صفحه : 168

مى‏گويند «الخاتم من ختم المراتب باسرها» يعنى پيامبر خاتم آن است كه همه مراحل را طى كرده و راه نرفته و نقطه كشف نشده از نظر وحى باقى نگذاشته است.
اگر فرض كنيم در يكى از علوم همه مسائل مربوط به آن علم كشف شود، جايى براى تحقيق جديد و كشف جديد باقى نمى‏ماند.همچنين است مسائلى كه در عهده وحى است، با كشف آخرين دستورهاى الهى جايى براى كشف جديد و پيامبر جديد باقى نمى‏ماند.مكاشفه تامه محمديه كامل‏ترين مكاشفه‏اى است كه در امكان يك انسان است و آخرين مراحل آن است. بديهى است كه هر مكاشفه ديگر بعد از آن مكاشفه، جديد نخواهد بود، از قبيل پيمودن سرزمين رفته شده است، سخن و مطلب جديد همراه نخواهد داشت، سخن آخر همان است كه در آن مكاشفه آمده است: و تمت كلمة ربك صدقا و عدلا لا مبدل لكلماته و هو السميع العليم (1) .
سخن راستين و موزون پروردگارت كامل شد، كسى را توانايى تغيير دادن آنها نيست.او شنوا و داناست.
مرحوم فيض در علم اليقين صفحه 105 از يكى از بزرگان چنين نقل مى‏كند: «مقصود و هدف در فطرت آدميان رسيدن به مقام قرب الهى است و اين جز با راهنمايى پيامبران امكان پذير نمى‏باشد.از اين رو نبوت جزء نظام هستى قرار مى‏گيرد و البته مقصود و هدف، مرتبه اعلى و آخرين درجه نبوت است نه اولين درجه آن. نبوت طبق سنت الهى تدريجا كمال مى‏يابد، همچنانكه يك عمارت تدريجا ساخته مى‏شود.و همچنانكه در ساختن عمارت پايه‏ها و ديوارها هدف نيست، هدف صورت كامل خانه است، نبوت نيز چنين است، هدف صورت كامل آن است و در همين جاست كه نبوت خاتمه مى‏پذيرد و پايان مى‏يابد و زياده نمى‏پذيرد، زيرا زياده بر كمال نقص است و انگشت زيادى را مى‏ماند. پيغمبر اكرم در حديث معروف به همين معنى اشاره كرد كه گفت: مثل نبوت مثل خانه‏اى است كه ساخته شده و جاى يك خشت در آن باقى است، من جاى آن خشت آخرينم، يا من گذارنده آن خشت آخرينم.» (2) .
.................................................. ............
1.انعام/115.
2.متن حديث را مجمع البيان در ذيل آيه 40 سوره احزاب به نقل از صحيح بخارى و مسلم چنين آورده است:
«انما مثلي فى الانبياء كمثل رجل بنى دارا فاكملها و حسنها الا موضع لبنة فكان من دخل فيها فنظر اليها قال ما احسنها الا موضع هذه اللبنة فانا موضع هذه اللبنة ختم بى الانبياء.»
صفحه : 169

بيانات گذشته مى‏تواند دورنمايى از سيماى انديشه ختم نبوت در ميان انديشه‏هاى اسلامى رسم كند و پايه‏ها و اركان آن را ارائه دهد.
معلوم شد انديشه ختم نبوت بر اين پايه است كه اولا مايه دين در سرشت بشر نهاده شده است، سرشت همه انسانها يكى است، سير تكاملى بشر يك سير هدفدار و بر روى يك خط مشخص و مستقيم است، از اين رو حقيقت دين كه بيان كننده خواستهاى فطرت و راهنماى بشر به راه راست است‏يكى بيش نيست.
ثانيا يك طرح به شرط فطرى بودن، جامع بودن، كلى بودن و به شرط مصونيت از تحريف و تبديل و به شرط حسن تشخيص و تطبيق در مرحله اجرا مى‏تواند براى هميشه رهنمون و مفيد و مادر طرحها و برنامه‏ها و قوانين جزئى بى‏نهايت واقع گردد.
مباحث آينده بهتر اين مطلب را روشن خواهد كرد.اكنون به بررسى و پاسخ پرسشهايى كه در آغاز گفتار اشاره شد مى‏پردازيم.
دروازه‏هاى آسمان

