ايشان نمىداند يا تجاهل مىكند كه فقيهان شيعه، براى اثبات ولايت فقيه، به سه نوع دليل تكيه كردهاند:
يك: دليل عقلى است كه به بيان امام خمينى (ره) تصور آن، موجب تصديق مىگردد و پس از قبول اصل شرع و ثبوت پيامبر (ص) و امامت ائمه عليهم السلام، نمىتوان پذيرفت كه احكام الهى كه براى اداره امور مردم نازل شده، در دوران طولانى غيبت امام زمان (عج) تعطيل بماند و مىدانيم كه بسيارى از احكام آن، بدون وجود حكومت اسلامى، قابل پياده شدن نيست و حاكم اسلامى، نمىتواند غير از اسلام شناس عادل باشد.
دوم: مقتضاى ادله فقهى از آيات و روايات در همه ابواب فقه است كه بسيارى از آنها را به امام مسلمين ارجاع مىدهد و در زمان غيبت امام معصوم (ع)، وجود نيابت از آن حضرت، ضرورى است تا موارد احاله شده در احكام را بر عهده بگيرد.
سوم: روايات خاص «ولايت فقيه» است كه آنها نيز بسيار است و تنها يكى از آن روايات، روايت عمر بن حنظله است.حال آنكه به نظر امام خمينى (قدس سره)، عمده دليل ولايت فقيه، دليل عقلى است، نه روايات.و در دلايل نقلى هم تكيه گاه عمده ولايت فقيه، روايات بسيار ديگرى از قبيل «اللهم ارحم خلفائى» (48) است، نه روايت عمر بن حنظله.امام، مقبوله عمر بن حنظله را مؤيد ادله اصلى ولايت فقيه بر شمردهاند نه دليل آن.
اكنون آيا شگفت آور و تأمل خيز نيست كه مستندات مطلبى با اين همه پشتوانه از دليل عقلى و روايات و فقه را ناديده انگاشته و به نقل روايتى بسنده شود و با طرح سؤالاتى كه نشان دهنده ناشيگرى در مباحث فقهى است، به پيروان خود دستور و خط مشى دهد؟ ! اى كاش نگاهى گذرا به كتابهاى مفصل كه قبل و پس از پيروزى انقلاب اسلامى درباره «ولايت فقيه» نوشته شده مىافكند و با اين همه ادعا، تا اين حد، بىخبرى خود را آشكار نمىساخت.
س: ادعا شده است كه «عالمان شيعه (مثل على بن ابراهيم و..). قائل به تحريف قرآن بودهاند . (49) اين نيز، ادعاى باطلى است.قول به عدم تحريف قرآن، هرگز مشهور ميان علماء و محققين شيعه و مورد توافق بين آنها نبوده است. (50)
مرحوم قمى و كلينى، محدث بودهاند و كار محدث، صرفا نقل حديث است.آنها روايات مربوط به قرآن راجمع آورى و نقل كردهاند و اعتقاد آنان به تحريف قرآن، معلوم نيست.بين نقل يك قول يا حديث و اعتقاد به آن بايد تفاوت گذارد.
و اما بر فرض كه افراد نادرى قائل به تحريف (ناشى از كاسته شدن از آيات قرآن) شده باشند، آيا مىتوان آن را نشان تصرف گسترده دست بشر! ! در عرصه دين دانست؟ حال آنكه قرآن امروز ما، در عصر ائمه عليهم السلام نيز بوده است، آن را مىخواندهاند، به آن استناد مىكردهاند، مسلمانان را در فهم دين و تشخيص روايات درست از نادرست به همين قرآن، ارجاع مىدادهاند، سند هر حكم فقهى را از قرآن بيان مىكردهاند و مىفرمودهاند آنچه از حديث، مخالف همين قرآن است، بدانيد كه ما نگفتهايم، و آن را به ديوار بزنيد.آيا اينهمه احتجاج به قرآن و استناد به آن، از سوى امامان پاك در طول تقريبا 250 سال پس از رحلت پيامبر، نمىتواند نشان تحريف نشدن قرآن و حجت بودن آن و عدم دخالت دست بشر در آن باشد؟ با اظهار نظر غير مستند يكتن، نمىتوان قرآن را همرديف تورات و انجيل تحريف شده، قرار داد، گرچه پلوراليستهاى افراطى مايلند قرآن را نيز چون انجيل و تورات، مورد دستبرد و تحريف بدانند.
