سرم را تکان دادم و گفتم:شما بفرمائيد.من ميل ندارم.
او فنجانش را بار ديگر روي ميز گذاشت وگفت:جسارتاً مي تونم دستاتونو ببينم.
متعجب نگاهش کردم او انگشتانش را مقابل صورتش تکان داد و گفت:انگشتاتونو مي خوام ببينم يه وقت خداي نکرده از اون انگشترا که توشون قرص سيانور قايم مي کنن
دستتون نيست.آخه اين روزا بدجوري سر آدما رو با پنبه پخ پخ...متوجه منظورم که مي شين دست هايم را در مقابل نگاه مشتاق اش گرفتم و گفتم:من نه نيکول
کيدمن هستم نه تيکول کيدمن،نه عضو اف بي آي ام نه جاسوس سي آي اِي در ضمن اگر روزي تصميم گرفتم آدم بکشم ترجيح مي دم از روش هاي فيزيکي استفاده کنم.
سامان فنجان قهوه اش را برداشت و گفت:بله خوب.اگه آدم تو هر زمينه اي دنبال استعدادش بره موفق تره.
بعد در حالي که با دست استخوان فک اش را ميماليد بالأخره کمي از قهوه اش را نوشيد.
از فذصت پيش آمده استفاده کردم و گفتم:ببينيد آقاي تاجيک.
_ميان حرفم دويد:سامان.
لحظه اي نگاهش کردم و باز از اول جمله ام شروع کردم:ببينيد آقاي سامان.
_کوچيک شما فقط سامان.
از شدت کلافگي آه عميقي کشيدم و باز از اول شروع کردم :ببينيد سامان.
_شرمنده جمله از لحاظ دستوري اشکال داره.فارسي را پاس بداريد...لطفاً.
وقتي نگاه خشمگين من را ديد سريع نگاهش را داخل فنجان دوخت و با لحن محتاطانه ادامه داد:
_شرمنده اخلاق ورزشي تون.من عذر مي خوام همون ببينيد سامان عاليه بفرمائين من گوش مي کنم.
بعد فنجانش را داخل بشقاب گذاشت دست هايش را به سينه زد و گفت:اصلاً خدا از وسط جِرَم بده اگه باز بي خود حرف زدم.
لحظه اي در سکوت نگاهش کردم در چشم هاي سياه و پرجاذبه اش شيطنت موج مي زد اما ظاهرش کاملاً جدي به نظر مي رسيد بنابراين نفس عميقي کشيدم و بي اراده همان جمله
قبلي ام را تکرار کردم:ببينيد سامان.
ناگهان متوجه اشتباهم شدم و نگاه سريعي به صورتش انداختم اما او همچنان متفکر و جدي نگاهم مي کرد بنابراين نگاهم را پائين گرفتم ادامه دادم:بزاريد اين طور شروع کنم.اسم
من رز...
در حرکتي سريع کف دستش را به پيشاني اش کوبيد و گفت:اوه ماي گاد!پيدا کردم شما از اين به بعد مي تونيد به جاي جمله ببينيد سامان از جمله ببينيد آي کيو استفاده کنيد.شما
رو قبلاً تو کشتي تايتانيک ديدم اين طور نيست؟البته من اون موقع اونجا نبودم مهمون داشتيم نتونستم بيام.اما فيلمشو ديدم اون موقع هنوز کچل نشده بودين درسته.رنگ موهاتون شرابي
شفاف بود نه نه.بلوند قرمز تيره به شرابي قرمز فانتزي هم مي خورد موهاتونو بيگودي کرده بودين بيگودي اش شماره دو بود فکر کنم آخه فِرش خيلي ريز نبود خلاصه که خيلي محشر
بودين به نظر من که واسه اون پسرهِ جَک خيلي حيف بودين.اگه بگم خوشحالم که اون از سرما زنگوله بست و شما الأن هيچ حلقه ازدواجي دستتون نيست ناراحت مي شين؟
ميان خنديدن و گريه کردن بلاتکليف مانده بودم با حالتي مستأصل از جا بلند شدم و گفتم:اگر به استخوان فَکتون علاقه منديد آقا.لطفاً برگرديد بريد خونه تون.نظرم عوض شد ديگه
به کمک شما احتياج ندارم سامان هم ايستاد:خدا منو مرگ مغزي بده ناراحت شدين؟جون خواهر خودم نباشه جون دادش منظوري نداشتم.خدا رحمت کنه جکُ نور به قبرش بباره مرد
نازنيني بود اما خوب بدبخت اونم مثل من اقبالش سوخته بود زنگوله بست و رفت بنده خدا راستي تا يادم نرفته اون تيکه هاي آخرش که جک خدابيامرز ديگه داشت به رحمت خدا مي رفت
چي بهم مي گفتين.آخه مي دونين فيلمش دوبله نشده بود لامصب.تازه شم جون داداش صحنه هاي بدآموزيشم اصلاً نديديم کنترل دست بابام بود نشد ديگه.خودتون که مي دونين اين باباها
چه طوري ان.ما رو که کله کرد تا صبح پاي تلويزيون فيلمو عقب جلوش کرد.اون وقت ما خواستيم مثلاً زرنگي کنيم گفتيم صبح زود تا باباهه خوابه مي ريم ترتيبشو مي ديم اما چشمتون
روز بد نبينه خواهر هر چي صحنه حساس داشت خَش برداشته بود انگار جوييده باشنش.
با دلخوري از او رو برگرداندم و گفتم:شب شما به خير آقا.
اين را گفتم و براي رفتن به اتاقم از او جدا شدم اما هنوز چند قدمي بيشتر فاصله نگرفته بودم که گفت:مثل اينکه حق با پدرمه.هميشه مي گه سامان تو آدم بشو نيستي.
چيزي که توجه ام را جلب کرئ اين بود که سامان جمله اش را مسلط و روان به انگليسي گفت بار ديگر به سمتش برگشتم او دستي به موهايش کشيد و گفت:خيلي دلم مي خواد با شما
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)