لوازم فلسفى ـ كلامى پلوراليزم دينى
منبع: مجله كتاب نقد، ش 4
نويسنده: على اكبر رشاد
مرام پلوراليزم دينى از هشت منظر تأمل بردار و نقض و نقد پذير است:
1 ـ از لحاظ علل و عوامل تاريخى، اجتماعى پيدايش.
2 ـ از حيث شمول و تماميت مبانى و دلائل مطرح، و صدق و صحت نتائج مورد ادعا.
3 ـ از جهت لوازم فلسفى، عقلى مترتب بر آن.
4 ـ از نظر لوازم كلامى، دينى مترتب بر آن.
5 ـ از دريچهى روش شناختى با توجه به تناقضات و مغالطات فراوانى كه دلدادگان اين مرام، در مقام ادعا و اثبات و طرح و تبيين مبانى و لوازم آن مرتكب شدهاند.
6 ـ از زاويهى سوء فهم و فعلهايى كه توسط مدعيان و داعيان پلوراليسم در زمينهى اسناد و اسناد مدعيات روى داده است، از آن جمله: بد فهمى يا تحريف معنوى آيات و روايات و اشعار مورد استناد، و نيز نسبت ديدگاههاى پلوراليستى به برخى متفكران و انديشمندان.
7 ـ از جنبهى روانشناختى و تبعات روانى اعتقاد تام نظرى به پلوراليسم، اگر ممكن و متمشى باشد.
8 ـ از منظر جامعه شناختى و پيامدهاى اجتماعى التزام جدى عملى به «تكثر گرايى» .گفتنى است از آنجا كه در اين مقاله، بناى ما بر اختصار است، تنها به بررسى برخى لوازم فلسفى كلامى مترتب بر مبناها و بناهاى پلوراليسم دينى خواهيم پرداخت.
از نگاه يك انسان «عاقل» و «مسلمان» ، لوازم عقلى، كلامى ناپذيرفتنى بر پلوراليسم دينى، مترتب است.چنانكه هواداران آن نيز، به تصريح و تلويح، به برخى از اين تبعات اذعان كردهاند .
1 ـ پلوراليسم و اجتماع نقيضين:
در توضيح پلوراليزم دينى، گفته شده است: «پلوراليسم (تكثر و تنوع را به رسميت شناختن و به تباين فرو ناكاستنى و قياس ناپذيرى فرهنگها و دينها و زبانها و تجربههاى آدميان فتوا دادن..). به شكل كنونى آن متعلق به عصر جديد است» (1) «على اى حال با تنوعى روبرو هستيم كه به هيچ رو قابل تحويل به امر واحد نيست و بايد اين تنوع را به حساب آوريم و ناديده نگيريم و براى حصول و حدوث تنوع نظريه داشته باشيم» (2) «پلوراليسم مثبت، معنا و ريشه ديگر هم دارد و آن اينكه بديلها و رقيبهاى موجود...واقعا كثيرند، يعنى: تباين ذاتى دارند» (3) «اختلافات اين سه [مؤمن و گبر و جهود] اختلاف حق و باطل نيست، بلكه دقيقا اختلاف نظرگاه، آن هم نه نظرگاه پيروان اديان بلكه نظرگاه انبياء» (4) است.
خلاصه اينكه:
الف ـ ميان اديان تباين «ذاتى» ، «فروناكاستنى» ، «غير قابل تحويل به امر واحد» وجود دارد.
ب ـ منشأ اختلاف اديان، اختلاف خود انبياء است نه پيروان اديان.
ج ـ اختلاف اديان «اختلاف حق و باطل نيست» بلكه و لابد اختلاف حق و حق است!