ق: پرسيدهاند كه: «اگر حيات مبارك پيامبر طولانىتر مىشد آيا وقايع تاريخى مهم ديگرى در طول عمر ايشان رخ نمىداد و حجم قرآن از اينكه هست بسى افزونتر نمىگشت؟ و كتاب مرجع مسلمانان واجد نكتههاى روشنگر بيشتر نمىشد؟»
اولا: خدا در حيات پيامبر، دين خود را كامل كرد و فرمود:
«اليوم اكملت لكم دينكم» (51)
«امروز دين را براى شما كامل كردم»
ثانيا: خدا قادر بود به پيامبر خود عمر طولانىترى دهد تا اگر هنوز قرآن، ناقص است آن را كامل كند، اما چنين نكرد.
ثالثا: مدتى پيش از فرا رسيدن زمان رحلت پيامبر، نزول آيات قرآن متوقف شد و پيامبر (ص) خبر داد كه اين آخرين آيات است.
رابعا: در زمان حيات پيامبر، وقايع مهم ديگرى رخ داده كه در آيات قرآن، از آن سخن نرفته است.مگر قرآن كتاب تاريخ حوادث عصر پيامبر است كه بگوييم همه قرآن، مطابق حوادث تاريخى پيشرفته است؟ ! بنابر اين، هرگز معلوم نيست كه اگر وقايع مهم ديگرى نيز در عصر آن حضرت رخ مىداد يا عمر آن حضرت طولانىتر مىشد لازم بود كه در آيات قرآن مطرح شود و قرآن، بسى بزرگتر از آنچه هست گردد.
خامسا: پيامبر، خود فرموده است: «همه آنچه براى بهشتى كردن شما لازم بود، گفتم.»
سادسا: در روايات آمده است كه پيامبر فرمود: «هر سال، قرآن يك بار بطور كامل بر من نازل مىشد و امسال (سال آخر حيات مباركش) دوبار بر من نازل شد» معلوم مىشود كه سورهها و آيات قرآن، محدود و معين بوده است وگرنه اين سخن معنا نداشت.
ر: گفتهاند «آنكه اينك مسيحى است، اگر در جامعه اسلامى زاده مىشد، مسلمان بود و بالعكس، زبان حال عموم دينداران (و بل عموم مردم عالم) اين است كه انا وجدنا آباءنا على امة و انا على آثارهم مقتدون» (52)
پاسخ اينست كه واقعيت جامعه بشرى بطور غالب، همانست كه نويسنده ادعا مىكند.اما اولا : استثناد از اين قاعده، فراوان رخ مىدهد.
ثانيا: هر چه واقعيت دارد، نشان درستى و صواب آن نيست.
ثالثا: اگر حجت بر پيروان اديان و مذاهب ديگر تمام نشود، معذورند، نه اينكه بر حقاند .
رابعا: آيهاى كه مؤلف به آن استناد كرده، نقل منطق مشركان است، نه زبان پيروان اديان .
خامسا: قرآن، اين منطق را محكوم كرده و آن را پيروى كوركورانه و مردود شمرده است نه اينكه آن را منطقى پذيرفته و تاكيد كرده و روش طبيعى تلقى كند.بلكه فرموده است:
«اولو كان آباؤهم لا يعقلون شيئا و لا يهتدون» ؟
«اگر چه پدران آنها چيزى را نمىفهميدند و هدايت نيافته بودند؟ !»
ش: گفته مىشود: «در دين شريعتى، سخن از نزديك شدن به يكديگر نمىتوان گفت.هر طايفه از مقلدان بايد به همان آداب عمل كنند كه مفتىشان مىگويد.هيچ فقيهى تا كنون نداى پلوراليسم در نداده است.اين پيام از آن محققان است» . (53)
اولا: بر خلاف ادعاى نويسنده، بيشترين دعوت به نزديك شدن اديان و مذاهب را فقيهان و شيعه داشتهاند.شيخ مفيد، فقيه بزرگ امامى در بغداد، فقه پنج مذاهب را تدريس مىكرد و مرجع طوايف مختلف سنى و شيعه بود.شيخ طوسى، فقيه بزرگ شيعه، كتاب «الخلاف» را نوشته و فتاواى مذاهب مختلف اسلامى را كنار هم قرار داده و موارد تشابه و تفاوت را بىتعصيبى تمام، نشان داده است و بسيار ديگرى از فقيهان نامدار از دو سو، گفتارهاى مشابه دارند، در عصر ما نيز مرحوم آيت الله بروجردى براى تقريب بين مذاهب اسلامى، به مجمع التقريب مصر نماينده دائمى فرستاد و در درس فقه خود ديدگاههاى مذاهب اهل سنت راذكر مىكرد.امام خمينى رضوان الله عليه جهان اسلام را به يكپارچگى و وحدت حول محور اسلام فراخواند و روابط مسلمانان را تا اين مايه تقريب و تحكيم نمود، بلكه پا را فراتر نهاد و پيروان اديان ابراهيمى و مستضعفان جهان را به اتحاد موضع در مسائل مشترك دينى، سياسى و بين المللى دعوت كرد.البته هيچ منافاتى بين دعوت به نزديك شدن به يكديگر، با تقليد هر فرقه از آداب مفتى خود، وجود ندارد و تجربه انقلاب اسلامى نشان داد كه اين گونه تقريب بين مذاهب، ممكن و قابل تحقق است و از قضاء، مستند فقهى دارد.
