خودكار در دستم بود و برگهاي سفيد هم جلوي رويم، اما نمي دانستم چطور شروع كنم، تا اين كه بالاخره دل به دريا زدم و چنين نوشتم:
«حسين آقا سلام، اميدوارم حال شما و خانواده خوب باشد.
قبل از هر چيز از اين كه اينقدر به فكر من هستيد و برايم نامه مي نويسيد سپاسگزارم. من هم به نوبه خودم دلم براي همه بستگانم كه شما هم از آنها مستثني نيستيد تنگ شده و دوست دارم هر چه زودتر به ايران برگردم و همه را از نزديك ببينم. شايد از من گله كنيد كه چرا جواب نامه هايتان را نم يدهم. راستش من هر بار با خواندن نامه هاي سرشار از لطف شما ترجيح دادم سكوت اختيار كنم، بلكه شما با توجه به روحياتي كه فكر مي كنم از من شناخته باشيد متوجه حرف دلم شويد، اما متأسفانه اينطور كه فهميدم از آنجا كه هميشه گفتند سكوت نشانه رضايت است شما نيز اينطور برداشت كرديد. در صورتي كه اگر نظر مرا بخواهيد سكوت هميشه نشانه رضايت نيست. نمي دانم چطور و با چه زباني احساسم را بيان كنم كه نه شما و نه خانواده تان از من دلگير نشويد. حقيقتش من با تمام محبتي كه از شما سراغ دارم و با وجود تمام لطفهايي كه در حقم انجام داديد با ازدواجهاي فاميلي كاملاً مخالفم. خواهش مي كنم اين حرف مرا فقط به حساب خودتان نگذاريد من با هيچ كس در فاميل ازدواج نمي كنم.اين عقيده براي من كاملاً حساب شده و از روي تفكر است و دوست دارم اين را درك كنيد كه من از روي عقل و منطق به اين نتيجه رسيده ام . از طرفي از شما هم مي خواهم كه كمي احساسات را كنار بگذاريد و از ديد عقل به اين مسئله نگاه كنيد. باور كنيد من فكر مي كردم هر نامه اي كه در طول اين مدت از طرف شما به دستم مي رسد، مطمئناً آخرين نامه اي است كه مضمونش عشق و ازدواج است، اما متأسفانه اينطور نبود و من ناگزير به نوشتن اين مطالب شدم كه تا دير نشده چشم شما را به حقيقت باز كنم.
اگر باعث ناراحتي شما شدم خيلي متأسفم و با اين كه به خوبي مي دانم مديون شما هستم، اين را نيز يقين دارم كه اگر اين ازدواج سر بگيرد نمي توانم آن طور كه بايد خوشبختتان كنم. بنابراين اميدوارم وقتي به ايران بازگشتم شما را همراه همسرتان زيارت كنم. قلباً از اين كه شما را ناراحت كردم عذر مي خواهم و برايتان آرزوي موفقيت مي كنم. به خانواده سلام مرا برسانيد و به اميد ديدار. مهتاب»
***
ترم پنجم فرا رسيد و من با آمادگي كامل مشغول تحصيل شدم. هر چند درسهايم بسيار سنگين تر و مشكل تر از ترم قبل بود ولي حجم زيادشان چندان خسته ام نمي كرد، چرا كه از ترمهاي گذشته به درس خواندنهاي وقت و بي وقت عادت كرده بودم و مطمئن بودم آن سال نيز با موفقيت، تمامي واحدهايم را مي گذرانم. رابطه مارال و روبي، كه توسط من با هم آشنا شده بودند، به قدري صميمي شده بودند كه اكثر اوقاتشان را با هم مي گذراندند و من از اين موضوع خوشحال بودم كه مارال با اعتماد بيشتري با اطرافيانش ارتباط برقرار مي كند و به وضوح مي ديدم روحيه اش به مراتب بهتر از قبل شده و ديگر از آن حالت ساكت و منزوي، كه از همه كناره گيري مي كرد بيرون آمده است.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)