و با توجه به اينكه اين رويكرد، هيچ حد يقف و مرز و ميزانى براى اديان، تجربههاى دينى و فهمها و تفسيرهاى به رسميت شناخته شده، نمىشناسد چنانكه از «رؤيا تا شنيدن بويى و بانگى، و از ديدن رويى و رنگى تا احساس اتحاد با كسى يا چيزى و تا كنده شدن از خود و معلق ماندن در هيچ جايى! ، تا تجربهى عظيم معراج پيامبر» (5) ، همه و همه را «عين وحى حق» انگاشته كه «چيزى از وحى كم ندارد» (6) و در نتيجه همهى آنها مىتوانند حق و حجت باشند
اكنون با توجه به اينكه تفاوت بسيارى از مدعيات دينها و دينوارهها از نوع تقابل «تناقض» مىباشد، آيا مىتوان پذيرفت كه طرفين نقيض، حق و صحيح باشند؟ مثلا مىتوان ملتزم شد كه هم «عدم اعتقاد به خدا» (نزد برخى دينوارهها)، هم اعتقاد به اقانيم سه گانه (نزد مسيحيان) و هم اعتقاد به ثنويت (نزد زرتشتيان)، و هم اعتقاد به خداى واحد (نزد مسلمانان و يهوديان)، همه حق و صحيح است؟
بديهى است، وقتى مىگوييم مبدء، يگانه است يعنى دوگانه و سه گانه نيست، و اگر مبدء، دو گانه يا سه گانه است، يعنى يگانه نيست، و اين روشن است كه نمىتوان بر موضوع واحد (مبدء) محمولهاى متناقض را حملكرد و الا به فرض محال بديهى البطلان «اجتماع نقيضين» تن در دادهايم.
اين تنها يك مثال در مورد اصل توحيد و شرك است و اگر جدول چند ستونهيى از گزارهها و آموزههاى اديان و مسالك مختلف فراهم آيد، خواهيم ديد صدها مثال و مصداق براى التزام به اجتماع نقيضين فراهم آمده است.
2 ـ پلوراليسم، خويش برانداز است:
1/2 ـ پلوراليسم اذعان به اصالت، حقانيت يا لا اقل حق آميز بودن و رسميت داشتن مرامها و گرايشهاى متباين است.
2/2 ـ تكثرگرايى، يكى از سه گرايش مطرح در مسألهى كثرت و وحدت اديان و دينوارهها است، در قبال پلوراليسم، انحصارگرايى (حقانيت، منحصر در يك دين است و باقى اديان و مسالك، يكسره باطلاند)، و شمولگرايى (يك دين، حق است و دين حق، شامل همهى حقهايى نيز مىشود كه در ساير اديان مىتواند احيانا وجود داشته باشد) .و بىشك داعيان و مدعيان دو مرام رقيب، صد چندان بيش از هواداران پلوراليسماند و بر مدعاى خود نيز چند برابر پلوراليستها طرح دليل و عرض علت مىكنند.
3/2 ـ اينك به مقتضاى پلوراليسم، مدعيان آن نبايد بر ابطال و امحاء مرامهاى رقيب و بديل اصرار ورزند و اين همه آسمان و ريسمان بهم دوزند و به شعر و شهرت، تمثيل و تشبيه توسل جويند و به افسانه و اسطوره چنگ زنند و به شطح و طامات تمسك كنند و با تعابيرى موهن و دور از ادب علمى (7) ، ناسزا و افترا نثار رقباى فكرى خود نمايند كه: «داعيه داران و لاف زنان و خود پسندان و پندار پرورانى كه دماغى سرشار از نخوتى ستبر دارند، قدرت و لياقت همرديف نشستن با ديگران را ندارند و در تنهايى عجب آلود خود مرارت محروميت از محبت را تجربه كنند» (8) و، اينكه «شك نياوردگان كرده يقين و كثرت نديدگان وحدت گزين، بىتحملترين و تحمل ناپذيرترين جانوران روى زميناند» (9) تا مگر مرام و مدعاى خود را به هر ضرب و زورى شده بر كرسى قبول و عرشه قنوع بنشانند !
پلوراليسم، پارادوكسيكال و خود ويرانساز است.پذيرش اين مرام، به اقتضاى مبانى و دلائل آن، ملازم با حق انگاشتن يا حق آميز دانستن مرامهاى رقيب كه ناقض پلوراليتهاند، مىباشد .
