودلي ادامه داد : براي بقيه فرق دارد آنها بچه هايشان را دارند كه نگرانشان كند يا ... اما من كسي را ندارم. فقط هيوبرت كه او هم هيچ وقت زياد نگران من نبوده است. پس مي بيني كه هيچ دليل درست و حسابي نبود كه نتوانم بمانم يك نفر بايد مي ماند اگر تنها به اين دليل كه به اين مردم بيچاره اي كه مي خواهند بروند ولي نمي توانند نشان دهد كه همه ما فرار نكرده ايم واقعا" كار ديگري نميشود انجام داد.
هيرو به آرامي گفت: نه در حاليكه اوليويا گردول را با ديدي جديد مي نگريست فكر كرد آيا به بروز سختي ها نياز است تا بهترين جنبه مردمي را كه بطور معمول تنها احمقانه يا احساساتي رفتار مكنند ديده شود. اوليويا هر دو صفت را داشت اما حماقتي كه او را به استقبال خطر كشاند و خطر وبا را به احتمال دريازدگي در يك كابين پر جمعيت ترجيح داد و احساساتي بودني كه وادارش نمود بماند تا به تمام آن مردم بيچاره اي كه كاري برايشان نمي توانست انجام دهد قوت قلب دهد اين دو صفت با تغيير شرايط به شجاعت تبديل شدند. شجاعتي مبهم و گنگ. چون مطمئنا" هرگز به ذهنش خطور نكرده بود كه با گذر از خيابانهاي متعفن يا ملاقات از خانه اي كه در آن كودكي مبتلا به تب تيفوئيد خوابيده شايد خود را در خطر ابتلاي به بيماري قرار مي دهد اما هرچه بود شجاعت بود. اوليويا باهوش نبود ولي بخشنده و خوش قلب بود واين به نظر هيرو كه اغلب از دست حماقتهايش عصبي مي شد كافي هم بيشتر بود.
اوليويا گفت: حتما" ميپرسي چرا تاكنون به ديدارت نيامده بودم؟ اما تازه وقتي براي بدرقه جين و بچه ها رفته بودم جريان تورا شنيدم كريسي همه ماجرا را برايم گفت و دكتر كيلي هم كه آنجا بود گفت بخوبيداري ادامه مي دهي اما عاقلانه تر بود كه نگذارند كريسي خانه را ترك كند مگر براي رفتن به عرشه كشتي البته به خاطر آلودگي و به همين دليل نتوانسته بود تو را ببيند خيلي دلش مي خواست ولي به او اجازه نداند زن عمويت هم همينطور باعث تعجب هم نيست چون تب تيفوئيد مرض خطرناكي است و فكر مي كنم واگير دار باشد.
- به همين دليل است كه تو هم نبايد مي آمدي و بايد تو را فورا" پس بفرستم.
اوليويا با صداقت اطمينان داد : اوه نگران من نباش چون اين بيماري را قبلا" گرفته ام ميداني ، با مورتايمر شوهر فقيدم هر دويمان آن را طي ماه عسلمان در بروكسل گرفتيم ، او را كشت ولي من بهبود يافتم فكر نمي كنم آدم دوباره به آن مبتلا شود.
- شايد نه، نمي دانم اما ميدانم كه نبايد به شهر بروي چون هر روز موارد جديدي از وبا ديده ميشود و مطمئنا" وبا را نمي تواني قبلا" گرفته باشي.
- نه البته كه نه، اما به من گفته شده كه اروپاييان نسبت به آفريقايي ها و آسيايي ها
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)