1 ـ كفر

وعيد عذاب الهى صرفا منحصر به كفار نيست، بلكه در مورد همه انسان‏ها صدق مى‏كند و چون كفر به عنوان اولين شرط ورود به جهنم مطرح شده، نكاتى چند درباره مفهوم آن قابل ذكر است . اصطلاح كفر و واژه‏هاى هم خانواده‏اش از قبيل كافر، داراى معانى متفاوت در متون مختلف هستند . مثلا معناى فقهى اين واژه مربوط به مسأله ازدواج و ارث است . ولى نمى‏توان فرض كرد كه در همه آيات معناى فقهى كفر مراد باشد . حتى در جاى جاى متون فقهى واژه‏هاى كفر و يا كافر معانى متفاوت از هم دارند . براى مثال، در مورد كشتن كافران هنگام جنگ، نظر برخى از مفسرين اين است كه فقط كشتن كافر حربى مورد نظر است، و كودك و زن و بيمار از اين امر مستثنى هستند . برخى از مفسران، در مورد سرزنش مشركين در قرآن، ادعا كرده‏اند كه اين شماتت صرفا به مشركين شبه جزيره عربستان اختصاص دارد، در حالى كه برخى ديگر آن را تعميم داده‏اند .
تعريف فقهى كفر به مسأله نجات ربطى ندارد، زيرا تعريف فقهى مربوط به اين مسأله است كه مثلا بر اساس شريعت با غير مسلمانان چگونه رفتار شود، در حالى كه نجات و رستگارى مربوط به مقام باطنى فرد است . معانى لفظى كفر پوشش است . كافر كسى است كه خود را از حقيقت مى‏پوشاند . كفر حالتى انفعالى نيست كه به همه كسانى اطلاق شود كه به اسلام معتقد نيستند، بلكه حالتى فاعلى مربوط به باطن فرد است كه مانع از پذيرش هدايت الهى مى‏شود . آنچه كه موجب ورود كافر به جهنم است سركشى او نسبت به خدا و انكار او نسبت به هدايت الهى توسط آخرين پيامبر خدا است . كفر، كافر را از خدا مى‏پوشاند و اين جدايى از خدا جهنم محسوب مى‏شود .
2 ـ شرايط قاصر و مقصر

علماى شيعه در اين امر كه وعيد الهى شامل حال همه افرادى نمى‏شود كه اعتقادات نادرست دارند اتفاق نظر دارند . كودك نابالغ، ديوانه و سفيه از جمله كسانى هستند كه از اين امر مستثنى هستند . گروه ديگر، افراد ناشنوا و ناگويا و نيز كسانى كه در فاصله بين پيامبران از دنيا رفته‏اند مى‏باشند (25) درباره چگونگى سرنوشت اين گروه‏ها، كه قاصر خوانده مى‏شوند، اختلاف نظر وجود دارد . طبق برخى از روايات، خدا آن‏ها را در روز قيامت امتحان مى‏كند، بدين گونه كه پيامبر در آن روز آن‏ها را از ميان آتش به سوى خود فرا مى‏خواند، كسانى كه داخل آتش شوند نجات يافته و بقيه وارد آتش جهنم خواهند شد . شيخ صدوق، اين‏گونه آيات را به لحاظ مغايرت با رواياتى كه در روز قيامت وظيفه و تكليفى براى انسان قائل نيستند، مردود مى‏داند . برخى ديگر، معتقدند كه قاصران در روز قيامت استثنا هستند . از نظر فيض كاشانى، فراخوانى از ميان آتش انعكاس اخروى امتحان الهى در اين جهان براى دعوت به زندگى نيكوكارانه است و دعوت پيامبر از ميان آتش صورت اخروى دعوت وجدان اخلاقى در اين جهان است . (26)
قاصران از مقصران متمايز هستند . اعتقادات نادرست مقصر به سبب كوتاهى، تعصب، جزميت و غرور و تنبلى خود اوست . راه حلى كه شهيد مطهرى براى مسأله كثرت اديان مطرح كرده است، ناظر به همين تفاوت و تمايز است . ولى او مفهوم قاصر را بسط داده تا شامل حال همه كسانى شود كه حقيقت اسلام را نپذيرفته‏اند و اين نپذيرفتن نه به لحاظ گناه بلكه به لحاظ قصورشان بوده است . قاصران به دو گروه تقسيم مى‏شوند: گروهى كه به علت عدم توانايى فكرى از تشخيص حقيقت محروم شده و گروه دوم، كسانى هستند كه على رغم داشتن توانايى عقلى، حقيقت بر آن‏ها مكشوف نشده است . گروه نخست، شامل كودكان، ديوانه‏ها و سفيهان است . گروه دوم، كه افراد ناشنوا و ناگويا را در بر مى‏گيرد، از سوى شهيد مطهرى مستضعف ناميده شده‏اند؛ يعنى كسانى كه به خاطر ظلم و يا موقعيت‏هاى ديگر بدبخت شده‏اند .
