سلام.
هول شدم انتظار برگشتن اش را نداشتم با عجله سرپا ايستادم به دنبال حرکت من،او هم گامي به عقب برداشت و دست هايش را مقابل سينه اش گرفت:جون
مادرت نزن.اصلاً من غلط کردم که تو کماندو بازي شما دخالت کردم.ماشاءِا...ماشاءِا...شما خودت صد تا مردو حريفي بزنم به تخته البته.
در همان حالت تسليمي که به خود گرفته بود محتاطانه خم شد و با پشت انگشت اشاره اش چند ضربه به ميز چوبي زد و باز ايستاد:حالا اگه با چيز خوري من
دلخوري شما برطرف مي شه چشم من...ميان حرفش دويدم و در حالي که روي مبل مي نشستم گفتم:خواهش مي کنم بنشينيد.
سامان لحظه اي نامطمئن نگاهم کرد بعد آرام دست هايش را پائين آورد و روي مبلي،روبرويم نشست.خيره و شگفت زده نگاهم مي کرد من هم کنجکاو بودم.
نگاهش کردم.قدبلند و خوش استيل با چهره اي گندم گون،چشم هايي کشيده و مشکي رنگ،ابروهاي پهن و خوش حالت و موهاي مشکي براق.يک چهره کاملاً
شرقي.جذاب و دلنشين.نگاهش پرشيطنت بود دست و پايم را گم کردم تا ابد که نمي توانستيم آن طور خيره به هم نگاه کنيم تکاني به خود دادم تا يکي از پاهايم را
روي ديگري بياندازم او باز عکس العمل نشان داد خودش را به پشتي مبل چسباند و دستش را جلو گرفت:جونِ مادرت...از حرکتش به خنده افتادم نگاهم را
پائين گرفتم و با انگشت اشاره پيشاني ام را ماليدم نمي دانستم بايد از کجا شروع کنم.نگاه خيره و مشتاقي داشت که تک تک حرکاتم را کنترل مي کرد انگشتانم را
درهم قلاب کردم وروي پاهايم گذاشتم لب هايم را با زبان خيس کردم و نگاهم را به صورتش دوختم:اسم من...
با شيطنت ميان حرفم دويد و گفت:چانگ چينگ چونگ از کره شمالي؟
اين بار ديگر نتوانستم جلوي خنده ام را بگيرم ميان خنده سرم را تکان دادم و گفتم:نو،نو.رز استيونز.
از نيويورک.
ناباورانه نگاهم کرد:جان؟!
با خنده نگاهش کردم يک چيز برايم واضح بود از آن استرس و دلشوره لحظاتي قبل خبري نبود من با او راحت بودم و اين در نظرم جالب بود.گفتم:
_اسم من رز استيونز.از امريکا اومدم و فکر مي کنم شما تنها کسي هستيد که مي تونيد کمکم کنيد سامان يه دفعه به تکاپو افتاد و در حالي که جيب هاي بغل
کاپشن اش را جست و جو مي کرد گفت:بابا دِ بيا.من گفتم شما رو قبلاً ايران نديدم.
بعد دفترچه يادداشت و خودنويس اش را که از جيبش درآورده بود به سمت من گرفت و گفت:شما نيکول کيدمن نيستين؟لطفاً يه امضاء به من بدين.
خدايا حرکات او سراپا خنده بود در حالي که به شدت سعي مي کردم خودم را کنترل کنم کلاهم را کمي پائين تر کشيدم.او با خودنويسي که دستش بود اشاره اي
به سرم کرد و با لحن کنجکاوانه اي پرسيد:سَرتون مشکلي داره متوجه منظورش نشدم با لحن متعجبي پرسيدم:سرم؟!متأسفم متوجه منظورتون نشدم.
_منظورم اينه که شما کچلين؟
متعجب نگاهش کردم او بار ديگر به پشتي مبل تکيه داد و گفت:خوب مي دونين.خارجيا اصولاً کاراي عجيب غريبي مي کنن.مثلاً همين ژاپني ها قورباغه
مي خورن.امريکايي ها گرازِ،خوکِ،خوکِ کثيفه چيه اون؟از اونا مي خورن چه مي دونم عقربو تو سُسِ رُتيل تَفت مي دن و با اين جلبکاي دريايي...خلاصه
کاراي عجيب غريب زياد مي کنن.مثلاً خود شما با اين تيپ اُپني که زدين کلاتونو تا خرخره کشيدين پائين.خوب اين يعني...
ميان حرفش دويدم و گفتم:نه من کچل نيستم فکر مي کردم اين قانون کشور شماست.
سرش را تکان داد و گفت:خوب بله.
مکثي کرد و با لحن شگفت زده اي گفت:ببينم شما از امريکا اومدين که با من دوست بشين؟واقعاً از حُسن سليقه و حُسن انتخابتون ممنونم فقط خيلي برام جالبه
که بدونم شما از کجا منو مي شناسين...
