توران خانم لبخند محوی زد و سرش را پایین انداخت باز دوباره حرکت لب ها و انگشتانش شروع شد انگار قصد نداشت بیشتر از آن ادامه دهد انگار از آنجا به بعدش برای او هم منطقه ممنوعه محسوب می شد.
اما چیزی که من دنبالش بودم مربوط به قبل از رفتن مادر به فرانسه و آشنایی او با پدرم می شد من به دنبال کشف هویت <<او>> بودم همانی که برای مادر شاخه گل مریم آورده بود و بسیار هم شعر عاشقانه میدانست امیدوار بودم توران چیزی در این رابطه بداند بنابراین لب هایم را با زبان خیس کردم و گفتم:توران خانم،بی اینکه نگاهم کند جواب داد:بله خانم جان.
برای بیان منظورم دنبال واژه های مناسب می گشتم نمی دانستم باید از کجا شروع کنم وقتی سکوت من طولانی شد توران خانم سربرداشت و نگاه منتظرش را به صورتم دوخت،چیزی می خواستی بگی خانم جان؟در زیر نگاه منتظرش به مِن مِن افتادم :توران خانم می خواستم...می خواستم بدونم...توران خانم مادرم خواستگار زیاد داشت؟
توران خانم لحظه ای در سکوت خیره نگاهم کرد بعد لبخندی به لب زد و پرسید:چطور مگه خانم جان؟
شانه هایم را بالا کشیدم و گفتم:هیچی. همین طوری.
توران خانم سرش را تکان داد و گفت:همه دخترا تو ده هیجده سالگی بازارشون داغه.خصوصا اون دوره که سن ازدواج پایین تر از الان بود.مادر شمام که ماشاءا...دختر قابلی بود.
_تو خواستگاراش کسی هم بود که...که عاشقش بوده باشه.
توران خانم لبخندی زد و گفت:ای خانم جان.چه سوالایی می پرسین.خوب لابد عاشقش بودن که می یومدن خواستگاریش.تا یکی،یکی رو نخواد که ازش خواستگاری نمی کنه.
با حالتی درمانده لبخند زدم و سرم را به نشانه تأیید حرفهایش تکان دادم:درسته اما من میخوام بدونم آیا کسی بوده که...چطور بگم.کسی که با بقیه فرق داشته باشه.چه میدونم مثلا بیشتر دوستش داشته.کسی که مادرم احتمالا اونو زیاد می دیده.
با نگاه جستجوگرم به دقت چهره متفکر توران را می کاویدم مشتاقانه منتظر تأیید او بودم اما در نهایت از حالت چهره اش خواندم که ذهن او از هر آنچه دنبالش بودم خالی است.با این وجود دست از تلاش نکشیدم با لحن ملتمسی که او را به فکر کردن بیشتر تشویق می کرد ادامه دادم:یه کسی که برای مادرم گل می آورده.گل مریم.چیزی یادتون نمیاد؟
توران شانه هایش را بالا کشید و گفت:نه وا...خانم جان چیزی یادم نمیاد.
از شنیدن جوابش شانه هایم بی اختیار پایین افتاد و مأیوسانه آه کشیدم توران با دیدن عکس العمل من انگار که بخواهد مطلع نبودن خودش را به نحوی توجیح کند ادامه داد:الهام خانم دختر کم حرف و توداری بود.خوب منم زیاد دخالت نمی کردم.
و من آرام زیر لب زمزمه کردم:می فهمم.
بعد توران خانم انگار که چیز تازه ای یادش آمده باشد دست هایش را روی پاهایش گذاشت و سرش را بالا گرفت:میگم خانم جان از سمیرا خانم بپرسین.شاید اون بدونه.
وقتی توجه من را دید لبخند مطمئنی به لب زد و ادامه داد:سمیرا خانم و الهام خانم با هم خیلی جور بودن.سمیرا خانم دختر یکی از فامیلا بود خونه شونم به ما نزدیک بود.تقریبا هم محل بودیم.زیاد میومد اینجا.با هم درس می خوندن.چه می دونم گل دوزی و تیکه دوزی می کردن.خلاصه جیک و پیکشون با هم بود احتمالا اون باید بدونه.
زیر لب از توران خانم تشکر کردم و نگاهم را به سمت پنجره چرخاندم.دلم میخواست می توانستم مثل گردش های شبانه پدربزرگ در باغ قدم بزنم.در آرامش و سکوت شب تنها به روی آن نیمکت.با قلبی پرتپش در انتظار یار...
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)