بسط گروه قاصر، نتيجه طبيعى تفكر عقلانى ما درباره گروه‏هايى است كه در روايات بدان‏ها اشاره شده است . ناشنوايى به خودى خود، عذرى محسوب نمى‏شود كه به واسطه آن شخص از دعوت به اسلام معاف شود . ولى نتيجه مفروض آن در گذشته عدم آشنايى فرد ناشنوا با تعاليم اسلام بود . ولى در صورتى كه ناشنوا با زبان اشاره قادر به خواندن و يا نوشتن شود، براى قبول و يا انكار حقيقت مكلف محسوب مى‏شود . آنچه كه مهم است تظاهر حقيقت است نه ناشنوايى . چنانكه در آيه قبلى در عبارت (بعد ما تبيين له) (نساء: 115) مشاهده كرديم . اين مسأله، شرط اساسى انتخاب مسؤولانه و آگاهانه دين است .
فرض كنيم كسانى هم كه در فاصله بين پيامبران به دنيا آمده‏اند نسبت به پيام الهى آگاهى ندارند . ولى اگر چنين شخصى عالم بود و از آنچه كه قبلا وحى شده مطلع مى‏شد، در برابر دعوت الهى مكلف مى‏شود . از سوى ديگر، در عصر حاضر اگر كسى در گوشه‏اى از جهان به علت عدم دسترسى به اسلام، از تعاليم آن محروم بود مكلف و مسؤول محسوب نمى‏شود .
شايد كسانى را كه شهيد مطهرى با برچسب «تنگ‏نظر خشك مقدس» تأديب و تنبيه مى‏كند، بر اساس اين آيه (اگر كسى واقعا به دنبال حقيقت باشد، خداوند به نحوى حقيقت (به معناى خاص) را به او نشان خواهد داد . (عنكبوت: 69))، جدل مى‏كنند . ولى از اين آيه به دو دليل نمى‏توان چنين نتيجه‏اى گرفت: نخست آن‏كه، هدايتى كه از سوى خداوند به طالبان حقيقى آن مى‏رسد، شايد صرفا حكمتى اخلاقى باشد، بدون اين‏كه بتوان به حقايقى رسيد كه خداوند از طريق وحى در اختيار آخرين پيامبرش گذاشته است . همچنان كه خداوند قادر است هدايت و حكمت را نصيب كسانى كند كه واقعا به دنبال حقيقت‏اند، ولى در جوامعى زندگى مى‏كنند كه پيام اسلام هنوز بدانجا نرسيده است . ثانيا، عبارت «الذين جاهدوا فينا» بايد به نحوى تفسير شود كه شامل تمام حقيقت‏جويان واقعى شود . زيرا، اصطلاح مشابه ولى با معناى دقيق‏تر را مى‏توان در ساير آيات الهى نيز يافت كه ناظر به كسانى است كه از قبل مؤمن بودند و براى اسلام جهاد كردند . (27)
شهيد مطهرى استدلال مى‏كند كه نجات يا رستگارى تصميم دلبخواهى خدا نيست، بلكه نتيجه طبيعى زندگى انسان است . نجات يك امر تكوينى است نه قراردادى . وى همچنين تأكيد مى‏كند كه هم نجات و هم محكوميت داراى درجاتى هستند، و نيز محكوميت، هميشگى و جاودانه نيست . همچنان كه خود اسلام داراى درجاتى است كه از ميل به صدق و خير كه فطرى انسان است شروع مى‏شود و تا ايمان و تقوى كه مخصوص اولياست بالا مى‏رود . در بهشت براى كسانى كه صرفا به علت نرسيدن به حقيقت گمراه هستند قفل نيست، ولى پاره‏اى از اعتقادات نادرست مانع پاكى و خلوص فرد مى‏شود و در نتيجه، فرد به طور غير مستقيم به شقاوت و بدبختى سوق داده مى‏شود . (28) پس در اسلام بر اهميت اعتقاد درست به عنوان امرى كه بشر را به سعادت مى‏رساند تأكيد شده است، و در عين حال، از نظر اعتقادى نيازى به انحصارگرايى قابل انعطاف نيست .