ثانيا: شگفت، اين است كه با اينكه نويسنده آن مقاله مىپذيرد كه: «اصحاب هر فرقه، مجازند كه همچنان بر طريقه خود بمانند و پا بفشارند» ، چگونه از اينكه «هر طايفه از مقلدان بايد به همان آداب عمل كنند كه مفتىشان مىگويد» ، (54) ناراضى است.اصولا پلوراليسم مورد ادعا، همين است كه هر فرقهاى بتواند نه تنها به آداب خود عمل كند، بلكه بدان معتقد نيز بماند، اكنون چرا چنين چيزى مورد انتقاد قرار مىگيرد، روشن نيست؟ !
ثالثا: امام خمينى قدس سره و بسيارى از ديگر فقهاء شيعه، از پيروان خود خواستهاند هنگامى كه در مجامع اهل سنت حضور مىيابند، از باب مراعات وحدت و مدارات، در جماعت و جمعه آنان شركت كنند و در تشخيص اول ماه و وقوف در عرفات و مشعر و اعمال منا تبعيت كنند و در اينصورت فتوا دادهاند كه هر شرط و جزيى از نماز و اعمال حج آنان كه ناگزير بر خلاف فتاواى فقهاء شيعه رخ دهد، اعمال آنان درست است و نياز به اعاده ندارد.
آيا اين نداى تقريب متعهدانه و حق مدارانه درست است، يا نداى فارغ از حق و باطل كه از پيروان مذاهب مختلف مىخواهد بر طريقه خود بمانند و پاى بفشارند و آنان را بجاى تحقيق در باب شناسايى حق، به تقليد از گذشتگان خود تشويق مىكند و همه اديان و شناختها را محق مىشمارد؟ !
رابعا: بايد گفت: فقه، دانشى است روشمند، و فقيه، بىتحقيق فتوا نمىدهد و نداى پلوراليسم به معنايى كه مقاله صراطهاى مستقيم اراده مىكند، ندايى از سر بىخبرى و سردرگمى است، نه از سر تحقيق.زيرا تحقيق براى تميز درست از نادرست، و حق از باطل است و كسى كه حوصله تحقيق ندارد، سخن از بازشناخت حق و باطل را كنار مىگذارد و نداى «صلح كل» سر مىدهد .اگر مقصد از پلوراليسم، اعلام مبهم بودن و غير قابل تميز بودن حق از باطل است، فقيه پس از تحقيق، حق را از باطل تمييز مىدهد و ديگر معنا ندارد مردم را به جمع بين حق باطل فراخواند.و اگر مقصود از پلوراليسم، دعوت به زندگى صلح آميز با پيروان ساير اديان و مذاهب است، فقيهان بزرگ ما نيز همواره بدان دعوت كردهاند و نتيجه آن نيز، زندگىهمراه با صفاى پيروان مذاهب مختلف در كنار هم بوده است، بدون اينكه ضرورتى در چشم پوشى نسبت به حقانيت و درستى طريقه خود احساس كنند.
ت: گفته شده است: «اصل در عالم طبيعت و اجتماع، كثرت است، نه وحدت، و تباين است نه تشابه» (55)
اولا: چه ضرورتى بر يكسان شمردن طبيعت و اجتماع است، آيا هر حكمى بر طبيعت رفت، بر اجتماع نيز مىرود؟ آيا اين فكر سرچشمه گرفته از تفكر طبيعت گرايى قرن 18 اروپا«~ (Naturalism) ~»نيست؟
ثانيا: اين اصل از كجا گرفته شده و در كجا ثابت شده است؟ چه استدلالى عقلى و چه سندى نقلى و چه دليلى تجربى بر آن گواه است؟
ثالثا: اگر اصل در اجتماع، كثرت است نه وحدت، چرا قرآن، انسانها را بر خلاف اين اصل، به وحدت فرا مىخواند؟
«و اعتصموا بحبل الله جميعا و لا تفرقوا»
40 همه به ريسمان خدا چنگ زنيد و پراكنده نشويد.
«و لا تكونوا كالذين تفرقوا و اختلفوا من بعد ما جاء هم البينات»
41 همچون آنان نباشيد كه پراكنده شدند و پس از ديدن نشانهها، اختلاف كردند.
«و لا تكونوا من المشركين، من الذين فرقوا دينهم و كانوا شيعا»
چون مشركين نباشيد كه تفرقه كردند و گروه گروه شدند.