ببينم شما عضو اف بي آيين؟آخه مي دونين مي گن اف بي آييا تا تو نقطه چين آدم خبر دارن اون تيکه اش حذف به قرينه ادبي بود.لطفاً جاي خالي را با گزينه
مناسب پر کنيد.
لبخندي به لب زدم و گفتم:برخلاف تصور شما اطلاعاتي که من در مورد شما دارم بسيار ناچيزه...من مي دونم که شما سامان تاجيک احتمالاً نوه يا فاميل
نزديک آقاي بهزاد تاجيک هستيد و ...
سامان با لحن علاقه مندي پرسيد:و؟
آهي کشيدم و گفتم:و ديگه هيچي.اميدوار بودم بقيه را شما برام بگيد.
سامان دست هايش را روي زانو هايش گذاشت کمي خودش را جلوتر کشيد و گفت:بزارين ببينم.نيکول کيدمن...نه راستي فرمودين رز!...رز استيونز
از امريکا اومده که قدم اش رو جفت تخم چشام اما خوب حالا اومده به سامان تاجيک که انصافاً خوش تيپ ترين نوه آقاي تاجيکِ زنگ زده و تازه مي گه که عضو
((اف بي آي))هم نيست اما اطلاعاتي داره که مشکوک مي زنه...
چانه اش را ميان دستش گرفت و لحظه اي متفکر و خيره نگاهم کرد بعد بع يکباره صاف نشست و گفت:اي هوار تو سرم بياد.چقدر من خِنگم.شما احتمالاً
جاسوس نيستين؟امريکاييا ناجنس ان دختر خشگلاشونو واسه اين کارا آموزش مي دن.البته ببخشيدا.اِکس کيوزمي.جون سامان ما اَتم مَتم خونمون نداريم.
حالا در مورد اين گازاي شيميايي مسموميت زا و اشک آور نمي تونم تضميني بدم چون اون ديگه جزءِ مکانيسم طبيعي بدن آدماست.همه دارن.مطمئنم امريکايي هام
دارن.اصلاً شايد مال اونا قوي تر و مخرب تَرم باشه به خاطر اون گُرازي که مي خورن.متوجه منظورم که مي شين؟
گيج شده بودم از حرف هايش سردر نمي آوردم غير از حالت پر شيطنت چشم هايش،قيافه اش کاملاً جدي به نظر مي رسيد.اما محتوي حرف هايش متفاوت بود هر چند
کاملاً متوجه منظورش نمي شدم اما باز مطمئن نبودم که حرف هايش سر و تهي داشته باشد.
لب هايم را با زبان خيس کردم و گفتم:شما مطالب را در هم مي پيچونيد من متوجه منظورتون نمي شم.سامان سري تکان داد و گفت:واقعاً؟!دارم مي پيچونم؟آيم سوري.
خودم که متوجه نبودم احتمالاً مشکل مربوط به فَکمه آخه با اون ضربه اي که شما مَرحمت فرمودين يه صد و هشتاد درجه اي چرخيد سر نهار نبودين ببينين چطور مثل معلولين
نود و خرده اي درصد لقمه رو يه دور کامل دور کله ام مي تابوندم تا توي دهنم بزارم.
بعد دستش رو به سمت ميز دراز کرد و در حالي که باز با پشت انگشت به آن ضربه مي زد ادامه داد:بزار بزنم به تخته ماشاءِا...ماشاءِا...دست هر چي جَکي جان و
بروس لي و چانگ چينگ چونگِ از پشت بستين.
مکث کوتاهي کرد و پرسيد:حالا شما مطمئنين که نيکول کيدمن نيستين؟
همراه با لبخندي سرم را به نشانه منفي تکان دادم اما انگار حرف هاي او تمامي نداشت:حالا حتماً نيکول کيدمن هم نشد اشکالي نداره تيکول کيدمن چي؟
وقتي نگاه گيج و خندان من را ديد مأيوسانه آهي کشيد و گفت:اونم نه؟!...گفتم شايد حداقل خواهرش باشين مثل بولِک که داداش لولِک بود.
بلافاصله اشاره اي به قوري قهوه روي ميزکرد و گفت:اين پذيرائي تون واقعيه يا طراحي صحنه است تا حالا پيش چند تا دکتر رفتم اما هيچکدوم نتونستن تشخيص بدن
که چرا اين دهن من هِي بي خودي کف مي کنه.
فنجانش را پر از قهوه کرد و ادامه داد:هر چي مي کشم از دست اين اقبال سوخته است شکر خدا دردم که مي گيره بي درمونه.
حالا ديگرفنجان من را هم پر کرده بود قوري را سرجايش گذاشت و فنجانش را از روي ميز برداشت آن را تا کنار لبش بالا برد لحظه اي بي حرکت به من خيره ماند
و گفت:شما نمي خورين؟