زبان حال انسان پلوراليست، غزل حافظ است كه:
حاصل كارگه كون و مكان اينهمه نيست
باده پيش آر كه اسباب جهان، اينهمه نيست
زاهد ايمن مشو از بازى غيرت، زنهار
كه ره از صومعه تا دير مغان، اينهمه نيست (10)
به بيان ديگر نيز مىتوان خود ويرانسازى پلوراليسم را تقرير كرد: فهمها ـ از جمله فهم دينى ـ سيال و سيار است.نگرش پلورالستيك به دين نيز يك فهم دينى عصرى است، «متعلق به عصر جديد» است كه در گذشته نبوده و اكنون تحت تأثير «انتظارات، پرسشها و پيشفرضها» يى كه از بيرون دين، كه برآمده از دانشهاى متحول متغير زمانهاند ظهور كرده، و فردا نيز در نتيجهى تزايد و تراكم و تحول علوم، ابطال شده و نظريهى رقيبى كه طبعا با آن تباين ذاتى خواهد داشت، جانشين او خواهد شد و آن هم مىتواند حق و يا حق آميز باشد.
3 ـ پلوراليسم و امتناع ايمان:
1/3 ـ بنا به برخى مبانى پلوراليسم، همهى آنچه ما را در چنگ است، «فهم و قشر» دين است نه بطن و متن آن.
2/3 ـ فهمها نيز همگى مىتوانند خطا و غلط باشند و اگر فهم درستى هم در ميان باشد به دليل «تباين ذاتى فهمها» ، همهى آنها نمىتوانند راست و درست باشند بلكه بالضروره، يكى از فهمها حق و صدق مىتواند بود و چه بسا كه «مصداق فهم حق» نيز همان فهمهاى رقيب و تفسيرهاى بديل باشند.
3/3 ـ به فرض «ذو وجوه بودن واقعيت» و به تبع آن متعدد شدن فهمهاى صحيح (كه البته اينگونه فهمها، فهم تمام حقيقت نيست بلكه هر يك از آنها تنها درك ضلعى از اضلاع حقيقت خواهد بود) و به فرض اينكه فهم ما نيز فهم درست باشد، با تغيير در علم و فلسفه كه سيالاند، پيشفرضهاى ما دگرگون شده، فهم ما نيز از متن صامت، تغيير يافته و جاى خود را به فهم مغاير خواهد داد.
4/3 ـ وانگهى به فرض اينكه علم و فلسفه راكد مانده، پيشفرضهاى ما نيز تغيير نكرده، فهم ما نيز تا ابد ثابت بماند، تازه فهم صادق مصدق، مصداق ندارد چه آنكه: از سويى فهم ما، فهم متن وحيانى و درك نفس الامر گزارهها و آموزههاى دينى نيست بلكه به اقتضاى تفكيك «نومن/فنومن» يا به جهت اينكه متن دينى، صامت است و فهم ما چيزى جز پژواك انتظارات و پرسشها و پيشفرضهاى ما نيست، هميشه محصول مشترك دريافتهاى از برون و پرداختهاى از درون را در چنگ داريم، نه حكم و امر حق را، كه ما مفسر.و به فرض انطباق فهم ما به معناى حقيقى متن و تجربه، راهى براى اثبات انطباق، مفروض نيست. (11)
عنقا شكار كس نشود دام بازگير
كاينجا هميشه باد به دست است دام را (12)
بارى! اينسان نگريستن به آنچه كه قرآن آنرا «ما يحييكم» و «نور» و «فرقان» و «بين الرشد» خوانده است، مصداق «آب حيوان به ظلمت بردن» و «شراب غى از سبوى رشد خوردن» نيست؟
حال با اين شرح، آدمى به چه چيزى بايد و مىتواند ايمان بياورد؟ ايمان، عقد قلبى است و بر يقين استوار است و طمأنينه مىخواهد و قدسيت مىطلبد.آيا ايمان به «شك تو در تو» و «نسبيت مضاعف» متمشى و ميسور است؟ «ما آمن بالله من سكن الشك قلبه: هرگز به خدا ايمان نياورد آنكه شك در دلش جاى گرفت» ، «الايمان اصلها اليقين: ايمان، درختى است كه ريشه در يقين دارد» (13)
4 ـ پلوراليسم و عدم حجيت نصوص و متون دينى:
با تفصيلى كه در بند بالا گذشت، ظواهر متون و عبارات نصوص دينى، از حجيت ساقط است زيرا آنچه دريافت ما از نصوص، پنداشته مىشود، چيزى جز فرآوردهى تعاطى ذهن و عين و يا انعكاس انتظارات، پرسشها و پيشفرضهاى ما و يا حداكثر، «سنتز ديالوگ» و متن نيست پس در هر صورت، دريافتهى ما چيزى غير از حاق متن و مراد ما تن خواهد بود و متون، هرگز گويا و دلالت گرو حجت نخواهند بود.
