صفحه 20 تا 23

سرسختی دخترش باشد حاضر نشد حتی یک قدم بیشتر بردارد و در نهایت هیرو بدون او رفت.
بارکلی موقع خداحافظی درحالی که تسلیم تقدیر شده بود آهی کشید و گفتفکر میکنم این حالت را از خانواده مادریت ارث برده ای.تمام کرایها متخصص رفت و آمد به محلهای مختلف هستند.خیلی شبیه مادرت شده ای.شاید اگر او هم زنده میماند مثل تو آدم ولگردی میشد.البته به بلندی تو نبود...میدانی هیرو تو باید پسر میشدی...مطمئن هستم که طبیعت نظرش را درمورد تو در آخرین لحظه عوض کرده است
بارکلی دوباره آهی کشید و هیرو برای اولین بار فکر کرد که شاید پدرش ترجیح میداده او پسر شود و شاید به همین دلیل که هنگام نامگذاری بجای اینکه به یاد مادرش نامش را هاریت بگذارد«هیرو»نامیده شد.مطمئنا هرگز برای زنانه بار آوردنش تلاش زیادی نکرده بود .پافشاری کرایها و خواهرش لوسی باعث شد که به هیرو اجازه آموختن تیراندازی و سوارکاری دهد.بخواند قبل از اینکه بنویسد و بنویسد قبل از اینکه بدوزد.تحصیلاتش گرچه برعهده خانم پیوری بود ولی پدرش هرگز سعی در تغییر نظارتی که از مربی یا عمه لوسیش میگرفت نکرده بود و یا مانع خواندن داستانهای تحریف شده ای که از کتابخانه های عمومی میگرفت نمیشد.
هیرو در سن تأثیر پذیر چهارده سالگی داستان معروف خانم«هاریت بیچراستو»که در سال 1852 چاپ شده بود را خواند و متقاعد شد که دنیا پر از بی عدالتی و خشونت و پلیدی است و اینکه باید فورا کاری در موردش صورت بگیرد کلبه عمو تام موفق شد در ذهنش احساسات ضد برده داری را بوجود آورد و خانم پیوری هم در ادامه روند کار شاگرد جوانش را به سخنرانی هایی درمورد شیطانی بودن تجارت برده که توسط کشیش بخش انجام میشد و اقتباسی از سخنان«لرد بالمرستون»بود میبرد.
«اگر تمام گناهانی را که بشر از ابتدای خلقت تا کنون مرتکب شده روی هم جمع کنیم اگر بیشتر نباشد مطمئنا از میزان گناهی که تجار شیطانی برده و برده داران مرتکب آن هستند کمتر نخواهد بود
اما سفرش به کارولیسای جنوبی نظر هیرو را نسبت به برده داری متعادل کرد چرا که برده های خانواده«لانگلی»نه تنها سالم و خوشحال و تحت مراقبت بودند بلکه گیورد لانگلی و مباشرش هم هیچ شباهتی به«سیمون لگری»نداشتند.دخترعمویش«کلاریسا هولیس لانگلی»که در «ماسا چوست»به دنیا آمده و بزرگ شده و در اصل مخالف برده داری بود اعتراف نمود که راهی جز این نمیبیند.او برای هیرو توضیح داد:
ـمثل این است که در تله ای گیر کرده باشیم.کل اقتصاد جنوب بر برده داری بنا شده است و اگر قرار باشد سیاهان ار آزاد کنیم نه تنها خودمان نابود شده ایم بلکه آنها را هم بدبخت کرده ایم.چرا که بدون برده داری جنوب یک روز هم دوام نمی اورد.همه ورشکست میشویم و در آن صورت چه کسی به سیاهان غذا میدهد؟یا لباس و کار؟مطمئنا ضد برده های شمالی با همه حرفهای قشنگشان هیچ کاری نمیکنند.من که هیچ راهی جز این نمیبینم گرچه گاهی اوقات مثل باری بر وجدانم سنگینی میکند.
خانم لانگلی با فعالیت شدید در میسیوبری های خارج از کشور وجدانش را راحت میکرد و باور داشت که اگر برای آزادی برده های آمریکا کاری نمیشود کرد پس در عوض باید برای بهبود وضع نژادهای رنگارنگ آن سوی دریاها فعالیت نمود و به دخترعموی جوانش به وضوح درمورد زندگی وحشتناک زنان در آفریقا و آسیا شرح داد که نتیجه آن افزایش تأسف هیرو برای«خواهران بی تمدنش»بود که وضعیت زندگی شان در حرمها و اندرونی ها به بدی وضع هر برده ای بود.
به نظر هیرو سرنوشت این زنان غمگین بسیار خشونت بار و غیرعدلانه بود.درحالیکه خودش از تمام مواهب آزادی در کشوری متمدن و مترقی بهرمند است.میلیونها بدبخت در مشرق زمین ناچارند در سختی زندگی کنند و بمیرند و به خاطر عدم آگاهی لقمه ای برای سفره باشند.گاهی او حتی صدای آن میلیونها فرد مجهول و زجرکشیده زنهای زندانی در حرمها و اندرونی ها و برده های محبوس در انبارهای باریک کشتی ها و فقیران بیمار را میشنید که از او طلب یاری میکنند.