اولين پرسشى كه انديشه ختم نبوت به وجود مى‏آورد، درباره رابطه انسان با جهان غيب است.چطور مى‏شود كه انسان اوليه با همه بدويت و بساطت، از طريق وحى و الهام با جهان غيب ارتباط پيدا كرده و دروازه‏هاى آسمان به روى او باز بوده است، اما بشر پيشرفته كمال يافته بعدى از اين موهبت محروم و درهاى آسمان به رويش بسته شده است؟آيا واقعا استعدادهاى معنوى و روحى بشر كاهش يافته و بشريت از اين نظر تنزل كرده است؟ اين شبهه از اين پندار پديد آمده كه ارتباط و اتصال معنوى با غيب مخصوص پيامبران است و لازمه انقطاع نبوت بريده شدن هر گونه رابطه معنوى و روحانى ميان جهان غيب و جهان انسان است.
اما اين پندار، سخت بى‏اساس است.قرآن كريم نيز ملازمه‏اى ميان اتصال با غيب و ملكوت و ميان مقام نبوت قائل نيست، همچنانكه خرق عادت را به تنهايى دليل
صفحه : 170

بر پيامبرى نمى‏شناسد.قرآن كريم افرادى را ياد مى‏كند كه از زندگى معنوى نيرومندى برخوردار بوده‏اند، با فرشتگان همسخن بوده و امور خارق العاده از آنها سر مى‏زده بدون آنكه «نبى‏» بوده باشند.بهترين مثال، مريم دختر عمران مادر عيسى مسيح است كه قرآن داستانهاى حيرت‏انگيزى از او نقل كرده است.قرآن درباره مادر موسى نيز مى‏گويد: «ما به او وحى كرديم كه موسى را شير بده و آنگاه كه بر جان او بيم كردى او را به دريا بسپار، ما او را حفظ كرده، به تو باز خواهيم گرداند.» (1) چنانكه مى‏دانيم نه مادر عيسى پيامبر است و نه مادر موسى.
حقيقت اين است كه اتصال به غيب و شهود حقايق ملكوتى، شنيدن سروش غيبى و بالاخره «خبر شدن‏» از غيب، نبوت نيست، نبوت «خبر باز آوردن‏» است و نه «هر كه او را خبر شد، خبر باز آورد» .قرآن باب اشراق و الهام را بر روى همه كسانى كه باطن خويش را پاك كنند باز مى‏داند: ان تتقوا الله يجعل لكم فرقانا (2) .
اگر تقواى الهى داشته باشيد خدا در جان شما نورى قرار مى‏دهد كه مايه تشخيص و تميز شما باشد.
و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا (3) .
آنان كه در راه ما كوشش كنند ما راههاى خود را به آنها مى‏نمايانيم.
براى اينكه نمونه‏اى از زندگى معنوى و عرفانى از نظر منطق اسلام به دست داده باشيم كافى است گوشه‏اى از يكى از خطب نهج البلاغه را ذكر كنيم.در خطبه 220 نهج البلاغه چنين آمده است:
.................................................. ............
1.قصص/7.
2.انفال/29.
3.عنكبوت/69.
صفحه : 171