براى فهم چگونگى نيل به سعادت نهايى حتى براى آن دسته از افرادى كه به دنبال صراط مستقيم نيستند، صراطى كه در عصر كنونى براى همه بشر پيروى از آن واجب است، بايد متذكر شويم آنچه كه اديان پيشين را بى‏اعتبار مى‏كند، اين نيست كه آن‏ها هيچ حقيقتى را دربر ندارند . وحى خداوند در اديان پيشين نيز توانايى راهنمايى بشر به سوى تكامل و سعادت را دربر داشته است . اين توان ذاتى اديان پيشين با آمدن عصر جديد از بين نمى‏رود . ولى اگر پس از رسيدن وحى جديد شخصى نسبت به وحى قديمى از سر لجاج و عناد وابسته باشد، جزو اشقيا محسوب مى‏شود . در اين مورد نپذيرفتن وحى جديد طغيان در مقابل خداست .
بر اساس پلوراليسم دينى غيرفروكاهشى، داشتن اعتقادات درست واجب است، زيرا امر خداست . ضرورى نيست به اين معنا كه ممكن است انسان بتواند به واسطه فيض خدا به نجات دست يابد، حتى اگر به وظيفه‏اش درست عمل نكرده باشد . درجات مختلف پلوراليسم غيرفروكاهشى مغايرت با اعتقاد درست را تا حدى مجاز مى‏داند . در عصر پيامبرى حضرت محمد صلى الله عليه و آله اعتقادات يهود و نصارا نادرست محسوب مى‏شود ولى خداوند پاداش متناسب با آن اعتقادات را انكار نمى‏كند . در دو آيه قرآن خداوند حتى براى صابئين نيز پاداشى در نظر گرفته است (بسيارى از مفسرين صابئين را ستاره‏پرست مى‏دانند) به شرطى كه اعتقاد به خدا و روز قيامت داشته باشند و عمل خير انجام دهند . ان الذين امنوا و الذين هادوا و النصارى و الصابئين من امن بالله و اليوم الاخر و عمل صالحا فلهم اجرهم عند ربهم و لاخوف عليهم و لاهم يحزنون . (بقره: 62) (29)
طبيعى است كه مفسرين در تفسير اين آيه با يكديگر اختلاف نظر داشته باشند . تفسير انحصارگرايان از اين آيه بدين‏گونه است: اگر غيرمسلمان تابع دينى بود كه در زمان او خداوند بدان امر كرده، نبايد از رسيدن به رستگارى و نجات واهمه داشته باشد، ولى اگر در عصر كنونى تابع دينى غير از اسلام باشد هرگز به نجات نمى‏رسد . به اعتقاد آن‏ها اگر آيه طورى تفسير گردد كه شامل غير مسلمانان نيز بشود با آيه 84 سوره آل عمران تناقض پيدا مى‏كند . «هر كس به دنبال دينى غير از اسلام باشد از او پذيرفته نيست و در آخرت دچار عذاب الهى خواهد شد .» ولى با آيه قبلى درباره ستاره‏پرستى تناقض ندارد، به شرطى كه آيه بعدى طورى تفسير گردد كه اسلام را به معناى عام در نظر بگيرد . از سوى ديگر آيه 62 سوره بقره، نبايد بدين‏گونه تفسير شود كه خداوند در عصر حاضر به بيش از يك دين دستور داده است . بلكه اين آيه را مى‏توان بدين‏گونه تفسير كرد كه شايد كسانى كه قاصر هستند، ولى زندگى‏شان بر اساس اصول درست اخلاقى استوار است رستگار شوند . اين تفسير معقول‏تر از تفسير انحصارگرايان به نظر مى‏رسد، زيرا نكته قابل اهميت تجلى و تظاهر دعوت جهانى اسلام است و در مورد نجات فرق نمى‏كند كه عدم دسترسى فرد به اسلام به اين دليل باشد كه در زمان مناسبى زندگى نمى‏كرده و يا در محلى دور از آن جا بوده و يا به هر دليل ديگر .