5 ـ پلوراليسم و لغو شدن ايمان و انقياد:
وانگهى به فرض امكان ايمان، و فهم پذيرى و حجيت متون و نصوص دينى، ايمان و عمل به گزارهها و آموزههاى خاص دينى، لغو و لعب است، زيرا «پلوراليسم به تباين فروناكاستنى و قياس ناپذيرى فرهنگها و دينها و زبانها و تجربههاى آدميان فتوا دادن» و همه را اهل فلاح و صلاح و نجات و نجاح انگاشتن است.و بر اين باور بودن كه «در طريق طلب، طالبان صادق را به هر نامى و تحت هر لوايى و در تعلق و تمسك به هر مسلكى و مذهبى دورادور دستگيرى مىكنند و به مقصد مىرسانند، صادقان كه جاى خود دارند حتى «كاذبان» مقلد اما گرمپو را نيز بىنصيب نمىنهند» ! (14)
آيا ممكن است كه هر دو يا هر چند سوى باورهاى متباين و متباعدى چون «بى خدايى و خداپرستى» ، «يگانه پرستى و دوگانه انگارى و سه گانه گرايى» ، «عقيده به معاد و قول به تناسخ» ، «تنزيه، تشبيه و تعطيل» ، «جبر، تفويض، اختيار» ، «عقلگرايى، و نص گرايى» ، و صدها قضيهى چند گزينهيى مقول و مفروض، معقول و نامعقول ديگر، نجات بخش و سعادتآور باشد !
خوش است كه «پهنهى هدايت و سعادت را وسيعتر گرفته و براى ديگران هم حظى از نجات و سعادت و حقانيت» قائل شويم، اما نه تا آنجا كه ديگر مناطى براى نجات و سعادت، و معنايى براى صدقانيت و حقانيتو ملاكى براى هدايت و ضلالت نماند! و خلاصه اينكه نمىتوان كفر و دين و ضلال و هدى را برابر انگاشت و باور به هر چيزى را نجات بخش و سعادتآور پنداشت .
ارزش ايمان، بسته به «متعلق» آن است و صرف باور داشتن به چيزى ارزش نيست.و الا ايمان، لغو و انقياد، لعب خواهد بود و حال آنكه هر عاقلى ميان مبدء، مسير و وسيله و راه با هدف، نسبتى قائل است، چرا كه از هر نقطهى عزيمتى و از هر مسير و با هر وسيلهيى، به هر مقصدى نمىتوان دست يافت.