ان الله تعالى جعل الذكر جلاء للقلوب، تسمع به بعد الوقرة و تبصر به بعد العشوة و تنقاد به بعد المعاندة، و ما برح لله عزت الائه فى البرهة بعد البرهة و فى ازمان الفترات عباد ناجاهم في فكرهم و كلمهم في ذات عقولهم.
خداوند ياد خود را صيقل دلها قرار داده است.دلها بدين وسيله از پس كرى، شنوا و از پس كورى، بينا و از پس سركشى و عناد،
مطيع و رام مى‏گردند.همواره چنين بوده و هست كه خداوند در هر برهه‏اى از زمان، و در زمانهايى كه پيامبرى نبوده است، بندگانى داشته و دارد كه در سر ضمير آنها با آنها راز مى‏گويد و از راه عقلهاى آنها با آنها تكلم مى‏كند.
از پيغمبر اكرم روايت است: ان لله عبادا ليسوا بانبياء يغبطهم النبوة (1) .
خداوند بندگانى دارد كه پيامبر نيستند، اما پيامبرى بر آنها رشك مى‏برد (2) .
از نظر شيعيان كه به مقام امامت و ولايت باطنى ائمه اطهار(عليهم السلام) قائل‏اند بدون آنكه آنها را نبى بدانند، مطلب كاملا حل شده است.عرفاى اسلامى در قالب اصطلاحات عرفانى مراتب سير و سلوك معنوى را به چهار مرحله تقسيم كرده‏اند، ما به خاطر پرهيز از اطاله كلام فقط به دو مرحله از آن اشاره مى‏كنيم: الف.سفر از خلق به حق ب.سفر از حق به خلق سفر از خلق به حق مخصوص پيامبران نيست، بلكه پيامبران مبعوث شده‏اند كه بشر را در اين سفر مدد نمايند.آنچه مخصوص پيامبران است‏سفر از حق به خلق است، يعنى ماموريت براى ارشاد و هدايت و دستگيرى خلق.پيامبرى بازگشت به كثرت است براى سوق دادن به وحدت.
.................................................. ............
1.[رجوع شود به كتاب احاديث مثنوى، ص 105].
2.صدر المتالهين در مفاتيح الغيب اين حديث را نقل مى‏كند و مى‏گويد: هذا الحديث مما رواه المعتبرون من اهل
الحديث فى طريقتنا و طريقة غيرنا» يعنى اين حديث را محدثين معتبر شيعه و سنى روايت كرده‏اند.و نيز رجوع
شود به آخرين فصل كتاب الشواهد الربوبيه.
صفحه : 172

صدر المتالهين در صفحه 13 مفاتيح الغيب مى‏گويد: «وحى يعنى نزول فرشته بر گوش و بر دل به منظور ماموريت و پيامبرى، هر چند منقطع شده است و ديگر فرشته‏اى بر كسى نازل نمى‏شود و او را مامور اجراى فرمانى نمى‏نمايد، زيرا به حكم «اكملت لكم دينكم‏» آنچه از اين راه بايد به بشر برسد رسيده است، ولى باب الهام و اشراق هرگز بسته نشده و نخواهد شد، ممكن نيست اين راه مسدود گردد.» در اين زمينه سخنان زيادى گفته شده كه نقل آنها موجب اطاله كلام است.در ميان دانشمندان عصر ما اقبال لاهورى سخن لطيفى در اين موضوع دارد.اقبال در فرق ميان نبى و عارف(و به قول خود او مرد باطنى)چنين مى‏گويد:
«مرد باطنى نمى‏خواهد پس از آرامش و اطمينانى كه با تجربه اتحادى(وصول به حق)پيدا مى‏كند به زندگى اينجهانى
بازگردد.در آن هنگام كه بنا بر ضرورت باز مى‏گردد بازگشت او براى بشريت‏سود چندانى ندارد، ولى بازگشت پيغمبر جنبه خلاقيت و ثمربخشى دارد، باز مى‏گردد و در جريان زمان وارد مى‏شود به اين قصد كه جريان تاريخ را تحت ضبط در آورد و از اين راه، جهان تازه‏اى از كمال مطلوب‏ها خلق كند.براى مرد باطنى آرامش حاصل از تجربه اتحادى مرحله‏اى نهايى است.
براى پيغمبر بيدار شدن نيروهاى روانشناختى اوست كه جهان را تكان مى‏دهد.آن نيرو آنچنان حساب شده است كه كاملا جهان بشرى را تغيير دهد...پيغمبرى را مى‏توان همچون نوعى خودآگاهى باطنى تعريف كرد كه در آن، تجربه اتحادى تمايل به آن دارد كه از حدود خود لبريز شود و در پى يافتن فرصتهايى است كه نيروهاى زندگى اجتماعى را از نو توجيه كند يا شكل تازه‏اى به آنها بدهد» (1) .
پس انقطاع نبوت به معنى انقطاع ماموريت الهى است براى ارشاد و هدايت، نه انقطاع فيض معنوى نسبت به سائرين و سالكين الى الله.بسيار اشتباه است اگر گمان كنيم اسلام با اعلام ختم نبوت منكر زندگى معنوى شده است.
.................................................. ............
1.احياء فكر دينى در اسلام، ترجمه احمد آرام، ص 143 و 144.
صفحه : 173