اعتقاد مسيحيان درباره تثليث با توحيد اسلامى سازگارى ندارد، چه رسد به ستاره‏پرستى، ولى على‏رغم اين توافق نمى‏توان صرفا داشتن اعتقاد نادرست را دليلى بر انكار نجات معرفى كرد . اين امر، به اين نتيجه منتهى نمى‏شود كه همه اعتقادات نسبت به نجات در يك سطح هستند . بر اساس تعاليم اسلام، بهترين راه رسيدن به سعادت پذيرفتن تعاليم خدا در قرآن از طريق آخرين پيامبرش مى‏باشد . از سوى ديگر، برخى از اعتقادات اعراب مشرك نظير پرستيدن لات و عزى كاملا تهى از حقيقت معرفى شده و فرد را به جاى رساندن به سعادت به شقاوت مى‏كشاند . اهل كتاب مانند يهود و نصارا، على رغم اختلافات غيرقابل جمع‏شان با تعاليم اسلام، به شرطى رستگار مى‏شوند كه اعتقادات نادرست‏شان از كوتاهى خود آن‏ها نباشد، زيرا اديان فوق، سرچشمه الهى دارند . آن‏ها حتى مى‏توانند به واسطه همان حقيقتى كه در دين‏شان وجود دارد به قرب الهى برسند . حتى امكان دارد پيروان اديانى همچون هندى، چينى و بودايى به همين نحو و يا طرق ديگر به بهشت برسند، مبنى بر اين‏كه انكارشان نسبت به اسلام از روى جهل باشد نه تعصب و ضديت با آن؛ يعنى قاصر باشند نه مقصر . زيرا نمى‏توانيم به طور قطع بگوييم كه تابعين اديانى غير از يهودى، مسيحى و اسلام اهل كتاب نيستند . تشخيص اين امر، كه تعاليم اصلى اين اديان از سوى پيامبر خدا آورده نشده محال به نظر مى‏رسد . اختلاف بين تعاليم اسلام و محتويات اين‏گونه كتاب‏ها ثابت نمى‏كند كه اين تعاليم اساسا يكى نيستند . در برابر تناقضى كه بين اسلام و مسيحيت وجود دارد، اين توضيح داده مى‏شود كه تعاليم مسيحيت تحريف شده ولى به چه دليل در مورد اين مسأله كه شايد اديان غيرابراهيمى نيز منشأ الهى داشته باشند سخنى به ميان نمى‏آيد . (30) بنابراين، شايد فرد قاصر به وسيله حقيقت نهفته در دينى كه به غلط بر آن باور دارد به نجات برسد .
اهميت نيت

به هر حال، پاسخ اين پرسش كه آيا قاصر مى‏تواند به نجات برسد صرفا بر اساس صدق و كذب تعاليم دينى و يا نظام اعتقادى او نيست، بلكه بر اساس دلايلى است كه به واسطه آن‏ها داراى آن اعتقاد شده است . مهم نيست كه اين اعتقادات چه مقدار دور از حقيقت باشند ولى اگر آن را با نيت كاملا پاك انتخاب كرده باشد همين صدق مى‏تواند لطف خدا را شامل حال او بگرداند . زيرا صدق، فى نفسه لب اسلام است . اين نكته به بهترين وجه در داستان موسى و شبان مولانا منعكس شده است . (31) طبق اين داستان على رغم تفكر نادرست چوپان درباره خدا، عبادات او به جهت خلوص و صدق‏اش مقبول درگاه حق واقع مى‏شود .
