راوی
چه پیش آمده ؟ مگر امام هنوز از این شوربخت امید نبریده است ؟ امام در مرداب وجود عمرسعد در جست وجوی كدام نشانه از دریاست؟عمرسعد فرزند سعد ابی وقاص فاتح قادسیه است و درمكتب آنچنان پدری، بیش از آن آموخته است كه امام را و منزلت آسمانی او را نشناسد . اما از یك سوی... این جذبه شیطانی آمیخته با خوف! نخست عمربن سعد دل به محال سپرده است كه شاید بتواند دنیا و آخرت را با هم جمع كند و این توهّم شیطانی همه آن كسانی است كه دین را می خواهند اما نه به آن بها كه دل از دنیا ببرند . آنان با خدا مكر می ورزند و مكر شب و روز نیز با آنان همراه می شود... اما مگر می توان با خود مكر كرد؟پس باید زبان صدق آن مذكِّر درونی را هم برید تا در این عشرتكده غفلت گستاخی نكند. و مگر آن مذكَّر درونی كیست؟ آیا او را نمی توان فریفت ؟ عقل تا آنجا عقل است كه آن پیوند ازلی را نبریده باشد.اما این فانوس را كه نمی توان در توفان خشم و جاه طلبی آویخت. آینه زنگار گرفته كه دیگر آینه نیست . عقل محجوب در حجاب ظلمت گناهان كه دیگر عقل نیست ، وهم است. از تو كبكی می سازد ابله كه چون سر در برف های غفلت خویش فرو بردی ، بینگاری كه كسی نیز تو را نمی بیند:... نسوا الله فانساهم انفسهم . «ولایت بلاد گرگان و ری» ! شیطان جاذبه های دنیایی را زینت می دهد تا آدمی زاده را بفریبد ... اما این فریب درنفس توست. شیطان تنها آنچه را كه درنفس توست زینت می بخشد. سلطنت او تنها بر اغواشدگان خویش است و اغواشدگان شیطان ، فراموشیانِ دیار وهمند كه اعمالشان با صورت هایی خیالی بر آنان جلوه می كند؛ سرابی با كاخ های خضرا ، دژهایی هوش ربا، جناتی معلق بر آبگینه ها و پریانی غمّاز... خوابی كه جز با دمیدن در ناقور مرگ شكسته نمی شود.
فریاد انذار امام در همه عرصات تاریخ می پیچد و همه اهل صدق را گرد می آورد ، اما عمرسعد دیگر خود را رها كرده است. عمرسعد سر در گریبان غفلت فروبرده بود و از هشیاران نیز می گریخت ، مبادا كه او را به خود بیاورند . لاجرم امام از دور او را مخاطب گرفت و فریاد زد :« یا عمر ، آیا كمر به قتل من بسته ای به زعم آنكه ابن زیاد ولایت ری و گرگان را به تو بسپارد ؟ والله كه گوارای تو نخواهد شد؛ هرگز! این عهدی است معهود در كتاب قضای الهی كه با تو باز می گویم .هرچه می خواهی بكن كه بعد از من نه به دنیا و نه به آخرت رنگ خرسندی نخواهی دید. گویا می بینم سرِ تو را كه چگونه بر نیزه رفته است و بچه ها آن را در میان خویش هدف گرفته اند و بدان سنگ می پرانند.» اما عمرسعد مرده ای است كه با دم مسیحا نیز زنده نمی شود. غضبناك ، روی از امام بازگرداند و به یارانش ندا درداد كه:« پس معطل چه هستید؟ همه با هم به او حمله برید كه یك لقمه بیش نیست.»
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)