6 ـ پلوراليسم و طرارى و تردستى خدا ـ تعالى الله عما يصفون ـ :
عبارات زير را با درنگى بخوانيد:
«اولين كسى كه بذر پلوراليسم را در جهان كاشت، خود خداوند بود كه پيامبران مختلف فرستاد : بر هر كدام ظهورى كرد و هر يك را در جامعهيى مبعوث و مأمور كرد، و بر ذهن و زبان هر كدام تفسيرى نهاد، و چنين بود كه كورهى پلوراليسم گرم شد» ! (15)
«آنكه خداى اين عالم است، با طرارى (16) و طنازى تمام عالم و آدم را پرتاب و گره آفريده است.و زبانها و جهانها و انسانهاى گونهگون پديد آورده است و علل و ادلهى رنگارنگ در كار كرده است و در راه عقل صدها گردنه و گريوه نهاده است و رسولان بسيار برانگيخته است و چشمها و گوشها را به بانگ و رنگهاى مختلف ربوده است و آدميان را به شعوب و قبايل قسمت كرده است تا نه تكبر كنند نه تنازع، بل تعارف كنند و تواضع» (17)
«...اين طريقه كه طريقهى سومى براى فهم و هضم كثرت فرق است، جنگ ميان موسى و فرعون را از يك نظر جنگ جدى مىبيند و از نظر ديگر نوعى بازى زرگرى (جنگ خر فروشان) و نعل وارونه زدن و لعب معكوس كردن براى سرگرم كردن ظاهر بينان و در نهايت القاى حيرانى و باز نهادن مجال براى رازدانان و باطن بينان تا بى اعتنا به نزاع و در عين حال قائم ديدن جهان غافلان به اين نزاع، گنج مقصود را در ويرانههاى مغفول بيابند...و خداوند هم به همين شيوه، نامحرمان را غيورانه از دسترسى به گنج دور مىدارد:
آنچه تو گنجش توهم مىكنى
زان تو هم گنج را گم مىكنى» (18)
شگفتا! خداوند با تردستى و طرراى تمام، جنگ پلوراليسم را پرداخت و به صد جلوه و هزار عشوه، كورهى آن را گرم ساخت و با بكار گرفتن لطايف الحيل و در كار كردن دلائل و علل، آدميان را به جان هم انداخت و به حيلت جنگ زرگرى با جدالها و قتالها عالم را بيان كند و با نعل وارونه زدن و اغراء و اغوا، ميلياردها نفر (نامحرم و ظاهر بين) را به حيرانى افكند و آنان را سرگرم ساخت و از دسترسى به گنج دور داشت، تا مگر مجال براىاقليت ناچيز رازدانان و باطن بينان باز شود تا بىاعتناء به نزاع اكثريت قاطع بشريت غافل مستحق ضلالت، گنج مقصود را در ويرانههاى مغفول بيابند و شاهد «هدايت» را به آغوش كشند و گوهر سعادت را در ميانهى غوغاى پلوراليسم بربايند!
آرى اين هم منطق و مشربى است در خداشناسى، و فهم حكمت و عدالت حق تعالى و فلسفهى خلقت، فلسفهى دين و فلسفهى تاريخ و...!
حال اگر كار خداوند چنين بوده و چنين خواهد بود، پس «هدايتگرى خداوند كجا تحقق يافته است و نعمت عام هدايت او بر سر چه كسانى سايه افكنده است و لطف بارى (كه دستمايهى متكلمان در اثبات نبوت است) از كه دستگيرى كرده است؟ ...آيا در آمدن عيسى (ع) روح خدا و رسول خدا و كلمهى خدا (به تعبير قرآن) [و نيز ساير انبياء] فقط آن بود كه جمعى عظيم مشرك شوند...و از جادهى هدايت دور افتند؟ ...با اين منطق همواره منطقهى عظيمى از عالم و آدم تحت سيطره و سلطنت ابليس است و بخش لرزان و حقيرى از آن در كفالت خداست و گمراهان غلبهى كمى و كيفى بر هدايت يافتگان دارند و نيكان [رازدان] در اقليت محضاند» (19)
لا اكراه فى الدين، قد تبين الرشد من الغى... (20)
7 ـ پلوراليسم و نقش هدايت گرانهى دين:
مقتضاى هدايتگرى حق تعالى آن است كه به موازات تكامل تدريجى بشر، همواره دين عصر پيشين را منسوخ داشته، دين فراخور فهم فراتر و در خورد نيازهاى برتر انسان عصر نو فرو فرستد تا النهايه با انزال دينى جامع و كامل و حائز استطاعت و استعداد انطباق بر شرائط گونه گون حيات متطور انسان به بلوغ رسيده، دوام كمال آدمى را تدبير كند.
اصرار بر كفايت و صحت ايمان به اديان منسوخ و محرف، تاريخزده و تاراج شده، و آميخته به خرافه و گزافه و فاقد متن وحيانى، على رغم نزول و حضور دينى جامع و كامل و برخوردار از متن منزل و محفوظ
(انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون (21) سعى بر ناكام ساختن برنامهى هدايت خداوندى و معارضت با سنت و مشيت تاريخى تشريعى الهى است.