نكته مرتبط با اين مسأله ثواب الهى است . اگر مجتهدى در فتوايش مرتكب اشتباه بشود، اين خطا به حساب غفلت او گذاشته نمى‏شود . بنابراين، اجر او ضايع نمى‏گردد و بايد به آن فتوا عمل گردد . در همين رابطه، حتى اگر فردى كارى را به طور صحيح انجام دهد ولى در نظرش نادرست جلوه كند، همين مسأله خود موجب نادرستى قضيه خواهد شد .
حاصل آن‏كه، وعيد عذاب نه صرفا به كفر و يا عقيده نادرست بلكه به كفر گناهكار عاصى و يا عقيده نادرست از سر لجاج مشروط است . داشتن اعتقادات ناصواب براى قاصر، بر خلاف مقصر، گناه محسوب نمى‏شود . مقصر مانند منافق است، زيرا هر دو به ظاهر مدعى امرى هستند كه باطنا آن را انكار مى‏كنند . منافق در همان حالى كه با زبان مدعى اسلام است در قلب آن را انكار مى‏كند . به اين امر نيز واقف است كه اسلام حق است ولى بدان عمل نمى‏كند . پس ادعاى ظاهرى او مبنى بر قبول اسلام، خود نوعى انكار اسلام است . اين امر، در مورد مقصر نيز صادق است . او نيز ادعا مى‏كند كه به دنبال حقيقت است ولى در قلب، خود را از حقيقت پنهان مى‏كند . كوتاهى او در جست‏جوى حقيقت خود نوعى انكار حقيقت تلقى مى‏شود . پس كاملا به جاست اگر وعيد جهنم براى كفار گاهى همراه با وعيد جهنم براى منافقين باشد . وعدالله المنافقين و المنافقات و الكفار نار جهنم خالدين فيها هى حسبهم و لعنهم الله و لهم عذاب مقيم (توبه: 68) (32)
هيچ راهى وجود ندارد كه بتوانيم درباره كسى اين‏گونه اظهار نظر كنيم كه او به خاطر كفرش گناهكار است يا نه (غير از چند نفر معدود كه سرنوشت آن‏ها به پيامبر صلى الله عليه و آله وحى شد) . تفاوت قاصر و مقصر در قلب است . شهيد مطهرى به اين نكته نيز آن‏جا كه پاستور را مثال مى‏زند اشاره كرده است: اختصاص به پاستور ندارد، اصولا حساب اشخاص در دست خداست، هيچ كس حق ندارد درباره كسى به طور قاطع اظهار نظر كند كه اهل بهشت است يا اهل دوزخ . (33)
حتى پيامبر صلى الله عليه و آله نيز در مورد سرنوشت افراد غير از آنچه كه از طريق وحى دريافت مى‏كرد، اطلاع نداشت . (34)
گسترش مفهوم قاصر در آثار شهيد مطهرى پيشرفت اخلاقى قابل ملاحظه‏اى در كلام شيعى محسوب مى‏شود . زيرا اين مسأله ارتباط بين مسئوليت اخلاقى و سرنوشت اخروى را كه به وسيله تأكيد زياد قائلان به درست اعتقادى «~ (orthodoxy) ~»به خطر افتاده بود، مجددا تصديق و تثبيت كرد .
شهيد مطهرى اين‏گونه تفكر را كه بهشت مخصوص اقليت كوچكى است كه همه عقايد متكلمين شيعى را قبول مى‏كنند، استهزاء مى‏كند . رد حالى كه، تقريبا در هيچ مورد خاصى نمى‏توان گفت كه قاصر كيست و مقصر كيست، شهيد مطهرى بعيد مى‏داند كه تعداد زيادى از كافران مقصر باشند .