«ان الذين فرقوا دينهم و كانوا شيعا لست منهم فى شىء»
آنانكه دين خود را پراكندند و گروه گروه شدند تو در ميان ايشان جايگاهى ندارى
«ان فرعون علا فى الارض و جعل اهلها شيعا»
همانا فرعون در زمينى برترى جلست را اهل آنرا فرقه فرقه ساخت.
در آيات فوق و بسيارى از آيات ديگر، خداوند، مردم را به وحدت و پرهيز از تفرقه، اختلاف و چند دستگى دعوت مىكند و ايجاد تكثر و تباين در اجتماع را كار فرعون براى سلطه جويى خود دانسته است.
در پايان، لازم است نكاتى را براى خوانندگان عزيز بيان كنيم:
1 ـ آنچه در اين نوشته آمد، همه آن چيزى نيست كه در مقاله «صراطهاى مستقيم» ، قابل نقد است.ما به برخى از موارد اين تفكر پرداختيم كه خلاف صريح معيارهاى اسلامى يا عقلى بود .
2 ـ در مقام نقد، ناگزير به پاسخهاى كوتاه بسنده كرديم، زيرا طولانى شدن پاسخها خارج از حوصله چنين نقدى است.
ـ سعى شد به نقد مقاله پرداخته شود، نه نقد نويسنده، تا خوانندگان به «ما قيل» توجه كنند، نه به «من قال» .
4 ـ خوانندگان را براى فهم دين و معارف دينى به كتاب خدا و سنت پيامبر (ص) و امامان عليهم السلام ارجاع مىدهيم و پس از آنان، به عالمان ربانى كه دين را از سرچشمه اصلى آن گرفتهاند و براى فراگرفتن علم دين، تحقيق كردهاند، نه كسانى كه دين را از غربيان آموختهاند و آموختههاى خود را معيار درستى و نادرستى كتاب و سنت قرار دادهاند و ديدگاههاى از پيش پذيرفته خود را بر قرآن و سنت، تحميل و آن را تفسير به رأى مىكنند.خطر بزرگى كه امروزه فرهنگ اسلامى ما را تهديد مىكند، تفسير متون دينى بر اساس هواها، هوسها و بافتههاى متكلمين ساير اديان و داوريهاى انديشمندان غربى غير معتقد به اسلام است كه بايد از رويكردن به آنها و دل بستن به آنها پرهيز كرد.و السلام على من اتبع الهدى
پىنوشتها:
1 ـ صراطهاى مستقيم.كيان 36
2 ـ آل عمران/ 7
3 ـ اسراء/ 9
4 ـ آل عمران/ 7
5 ـ مقاله فوق الذكر
6 ـ همان
7 ـ شورى/ 13
8 ـ آل عمران/ 19
9 ـ مائده/ 3
10 ـ توبه/33، فتح/28 و الصف/ 9
11 ـ مائده/ 15
12 ـ بقره/ 79
13 ـ نحل/ 64
14 ـ عهد عتيق (تورات) سفر پيدايش باب سى و دوم
15 ـ عهد عتيق (تورات) سفر پيدايش باب نهم
16 ـ عهد عتيق (تورات) سفر پيدايش باب نوزدهم
17 ـ انبياء/ 92
18 ـ حمد/ 6
ـ شوراى/ 53
20 ـ آل عمران/ 64
21 ـ همان مقاله
22 ـ همان
23 ـ سبار/ 13
24 ـ ص/ 24
25 ـ هود/ 40
26 ـ واقعه/40 ـ 27
27 ـ ص/ 83
28 ـ اعراف؟ 17
29 ـ انسان/ 3
30 ـ كهف؟ 29
31 ـ ابراهيم/ 22
32 ـ نحل/100 ـ 99
33 ـ رعد/ 17
34 ـ نهج البلاغه خطبه 50
35 ـ همان مقاله
36 ـ الجن/28 ـ 26
37 ـ بقره/ 97
38 ـ جمعه/ 2
39 ـ نحل/ 44
40 ـ نهج البلاغه خطبه 50
41 ـ همان مقاله
42 ـ زمر/ 3
43 ـ نساء/ 146
44 ـ انعام/ 53
45 ـ همان مقاله
46 ـ همان
47 ـ همان
48 ـ وسائل الشيعة، كتاب القضاء، ابواب صفات قاضى باب 8 حديث 50 و كتاب حكومت اسلامى امام خمينى (ره) ص 64 و كتب متعدد فقهى
49 ـ همان مقاله
50 ـ البيان فى تفسير القرآن ـ خويى ص 211 و 219
51 ـ مائده/ 3
52 ـ زخرف/ 23
53 ـ همان مقاله
54 ـ همان
55 ـ همان
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)