عدم ملائمت مبانى و بناهاى پلوراليسم با نقش و برنامهى هدايتى خداوندى، به تعبير ديگر نيز قابل تقرير است و آن اينكه:
اگر فهمهاى آدميان از متون دينى بالمره متنوع و متباين است (مبناى نخست) (22) ، اگر تفسيرهاىمواجهان با تجارب دينى نيز يكسره متكثر و متضاد است (مبناى دوم) (23) و دين و تجربهى تفسير ناشدهيى نداريم و همهى اديان و تجربهها دستخوش تفسيرها (24) و احيانا به يكسان تحريفها شدهاند، و اگر جدلها و جدالها ميان كفر و دين، و شرك و توحيد، جنگ زرگرى و صنعت و حيلت و نعل وارونه زدن و لعب معكوس كردن است (25) ، و اگر ره به مقصد بردن بر حسب تصادف و حتى به تقليد و دروغزنى، نه به تحقيق و بصيرت، ميسر است! ، و مبدء و مسير در اينجا حكمى مستقل ندارند (26) اگر همهى امور عالم ناخالص است، نه تشيع اسلام خالص و حق محض است و نه تسنن، و همهى منزلات وحيانى و واردات شرقانى، يكسره ذهن آلود شده، و حق خالص، مصداق خارجى ندارد (27) ! و اگر...پس انتظار دسترسى به حاق دين و دين حق، عبث است و اين، يعنى انسداد باب هدايت، و بى مسمى و مصداق شدن اسم هادى حق تعالى و تبعا فرض وصال شاهد سعادت سادهلوحى و گمان وصول به ساحل نجات نيز خيال خام در سر پروراندن است. (28)
آيا اين خرد پسند و پذيرفتنى است كه بگوييم:
خداوند براى هدايت مردم، طى اعصار و قرون اديان بسيار، يكى در پى ديگرى فرو فرستاد و پيامبران فراوان على التوالى گسيل داشت، اما ـ به اقتضاى ماهيت متن و خصائل بشر و ويژگيهاى ساختمان دستگاه ادراكى او ـ هنوز «پيامشان از دهانشان بيرون نيامده و پردهى گوشى و صفحهى دلى را نياشفته و نشورانده» (29) ، وحى حق «ذهن آلود» شده، گرفتار «نظرها و منظرها» گشته، تحت تأثير شرائط قومى بومى و ذهنى روحى شخص انبياء، و سپس پيشفرضها و پرسشهاى مفسران متنوع تجربهها، بالمره دستخوش «قبض و بسط تئوريك» گرديده، و در كام امواج «اقيانوس تفسيرها» ى متباين و متناقض، صحيح و سقيم فرو رفته و بالاخره در زندان چهار توى ذهن و زبان و تاريخ و زمان محبوس افتاده، رسوب و غروب كرد!
«و خداوند هم ـ العياذ بالله ـ دلخوش و آسوده خاطر كه ما به تكليف خود عمل كرديم و از سر جلوهگرى، اسم هادى خود را بر آفتاب افكنديم و هم به مردمان عقل داديم و هم پيامبران خود را به بينات و حجج براى هدايتشان فرو فرستاديم و اكنون آنان مقصرند كه به مقتضاى ماهيت متن كه صامت است و به اقتضاى طبيعت بشرىشان كه دوبين بل چند بين است، و ساختمان دستگاه ادراكىشان كه ناتوان و معيوب است، باران دين ناب را در خاك افهام خود آلودند و داشتههاى خود را با آن درآميختند و آن را تيره ساختند و در نتيجه: خويش را از دست رسى به حاق و لب و گوهر دين محروم خواستند! و تا قيامت هم سنت ما چنين جارى خواهد بود !
