راوی
نازك دلی آزادگان چشمه ای زلال است كه از دل صخره ای سخت جوشد. دل مؤمن را كه می شناسی : مجمع اضداد است ، رحم و شدت را با هم دارد و رقت و صلابت را نیز با هم . زلزله ای كه در شانه های ستبرشان افتاده از غلیان آتش درون است؛ چشمه اشك نیز از كنار این آتش می جوشد كه این همه داغ است اماما ، مرا نیز با تو سخنی است كه اگر اذن می دهی بگویم:« من در صحرای كربلا نبوده ام و اكنون هزار وسیصد وچهل و چند سال از آن روز گذشته است. اما مگرنه اینكه آن صحرا بادیه هول ابتلائات است و هیچ كس را تا به بلای كربلا نیازموده اند از دنیا نخواهند برد؟ آنان را كه این لیاقت نیست رها كرده ام ، مرادم آن كسانند كه یا لیتنا كنا معكم گفته اند . پس بگذار مرا كه در جمع اصحاب تو بنشینم و سر در گریبان گریه فرو كنم .» خورشید سرخ تاسوعا در افق نخلستان های كرانه فرات غروب كرده است و زمین ملتهب كربلا را به ستاره جُدَی سپرده و مؤذن آسمانی اذن حضور داده است ودروازه های عالم قرب را گشوده ... زمین از دل ذرات به آسمان پیوسته است و نسیمی خنك از جانب شمال وزیدن گرفته ... و اصحاب ، نماز گریه می گزارند.
«سید بن طاووس» روایت كرده است كه در آن حال، «محمد بن بشیر حضرمی» را گفتند كه پسرت را در سر حدات مملكت ری به اسارت گرفته اند و او گفت :« عوض جان او و جان خویش ، از خالق ، جان ها خواهم گرفت . دوست نمی داشتم كه او را اسیر كنندو من بمانم .» ... یعنی چه خوب است كه اسیری او زمانی رخ نموده است كه من نیز دیری در جهان نخواهم پایید. امام كه مقال او شنید گفت :« خدایت رحمت كند ، من بیعت خویش را از تو برداشتم . برو و فرزند خویش را از اسارت برهان .» او جواب داد:« درندگان بیابان مرا زنده بدرند اگر از تو جدا شوم و تو را در غربت بگذارم و بگذرم؛ آنگاه خبرت را از شتر سواران راهگذر باز پرسم؟ نه هرگز اینچنین نخواهد شد!»
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)