نبوت تبليغى

پرسش ديگر اين است: پيامبران مجموعا دو وظيفه انجام مى‏داده‏اند: يكى اينكه از جانب خدا براى بشر قانون و دستور العمل مى‏آورده‏اند، دوم اينكه مردم را به خدا و عمل به دستور العمل‏هاى الهى آن عصر و زمان دعوت و تبليغ مى‏كرده‏اند. غالب پيامبران فقط وظيفه دوم را انجام مى‏داده‏اند، عده بسيار كمى از پيامبران كه قرآن آنها را «اولو العزم‏» مى‏خواند قانون و دستور العمل آورده‏اند.به عبارت ديگر، دو نوع نبوت بوده است: نبوت تشريعى و نبوت تبليغى.پيامبران تشريعى كه عددشان بسيار اندك است صاحب قانون و شريعت بوده‏اند، ولى پيامبران تبليغى كارشان تعليم و تبليغ و ارشاد مردم به تعليمات پيامبر صاحب شريعت بوده است.اسلام كه ختم نبوت را اعلام كرده است نه تنها به نبوت تشريعى خاتمه داده است بلكه به نبوت تبليغى نيز پايان داده است.چرا چنين است؟چرا امت محمد و ملت اسلام از هدايت و ارشاد چنين پيامبرانى محروم مانده‏اند؟فرضا اين مطلب را پذيرفتيم كه اسلام به واسطه كمال و كليت و تماميت و جامعيتش به نبوت تشريعى پايان داده است، پايان يافتن نبوت تبليغى را با چه حساب و فلسفه‏اى مى‏توان توجيه كرد؟ حقيقت اين است كه وظيفه اصلى نبوت و هدايت وحى، همان وظيفه اول است، اما تبليغ و تعليم و دعوت، يك وظيفه نيمه بشرى و نيمه الهى است.وحى و نبوت، يعنى اتصال مرموز با ريشه وجود و سپس ماموريت براى ارشاد خلق، مظهرى است از مظاهر «هدايت‏» كه بر سراسر هستى حكمفرماست: ربنا الذى اعطى كل شى‏ء خلقه ثم هدى (1) .
الذى خلق فسوى، و الذى قدر فهدى (2) .
موجودات با پيمودن پله‏هاى هستى، به تناسب درجه كمالى كه به آن مى‏رسند، از
.................................................. ............
1.طه/50.
2.اعلى/2 و 3.
صفحه : 174

