فصل 4-1
اشکان سرش را تکان داد و گفت:ما هم از اين بابت خوشحاليم...من و اشتياق هر
دو دانشجوئيم.
اشتياق ميان حرفش دويد وگفت:دانشجو بوديم اما تموم شد داريم برمي گرديم خونه.
شما چي.شما هم دانشجوئين؟
نفس عميقي کشيدم و گفتم:من هم مثل شما يک زماني دانشجو بودم به تازگي تِزام را
به دانشکده ارائه دادم.اشتياق قوطي پسته را روي زانوهايش گذاشت وگفت:جالبه
پس تقريباً بايد هم سن ما باشين.
بعد در حالي که به اشکان اشاره مي کرد ادامه داد:من و اشکان دوقلوئيم.
شگفت زده نگاهشان کردم:واقعاًً!
اشتياق سرش را تکان داد و گفت:ما واقعاً شبيه ايم.يعني همه اينطور مي گن.
نگاهم را از روي صورت اشتياق به روي صورت اشکان چرخيد بله آنها شبيه هم
بودند تشخيص دادن اينکه با هم خواهر و برادر باشند زياد مشکل نبود اما اينکه دوقلو
باشند...
با حالتي متفکر سرم را تکان دادم و گفتم:خوب بله شباهت زيادي وجود داره اينکه
آدم يک همزاد داشته باشه خيلي جالبه.
اشکان نگاهي به صورت خواهرش انداخت و گفت:شايد اگه شما جاي من بودين
نظرتون در اين رابطه عوض مي شد کمتر کسي مي تونه يه همزاد وراج و غرغرو
رو تحمل کنه.
اشتياق با آرنج ضربه اي به پهلوي اشکان کوبيد و گفت:خيلي هم دلت بخواد.
اشکان با بدجنسي خنديد و گفت:حالا وراجي ها وغرغراشو ميشه يه جوري تحمل
کرد اما بدبختانه دست بزن هم داره که اين يکي رو نمي شه هيچ کارش کرد.
لبخند کمرنگي به لب زدم و پرسيدم:ببخشيد دست بزن داره يعني چي؟
اشتياق به جاي اشکان با لحن پر شيطنتي جواب داد:يعني بييچاره اشکان،يعني مظلوم
اشکان،يعني کتک خور اشکان.از من به شما نصيحت مي ري ايران حواست باشه
گول اين جماعت رياکار مظلوم نما رو نخوري .همه شون همين طوري ان.بيرون
و توي جمع آخر بچه مظلومن.اصلاً موش پيششون شيره.اما امان از وقتي مي رن
خونه واسه زنشون دم در ميارن اين هوا يه دفعه موشه ميشه شير ژيان.اون وقت
اين تغيير و تحول اون قدر سريع اتفاق مي افته که آدم بلاتکليف مي مونه که آيا بايد
انگشت حيرت به دندون بگزه يا نگزه.
من که با تمام توجه ام به درستي متوجه منظور صحبت اش نشده بودم گيج و سردر گم
نگاهش کردم وگفتم:متأسفم من خيلي خوب متوجه صحبت هاي شما نشدم شما خيلي
غليظ صحبت مي کنيد.
اشتياق با لحن متعجبي تکرار کرد:غليظ؟!
اشکان ميان خنده گفت:احتمالاً منظورش بايد عاميانه باشه.
به نشانه تأييد حرفش سرم را تکان دادم و گفتم:بله.بله.عاميانه.شما خيلي عاميانه
صحبت مي کنيد.
اشتياق سري تکان داد وگفت:خيلي خوب باشه بزار رقيق تر برات بگم اين علامته
هست که دزداي دريايي رو پرچم کشتي هاشون مي کشن.يه کله با دو تا استخوون.
مرد ايروني يعني همون .يعني علامت خطر.يعني هشدار.يعني بهشون نزديک نشو.
يعني اَخ.يعني جيز.حالا متوجه شدي؟نگاهي به چهره خندان اشکان انداختم و با لحن
نگراني گفتم:من قبلاً هرگز ايران نبودم يعني تا اين حد نا اَمنه؟
اشکان لحظه اي نگاهم کرد و گفت:در مورد ايران چي مي دونيد.
شانه اي بالا انداختم و گفتم:تقريباً هيچي.
_پس چطور مي تونين فارسي رو اينقدر خوب صحبت کنيد.
_براي اينکه مادرم يک زن ايراني بود.
اشتياق لبخند به لب با لحن کشداري گفت:بابا پس از خودموني.
اشکان لحظه اي متفکر نگاهم کرد بعد با لحن متفکر و کنجکاوي پرسيد:مادرتون ايرانيه
پس چطور در مورد ايران چيزي نمي دونيد؟
باز شانه اي بالا انداختم و گفتم:مادر زياد درمورد وطن اش صحبت نمي کرد شايد
ايران را زياد دوست داشت يا شايد اصلاً دوست نداشت هر بار که در موردش حرف
مي زد گريه مي کرد.
اشتياق که حالت متفکري به خود گرفته بود آهي کشيد و گفت:عشق به وطن تو خون
انسانِ به نظر من آدم تو بهشت ام که باشه گاهي دلش هواي وطنشو مي کنه من حدس
مي زنم گريه مادرتون از شدت دلتنگيه.
اشکان سرش را به نشانه تأييد تکان داد وگفت:بله منم همين طور فکر مي کنم.
خاطره مادر بار ديگر غمگينم کرده بود لبخند محزوني به لب زدم و گفتم:اما مادر
دلخور بود اونها دلش را شکسته بودند.
اشتياق به لحن کنجکاو و علاقه مندي پرسيد:کيا؟
آهي کشيدم و گفتم:خانواده اش.مي دونيد پاپاي اون يعني پدربزرگ من دلش نمي خواسته
که دخترش با يک مرد آمريکايي ازدواج کنه و مامان نمي تونه به هيچ شکلي پدربزرگ را
راضي کنه اون گفته بوده يا من يا اون مردک نجس آمريکايي.من شجاعت مادرم را
تحسين مي کنم اون با انتخاب عشق اش باعث شد که خانواده اش اون را براي هميشه
از خودشون طرد کنن به نظر من اين کار اونها خيلي ظالمانه بوده انسان آزاده که
همسرش را خودش انتخاب کنه اين حق همه است و کسي نمي تونه اين حق را از
ديگري بگيره.
اشتياق سرش را تکان داد و گفت:حرفت درسته رز...راستي مي تونم رُز صدات
بزنم؟
لبخندي به رويش زدم و سرم را به نشانه موافقت تکان دادم او هم جواب لبخندم را با
لبخند داد و گفت:داشتم مي گفتم حرفت رو قبول دارم اين حق طبيعي هر انسانيه که
در مورد آينده و زندگي خودش،خودش تصميم بگيره اما مي دوني چيه براي ما ايراني ها
،خانواده جايگاه خاصي داره تو ايران روابط اجتماعي و عاطفي هنوز رنگ نباخته همه
اعضاي خانواده از لحاظ روحي و احساسي يه جورايي مثل ريشه يه درخت تنومند در
هم عجينن نمي شه به راحتي اين روابط رو ناديده گرفت.
با نارضايتي سرم را تکان دادم و گفتم:فکر مي کني اين دليل براي کاري که اونها با
مادر من کردند کافي باشه؟
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)