102-103

... عربستان، چشم به جهان گشوده و بزرگ شده باشد ، توسط زيبايي اين جزيره سرسبز محسور شود و قلبش را در آن به جاي بگذارد و نهايتا بخواهد جسدش در آن به خاك سپرده شود . آن فرانسوي جوان ژول اوبيل ، در توصيفش از اين جزيره ،تحت عنوان بهشت رنگارنگ زمين ، دست نيافتني و با زيبايي غير قابل تصور، اغراق نكرده بود و نيز آن اعرابي كه ساليان پيش با ديدنش آن را " زيباست اين سرزمين " ناميدند سخني به گزاف نگفته بودند .
كشتي داشت از ميان سخره هاي مرجاني كه ساحل را در مقابل سخت ترين طوفان هاي موسمي محافظت مي كرد ، مي گذشت . آب بين كشتي و ساحل به صافي و زلالي اشك چشم بود و رنگ هاي كف دريا به خوبي ديده مي شد ؛ از ارغواني تا سرخ آتشين . در محلي كه عمق آب زياد بود سايه بادبان هاي كشتي به رنگ آبي روشن و در عمق كم يشمي شيري رنگ ديده مي شد . در حاشيه ماسه هاي سفيدي كه جزيره را احاطه كرده بود ،صخره هاي مرجاني كوتاه ، در كنار توده هاي شن توسط باد ، ايجاد شده بود ، قرار داشتند و در پشت آن ها ، انبوهي از درختان نارگيل و ساير درختان سبز رنگ براق ديده مي شدن .
هيچ سطح شيب دار تندي در جزيره ديده نمي شد. حتي يك كوه هم وجود نداشت ، فقط تپه هايي با برآمدگي هاي ملايم ، خليج و سواحل بريده شده ،شاخه هاي سنگين سبز رنگ و نسيم گرم و عطرآگين به بوي گل و ميخك كه برگ هاي نخل را حركت مي داد . گويي همه دست به دست هم داده تا باله باشكوهي را اجرا كنند ، و بدان وسيله به او خير مقدم گويند . با ديدن آن ساحل دوست داشتني ، به نظرش عجيب نيامد كه كريسي آن قدر با نشاط از زنگبار نوشته بود . براي لحظه اي هيرو وسوسه شد به دام همان جذبه گرفتار آيد ، ولي با به ياد آوري گرما و پشه هاي شب قبل و اين اصل كه اين جا بزرگترين مركز تجارت برده است ،عقل به او نهيب زد و متوجه خطر قضاوت ظاهري شد . شايد جزيره شبيه يك بهشت باشد ،ولي او بايد بتواند روي ديگرش را هم ببيند و نبايد بگذارد كه پرده غبارآلود و فريب دهنده عشق ،چشمان او را نسبت به جنبه هاي زشت و بد آن كور كند . باني پاتر در كنارش مكثي كرد و پرسيد : " خوب خانم ، نظرتون راجع بهش چيه ؟ محل كوچولوي قشنگيه ، مگه نه ؟ "
هيرو محتاطانه گفت : " به نظر خيلي زيبا ميرسد "
" بله ، البته اگر درختان نخل و ساير درختان استوايي رو دوست داشته باشي بعضي ها دارن ، بعضي ها ندارن . "
باني آه عميقي كشيد و آب غليظ تنباكويش را به درون آب شفاف تف كرد . ويراگو هم در حالي كه داشت به دور سخره اي مي چرخيد ، كشتي بخاري با پرچم نيروي دريايي بريتانيا ديده شد كه در حدود نيم مايل جلوتر، به طور مايل، آن سوي كانال باريكي كه نيمه دريايي را از ساحل پر درخت نخل جدا مي كرد ، قرار داشت .
علامتي تحكم آميز از طرف كشتي به ويراگو داده شد و كاپيتان فراست ، كه به هيرو ملحق شده بود گفت : " آه فكر مي كردم ، اين هم كميته استقبال ، آن كشتي دافوديل است دان دارد به اين جا مي آيد ، هي رئلوب ، بلند شو بايد سرزنده و چالاك به نظر بياي "
خدمه ويراگو به جنب و جوش افتادند و كشتي همچنان به راه خود ادامه مي داد تا اين كه در صد ياردي كشتي بخاري كه در انتظارشان بود ، لنگر انداخت .
قايق سفيد رنگي از كشتي بخار به آب انداخته شد و به سمت آن ها آمد . مردي كه در آن نشسته بود با بازويش به طرز آمرانه اي به آن ها اشاره مي كرد . روزي دستانش را سايبان چشمانش قرار داد تا بهتر ببيند .
باني به نرمي و با علاقه پرسيد : " مي ذارين به عرشه بياد ؟ "
_ چرا كه نه ؟ نردبان طنابي را برايش بينداز و فرش قرمز را هم پهن كن چيزي نداريم كه نگران باشيم .
_ راست ميگين ، هيچي نداريم .نمي دونم فرناندو رو دستگير كرده يا نه ؟ تا وقتي اينجاست ، مي توني ازش بپرسي .
_ اگه دستگير نكرده باشدش بهتر است برگرده به خانه اش و زمين هايش را بيل بزند ، ما عملا آن حرامزاده را در كاغذ كادو پيچيده و روبان زده ، دودستي تقديمش كرديم . حتما او را گرفته است . " سليمان " مي گفت چنان تعقيبش مي كرد و آن قدر برانگيخته شده بود كه مي توانست يك دوجين كشتي را هم بگيرد ،چه برسد به آن يكي . تيراندازي خوبي بود عمو ، با يك تير دو نشان زديم همه آماده باشيد دارد مي آيد .
قايق نزديك شد و در كنار ويراگو توقف نمود . مردي در لباس افسري نيروي دريايي بريتانيا از نردبان طنابي بالا آمد و قدم بر روي عرشه گذاشت .
مردي لاغر و متوسط القامه بود اما شخصيتي داشت كه فورا روي ديگران اين اثر را القا مي كرد كه حتما قدبلند تر است . موهاي تيره و صورت عميقا آفتاب سوخته اش او را در ...