هدايت‏خاص آن درجه بهره‏مند مى‏گردند، يعنى خصوصيت و شكل هدايت بر حسب مراحل مختلف هستى متفاوت است. دانشمندان اثبات كرده‏اند كه حيوانات هر اندازه از نظر ساختمان و تجهيزات طبيعى ضعيف‏تر و ناتوان‏ترند از لحاظ نيروى مرموز هدايت غريزه كه نوعى حمايت و سرپرستى مستقيم طبيعت است قوى‏ترند، و هر اندازه كه از لحاظ تجهيزات طبيعى و نيروهاى حسى و خيالى و وهمى و عقلى مجهزتر مى‏گردند و بر پله‏هاى وجود بالا مى‏روند، از هدايت غريزى آنها كاسته مى‏شود، درست مانند كودكى كه در مراحل اول كودكى تحت‏حمايت و سرپرستى مستقيم و همه جانبه پدر و مادر است و هر اندازه كه رشد مى‏كند از تحت‏حمايت مستقيم والدين خارج و به خود واگذاشته مى‏شود.بالا رفتن جانداران بر پله‏هاى هستى و مجهز شدن به تجهيزات عضوى و حسى و خيالى و وهمى و هوشى و عقلى، بر امكانات و استقلال آنها مى‏افزايد و به همان نسبت از هدايت غريزى آنها مى‏كاهد.
مى‏گويند حشرات از همه حيوانات از لحاظ غريزه مجهزترند، در صورتى كه از لحاظ مراحل تكامل در درجه پايين قرار گرفته‏اند، و انسان كه بر بالاترين پله نردبان تكامل قرار گرفته است از لحاظ غريزه از همه ناتوان‏تر است.
وحى، عالى‏ترين و راقى‏ترين مظاهر و مراتب هدايت است.وحى، رهنمونيهايى دارد كه از دسترس حس و خيال و عقل و علم و فلسفه بيرون است و چيزى از اينها جانشين آن نمى‏شود.ولى وحيى كه چنين خاصيتى دارد وحى تشريعى است نه تبليغى. وحى تبليغى بر عكس است.
تا زمانى بشر نيازمند به وحى تبليغى است كه درجه عقل و علم و تمدن به پايه‏اى نرسيده است كه خود بتواند عهده‏دار دعوت و تعليم و تبليغ و تفسير و اجتهاد در امر دين خود بشود.ظهور علم و عقل، و به عبارت ديگر، رشد و بلوغ انسانيت، خود به خود به وحى تبليغى خاتمه مى‏دهد و علما جانشين چنان انبياء مى‏گردند.مى‏بينيم قرآن در اولين آيه‏اى كه نازل مى‏شود سخن از قرائت و نوشتن و قلم و علم به ميان مى‏آورد: اقرا باسم ربك الذي خلق، خلق الانسان من علق، اقرا و ربك الاكرم، الذي علم بالقلم، علم الانسان ما لم يعلم (1) .
.................................................. ............
1.علق/1 - 5.
صفحه : 175

اين آيه اعلام مى‏كند كه عهد قرآن، عهد خواندن و نوشتن و ياد دادن و علم و عقل است.اين آيه تلويحا مى‏فهماند كه در عهد قرآن وظيفه تعليم و تبليغ و حفظ آيات آسمانى به علما منتقل شده و علما از اين نظر جانشين انبياء مى‏شوند.اين آيه اعلام بلوغ و استقلال بشريت در اين ناحيه است.قرآن در سراسر آياتش بشر را به تعقل و استدلال و مشاهده عينى و تجربى طبيعت و مطالعه تاريخ و به تفقه و فهم عميق دعوت مى‏كند.اينها همه نشانه‏هاى ختم نبوت و جانشينى عقل و علم به جاى وحى تبليغى است.
براى كداميك از كتب آسمانى به اندازه قرآن كار شده است؟به محض نزول قرآن هزارها حافظ قرآن پيدا مى‏شود.هنوز نيم قرن نگذشته، به خاطر قرآن علم نحو و صرف و دستور زبان تدوين و لغتهاى زبان عربى جمع‏آورى مى‏گردد، علم معانى و بيان و بديع ابتكار مى‏شود، هزارها تفسير و مفسر و حوزه‏هاى تفسير به وجود مى‏آيد، روى كلمه به كلمه قرآن كار مى‏شود. غالب اين فعاليتها از طرف مردمى صورت مى‏گيرد كه نسبت به زبان عربى بيگانه‏اند.فقط علاقه به قرآن است كه چنين شور و هيجانى به وجود مى‏آورد.چرا براى تورات و انجيل و اوستا چنين فعاليتهايى نشد؟ آيا اين خود دليل بر رشد و بلوغ بشريت و قابليت او براى حفظ و تعليم و تبليغ كتاب آسمانى‏اش نيست؟آيا اين خود دليل جانشين شدن دانش به جاى نبوت تبليغى نيست؟ بشر در دوره‏هاى پيشين مانند كودك مكتبى بوده است كه كتابى كه به دستش براى خواندن مى‏دهند پس از چند روز پاره پاره مى‏كند، و بشر دوره اسلامى مانند يك عالم بزرگسال است كه با همه مراجعات مكررى كه به كتابهاى خود مى‏كند، آنها را در نهايت دقت‏حفظ مى‏نمايد.
زندگى بشر را معمولا به عهد تاريخى و عهد ما قبل تاريخ تقسيم مى‏كنند.عهد تاريخى از زمانى است كه بشر توانسته يادگارهايى به صورت كتيبه يا كتاب از خود باقى بگذارد و همانها امروز ملاك قضاوت درباره زندگى آن روز است، اما از عهد ما قبل تاريخ هيچ گونه اثرى كه ملاك قضاوت قرار بگيرد باقى نمانده است.
ولى مى‏دانيم كه آثار عهد تاريخى نيز غالبا پراكنده است.دوره‏اى كه از آن به بعد بشر تاريخ و آثار خود را به طور منظم و نسل به نسل حفظ كرده و تحويل نسل بعد داده مقارن با ظهور اسلام است.خود اسلام نيز عاملى براى اين رشد عقلى محسوب
صفحه : 176

