سامان اخمی کرد و گفت: حناق... می خنده. من یه بار سر کلاس یکی از استادای خانممون فقط لبخند زدم اونم نه کامل که. یه وری نگاه کن این جوری بعد می دونی چی شد<xml><o></o>
اول یه کم چشاشو ریز و درشت کرد بعد ابروهاشو کشید بالا و دهنشو غنچه کرد بعد همیه هو رم کرد و از رو صندلی یک و نیم متریه پرید پایین و هیش کرد منظورم اینه که گفت هیش. بعد انگشتشو البته همون انگشتی که پر انگشتر بود جلوی صورتش تکون داد و گفت:<o></o>
من دیگه تحمل ندارم. اینجا کلاسه یا دلقک خونه! اینجا دانشگاس یا بی ادب خونه!شما که فرهنگ دانشگاه ندارین برین زایشگاه! ای هوار تو سرتون! من دیگه یه لحظه هم این جا نمی مونم کیفش رو برداشت و د برو که رفتیم. بعد اون وقت چی پشت در کلاس که رسید موبایلشو در آورد و شماره گرفت: الو مامان جون سیسمونی آبجی نسترنو نبردید که من اومدم.<o></o>
صهبا آیدا و آرش از شدت خنده غش کرده بودندمن هم با وجودی که متوجهبعضی از حرفهایش نشده بودمهمپای بقیه می خندیدم چرا که سامان آن قدر با مزه ادای استادش را در می آورد که هیچ کس نمی تونست جلوی خنده اش رو بگیره<o></o>
سامان با دیدن خنده ما بالحنی جدی ادامه دادخوب حصبه. دو ساعته دارم خاطره می گم که مثلا نخندین. ببندین اون دهنای گل و گشادتونو. اه اه حالم به هم خورد تا مخرجتونو دیدم آیدا که شکمش را گرفت و روی زمین نشست از شدت خنده اشک در چشمهایش جمع شده بود سامان ادامه داد:دندوناتونم که همش کرموئه! تو رو خدا پیش یکی این جوری نخندینا حیثیتمون می ره آیدا میان خنده نالید: تو رو خدا سامان دلم درد گرفت.<o></o>
سامان نفس عمیقی کشید وگفت: خیلی خب باشه برمی گردیم سر بحث قبلی مون چی می گفتم؟<o></o>
میان خنده با لحن ناشیانه ای گفتم می گفتی که توی شورت داور!...<o></o>
سامان با شنیدن این حرف لبش را گاز گرفت و لپ هایش را چنگ زد: ای خاک تو سرم این حرفا چیه؟<o></o>
میان خندیدن و نخندیدن مردد مانده بودم نگاهی به صورت خندان بچه ها انداختم و گفتم: ولی تو خودت گفتی.<o></o>
سامان سرش را تکان داد و گفت: خوب آره من گفتم. اما هر چی من گفتم که تو نباید تکرار کنی. انگار یادت رفته که من استادم و تو دانشجو. چه هر کی به هر کی شده والله . دیگه دوره دوره آخر زمونه. بچه هنوز دهنش بوی شیر می ده ها. لا اله الا الله... زود باش تف کن ببینم زود باش.<o></o>
بچه ها غش غش خندیدند و من گیج و نا مطمئن نگاهشان کردم سامان باز با لحن دستور مانندی تکرار کرد<o></o>
تمرد می کنی؟ می فرستمت کمیته انظباطی. گفتم تف کن.<o></o>
چرا باید تف کنم؟
سامان جواب داد: چون من می گم. تف می کنی یا ...
آرش میان خنده گفت: حالا کوتاه بیا استاد.<o></o>
سامان سرش را بالا گرفت و گفت: نه نمی شه. جلوی استاد حرف بی تربیتی زده باید تف کنه صهبا گفت: استاد تف کردن که خودش بی تربیتی <o></o>
سامان جئاب داد: اونش دیگه به خودم مربوطه.<o></o>
آیدا میان خنده گفت: استاد چقدر یه دنده ای.<o></o>
سامان سرش را بالا گرفت و گفت: استاد اگه یه دنده نباشه استاد نیست.<o></o>
صهبا نگاهم کرد و گفت: دیگه تف کردن که این قدر فکر کردن نداره بابا. تف کن و قال قضیه رو بکن. من هم که میان جدی و شوخی بودن حرفهایشان مانده بودم به ناچار تف کردم و تف ام ناخواسته دقیقا روی کفش سامان افتاد این حادثه بچه ها را از خنده منفجر کرد و صورت مت از خجالت داغ شد سامان نگاهش را روی کفشش انداخت و گفت: دس شما درد نکنه خانم رز. شما آمریکاییا تفتونم مثل موشکاتون یه وری می ره؟<o></o>
معنی حرفش را نفهمیدم اما با لحن خجالت زده ای گفتم: معذرت می خوام.<o></o>
سامان شانه ای بالا انداخت و گفت: اشکالی نداره. هر چه از دوست رسد نیکوست.<o></o>
بعد رو به بچه ها کرد و گفت: شمام خفه خونی تا سه کارتتون نکردم<o></o>
صهبا میان خنده گفت: دو کارته سامان جون دو کارته.<o></o>
سامان جواب دا تو حالیت نیست. مگه ندیدی تو جام جهانی داور به یارو دو تا کارت داد طرف کک اشم نگزید اون وقت تازه وقتی کارت سومو نشونش داد طرف مثل خروس جنگی واسه داور گردن می کشید و یال و کوپالشو تیز می کرد آدم اینا رو می بینه به این نتیجه می رسه که کار از محکم اری عیب نمی کنه.<o></o>
آرش میان خنده اشاره ای به ساعتش کرد و گفت: خدا خفه ات کنه سامان. می دونی ساعت چنده. بیاین بریم تو لااقل. یخ زدم این جا.<o></o>
سامان دستهایش را در جیب شلوارش فرو کرد و گففت: نه دیگه من که مزاحم نمی شم اما از من به شما نصیحت رفتین تو مستقیم نرین پیش بخاری سرد و گرم میشین ته تون در می آد. صهبا زیر لب گفت: لوس.<o></o>
آیدا پرسید: حالا واقعا نمی آی تو؟<o></o>
سامان جواب داد: نه دیگه واقعا. فقط اگه اجازه بدین یک سری نکات ایمنی هست که باید به ساقی جون تذکر بدم.<o></o>
صهبا باکنجکاوی پرسید: چرا بهش گفتی ساقی جون؟<o></o>
سامان نگاهش کرد و گفت: واسه این که می خواستم فضولامو بشناسم. <o></o>
صهبا زیر لب غر زد و سامان رو به ن=من کرد و گفت: خوب حواستو جمع کن ببین چی می گم بهت توصیه می کنم شب پیش آیدا بخوابی نه پیش صهبا چرا؟ الان برات می گم. اول این که صهبا تو خواب لگد می پرونه دوم این که اگه تو خواب گشنش بشه به هیچی رحم نمی کنه یه وقت صبح از خواب بیدار می شی می بینی یه پات از رون به پایین نیستصهبا برای برداشتن دمپایی اش از روی زمین خم شد و سامان با شیطنت چند قدم به عقب رفت.<o
راستی یه چیز دیگه. هوای اتاق یه کم قابل اشتعال و انفجاره. خصوصا صبح که از خواب بیدار شدی البته اگه تا اون موقع دچار مرگ زود رس ناشی از خفگی نشده باشی در هر صورت حواست باشه کلید برقو نزنی به توصیه بابا گازی اول پنجره ها رو باز کن بعد گاز رو با حوله تر خارج بکن سریعتر