رگ رگ است اين آب شيرين و آب شور
در خلايق مىرود تا نفخ صور
و بدين صورت بود كه: داغ نيل به جرعهيى از رحيق دين ناب را بر دل بشر نهاديم و در سراسر تاريخ او رابه سراب فريبنده حوالت داديم! (30)
8 ـ پلوراليسم، «برات بدعت» :
پلوراليسم تكثر و تنوع را به رسميت شناختن و به تباين فروناكاستنى فرهنگها و دينها و تجربههاى آدميان، فتوى دادن است و تنوع وحى و تجربه، و فهم و تفسير آنها نيز حديقف ندارد و مرزى نمىشناسد كه «شنيدن بويى و رنگى و ديدن رويى و رنگى ـ تا كنده شدن از خود و معلق ماندن در هيچ جايى» ، نيز وحى دل است و حق و حجت! .تفسير رسمى هم نداريم، معيار و عيارى نيز در ادعاى وحى و تجربه و ارائهى فهم و تفسير وجود ندارد، كسى هم حق ندارد به ديگرى بگويد: فهم من، صحيح است و فهم تو، سقيم «در معرفت دينى همچون هر معرفت بشرى ديگر، قول هيچ كس حجت تعبدى براى كس ديگر نيست، هيچ فهمى مقدس و فوق چون و چرا نيست» (31) ، اين يعنى بىمبالاتى و روانگارى افراطى و آنارشيسم تئوريك و يعنى برات «بدعت» ، و فراتر از آن، جواز ظهور پياپى پيامبران كاذب و كذاب.
9 ـ پلوراليسم و تعطيل يا انعطال «شريعت» :
تكثرگرايى، موازى با انكار يا تعطيل شرايع است، چه آنكه «آنچه در اينجا راهزنى مىكند عناوين كافر و مؤمن است كه عناوينى صرفا فقهى ـ دنيوى است (و نظايرش در همهى شرايع و مسالك وجود دارد) و ما را از ديدن باطن امور غافل و عاجز مىدارد» (32) و اين عناوين «تمايزات ظاهرى» است بايد از ميان برداشته شود و «عمل كردن به اين يا آن ادب» مايهى هدايت و سعادت نيست.
10 ـ چنانكه در آغاز اشاره شد:
در اين مقاله بنابر اختصار است، هم از اين رو با ادغام چند لازمه كلامى ديگر پلوراليسم دينى، نوشته را فرجام مىبخشيم، به دلالت صريح آياتى چون:
«و ما ارسلناك الا كافة للناس...» (33) ،
تبارك الذى نزل الفرقان على عبده ليكون للعالمين نذيرا» (34) ،
«...و اوحى الى هذا القرآن لانذركم به و من بلغ...» (35) ،
«و ما ارسلناك الا رحمة للعالمين» (36) ،
«ان هو الا ذكر للعالمين» (37) و
«اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا...» (38) ،
«و نزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شيىء...» (39) ،
«ما كان محمد ابا احد من رجالكم و لكن رسول الله و خاتم النبيين...» (40) ،
«هو الذى ارسل رسوله بالهدى و دين الحق ليظهره على الدين كله...» (41) ،
«ان الدين عند الله الاسلام...» (42) ،
«...و من يتبع غير الاسلام دينا فلن يقبل منه...» (43) رسالت اسلام، جهانى و پيام او كامل، جامع و خاتم و ناسخ همهى اديان پيشين است و با ظهور اسلام، رسالت ساير دينها پايان پذيرفته و جز اسلام نيز از كسى پذيرفته نيست. (44)
اما اصالت تنوع دينى، ملازم است با «نفى جهانى بودن رسالت اسلام» ، و مساوق است با «انكار كمال و جامعيت آن» .همچنين ناسازگار است با «ناسخيت و خاتميت نبوت محمدى (ص)» و شرح و فهم اينهمه را به بداهت حوالت مىكنيم و مؤلف خود در جاى جاى مقالهى «صراطهاى مستقيم» به تصريح و تلويح به اين لوازم به عنوان مبادى و مبانى و بناهاى پلوراليسم، اذعان و اعتراف كرده است! و مرورى شتابناك بر مقالهى مزبور شواهد بسيارى را در دسترس مىنهد . (45)
در آخر، بدين نكته نيز اشاره مىكنيم كه اين رويكرد (46) كوشيده است با «قضاوت درجهى دوم» ناميدن مدعيات ناروا و نادرست و ناپذيرفتنى خود، به خيال خود، خويش را از نقدها و انتقادها مأمون و مصون دارد اما خود بهتر و بيشتر از همه بر مقاد مقاله «صراطهاى مستقيم» ، آگاهى و حضور ذهن دارد و به نيكى مىداند كه بسيارى از بيانات وى، قابل تأويل و تحويل به قضاوت درجهى دو نيست و شواهد گويايى بر سخن گويى از موضع قضاوت درجهى يك در اين مقاله فراوان است.به هر روى، نقد اين «دفع دخل» را به زمانى و مجالى ديگر وا مىگذاريم.