پس هیرو تصمیم گرفت پرستاری یاد بگیرد و علی رقم مخالفتهای شدید پدر و خانواده اش هفته ای یه روز به یک بیمارستان خیریه محلی میرفت که مسئولانش بسیار هم از خدمات داوطلبانه که خرجی هم برایشان نداشت خوشحاال بودند.دکتر مسئول بیمارستان به پدر ناراضی اش اطلاع داد که دخترش نه تنها یک پرستار به دنیا آمده بلکه برای همجنسانش مایه افتخار نیز هست.او گفتآقای هولیس عده ای از بیماران ما افراد بسیار خشنی هستند اما باید ببینید که چطور وقتی دخترتان وارد میشود چشمانشان برق میزند.همان حضور دخترتان آرامش دهنده است و با اعتماد به نفسی که به آنها میدهد حتما خوب خواهند شد.همین نیمی از مبارزه است.همه آنها حتی بدترینشان او را میپرستند
اما بارکلی با چنین تعریفهایی تسکین نمیافت و ملاقاتهای هیرو از بیمارستان را با مخلوطی از ناباوری و تنفر مینگریست.او با تلخی میگفتاگر میدانستم با چه افکاری در سرت برمیگردی دستم را میشکستم و نمیگذاشتم که با لانگلی ها برای ولگردی به کارولینا بروی
او نمیدانست که توقف کوتاهشان در واشنگتن اثر عمیقتری در آینده دخترش داشته تا توضیحات کلاریسا لانگلی.چرا که عموزاده هایشان در واشنگتن ولخرجانه از مهمانهایشان پذیرایی میکردند و از آنجا که دوستانشان را تعداد بی شماری از سیاستمداران تشکیل میدادند هیرو فرصت پیدا کرد که در مورد موضوعات مورد علاقه اش یعنی برده داری و مرکز اصلی آن با تعداد زیادی سناتورها و نمایندگان دستپاچه شده آنجا به بحث پردازد و وقتی چند ماه بعد خبر انتصاب عمویش«ناتانیل»به سمت کنسول آمریکا در زنگبار را شنیدند.بارکلی آن را اتفاق عجیبی دانست و هیرو آن را نشانه ای از سرنوشت که ابتدا هیچ کدام درست نبود چرا که در واقع مکالمه یک ساعته هیرو در یک مهمانی عصرانه در منزل دخترعمویش باعث شد که اسم هولیس به عنوان ارتباطی محکم با زنگبار در مغز یکی از مهمانان با نفوذ ثبت شود و در یک موقعیت مناسب با یادآوری این نام ناتانیل هولیس برای انتصاب آن شغل پیشنهاد گردد.
عمو ناتانیل چندان از این انتصاب راضی نبود ولی چون مرد وظیفه شناسی بود مخالفت نکرد و هیرو کاملا ناآگاه از مسئولیتش در این امر بین خوشحالی و حسادت گیر کرده بود.نمیشد باور کرد رنگبار جزیره خودش زن عمو«ابی»و دختر عمو«کریسی»هم خواهند رفت و همینطور هم «کلی»...اگر فقط...اگرفقط...اما امکان اینکه او هم با آنها برود وجود نداشت چون ارتباط بین دو خانواده بتازگی به وخامت گراییده بود زیار بارکلی ناگهان از نایسری برادرش بدش آمده بود.
سالها پیش در مراسم نامگذاری دخترش بارکلی بسختی نظرش را در مورد نام نوزاد بی مادر پیش برده بود.او در اعتراض دسته جمعی خانواده شوکه شده اش گفته بیود فقط صبر کنید روزی تمام مردان برای خاطر رسیدن به او تنگه«هلسپوتت»را شنا میکنند.او بسیار زیبا خواهد شد«دختر من»خواهید دید
در مورد آخرین پیشگویی اش درست گفته بود چون هیرو بسیار زیبا شده بود اما زیبایی بدون ذره ای طنازی یا عشوه گری های زنانه.به طوری که «هارتلی کراین»پسر دایی اش در موردش گفته بودخوشگلترین دختر بوستون و یک موی دماغ واقعی»در بیستمسن سالگرد تولدش که طبق معیارهای آن زمان دیگر در خطر ترشیدگی قرار داشت هنوز اثری از کسی که به خشکی رسیده باشد نبود.مگر ناپسری خوش تیپ عمو ناتانیلش«کلیتون مایو»که میشد احتمالا او را شناگر هلسپوتت نامید.سرهای زیادی هیرو را نگاه کرده و تحسین نمینمودند ولی فقط از راه دور چرا که همه پس از آشنایی بیشتر سرخورده شده و فورا عقب نشینی میکردند.پسران جوان بوستون افسونگری ها و طنازی های شیرین زنانه دختری با قیافه معمولی را به یک الهه زیبایی یونانی که مستقیما در چشمانشان نگاه میکرد و شرم رو نبود و یاوه نمیگفت و به آنها حس یک لاس زن را میداد ترجیح میدادند.
کلیتون مایو ثابت کرده بود که تنها استثنا است اما بارکلی در نظر دخترش در مورد کلی بسیار غیرقابل تحمل بود.
هیرو کاملا میدانست که پدرش نگران کمبود خواستگارانش است ولی از توجهات مایوی جوان به دخترش هم بسیار ناراحت میشد و وقتی کلیتون مایو قبول کرد که در مقام نیمه رسمی منشی محرمانه کنسولگری همراه ناپدری اش به زنگبار برود بسیار احساس آرامش نمود.
هیرو دیگر کلیتون را ندید ولی طی نامه ای که مستخدمی دلسوز بطور پنهانی برایش آورد کلی به او قول داده بود که«ماهیت واقعی درخواستم را با پایداریم ثابت میکنم و روزی ثروتمند شده و برخواهم گشت تا رسما از تو خواستگاری نمیام.نامه ای