پىنوشتها
1 ـ صراطهاى مستقيم عبد الكريم سروش كيان 36، ص .2
2 ـ همان، ص 5
3 ـ همان، ص 10
4 ـ همان، ص .6
5 ـ همان، ص 5 و 6
6 ـ همان، ص 5 و .6
ـ به قول حافظ: «توبه فرمايان چرا خود توبه كمتر مىكنند؟» شگفتا! آنانكه مدعى ادبگذارى و آداب دانىاند، چرا...!
8 ـ كيان 36، ص 13
9 ـ همان، ص 16
10 ـ ديوان، نسخهى قزوينى، غزل .74
11 ـ گاه در بررسى نظرات حضرات، انسان بىاختيار به ياد ضرب المثل «خسن و خسين سه دختران مغاويهاند» مىافتد!
12 ـ حافظ، غزل 12
13 ـ حضرت امير (ع) /غرر الحكم، ص 86
14 ـ كيان 36، ص .11
15 ـ همان، ص 7
16 ـ طرار: كيسه بر (منتهى الادب) (مجمل اللغة) به معنى عيار است كه كيسهبر باشد. (برهان)، گره بر (غياث اللغات) (آنندراج) .دزد (غياث اللغات) دزد كه آستين تا گريوان بشكافد (مهذب الاسماء) /لغتنامهى دهخدا.
17 ـ كيان 36، ص 16
18 ـ همان، ص 9
19 ـ برگرفته از ص 12 و 11 مقاله
20 ـ سورهى بقره/آيهى 256
21 ـ سورهى مؤمنون/آيهى 5
22 ـ كيان 36، ص 2 و 3
23 ـ همان، ص 4
24 ـ همان، ص 4
25 ـ همان
26 ـ همان
27 ـ همان
28 ـ اما بيان تأويل ناپذير قرآن خلاف اين نتيجه است: «هو الذى ينزل على عبده آيات بينات لنخرجكم من الظلمات الى النور» (حديد/9)
29 ـ كيان، شمارهى 37، يادداشت «از سوى ديگر»
30 ـ در سطور بالا، عبارات و جملاتى و مضامينى از مؤلف ـ در مقالهى «صراطهاى مستقيم» ، كيان 36، و يادداشت «از سوى ديگر» ، تضمين شده است.
31 ـ همان ص 4 ـ همان، ص 12
33 ـ سورهى سبأ/آيهى 28
34 ـ سورهى فرقان/آيهى 1
35 ـ سورهى انعام/آيهى 19
36 ـ سورهى انبياء/آيهى 17
37 ـ سورهى تكوير/آيهى 27
38 ـ سورهى مائده/آيهى 3
39 ـ سورهى نحل/آيهى 89
40 ـ سورهى احزاب/آيهى 40
41 ـ سورهى توبه/آيهى 33، سورهى فتح/آيهى 48
42 ـ سورهى آل عمران/آيهى 19
43 ـ سورهى آل عمران/آيهى 19
44 ـ محمد بن مسلم به روايت صحيح از امام صادق (ع) نقل داشته: كه پيامبر اكرم (ص) فرمود : «الحمد الله الذى لم يخرجنى من الدنيا حتى بينت للامه جميع ما تحتاج اليه»«سپاس خداى را كه مرا از دنيا خارج نساخت تا آنكه بيان كردم همهى آنچه را كه مورد نياز امت بود .» تهذيب الاحكام، ج 6، ص .319
45 ـ مانند صفحه 13
46 ـ «از سوى ديگر» ، ـ سروش ـ كيان، شمارهى 37
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)