مى‏شود.در دوره اسلامى، مسلمين، هم آثار خود را حفظ و نگهدارى كردند و مانع اندراس و نابودى شدند و هم كم و بيش آثار ملل پيشين را نگهدارى و به نسلهاى بعد منتقل كردند، يعنى تقريبا مقارن با عهد ختم نبوت است كه بشر لياقت‏خود را براى حفظ مواريث علمى و دينى نشان داده است و در واقع دوره تاريخى واقعى مقارن با ظهور اسلام است.در ادوار گذشته، از يك طرف آثار نفيس علمى و فلسفى و دينى به وجود مى‏آمد و از طرف ديگر در كام آتش يا آب مى‏رفت.تاريخ از اين سرگذشتهاى دردناك فراوان به ياد دارد.حوزه علمى و عظيم اسكندريه پس از نفوذ مسيحيت در حوزه امپراطورى روم شرقى منحل شد و كتابخانه تاريخى آن به وسيله متعصبان مسيحى در كام آتش رفت (1) .
طلوع و ظهور علم و رسيدن بشر به حدى كه خود حافظ و داعى و مبلغ دين آسمانى خود باشد خواه ناخواه به نبوت تبليغى خاتمه داد.از اين رو است كه پيغمبر اكرم علماى اين امت را همدوش انبياى بنى اسرائيل يا برتر از آنها مى‏شمارد.اقبال لاهورى باز هم سخن لطيفى دارد، مى‏گويد: «پيامبر اسلام ميان جهان قديم و جهان جديد ايستاده است.تا آنجا كه به منبع الهام وى مربوط مى‏شود به جهان قديم تعلق دارد و آنجا كه پاى روح الهام وى در كار مى‏آيد متعلق به جهان جديد است.زندگى در وى منابع ديگرى از معرفت را اكتشاف مى‏كند كه شايسته خط سير جديد آن است.ظهور و ولادت اسلام، ولادت عقل برهانى استقرائى است.رسالت با ظهور اسلام، در نتيجه اكتشاف ضرورت پايان يافتن خود رسالت به حد كمال مى‏رسد، و اين خود مستلزم دريافت هوشمندانه اين امر است كه زندگى نمى‏تواند پيوسته در مرحله كودكى و رهبرى شدن از خارج باقى بماند.الغاى كاهنى و سلطنت ميراثى در اسلام، توجه دائمى به عقل و تجربه در قرآن، و اهميتى كه اين كتاب مبين به طبيعت و تاريخ به عنوان منابع معرفت بشرى
.................................................. ............
1.مدتها شايع شده بود كه اين كتابخانه را مسلمين هنگام فتح مصر آتش زدند.اين شايعه آنقدر قوت گرفت كه
متاخران مسلمانان آن را در كتابهاى خود بازگو كردند.گذشته از اينكه در هيچيك از مدارك معتبر اين قضيه نقل نشده است، اخيرا محققين اثبات كرده‏اند كه اين كتابخانه قبلا توسط متعصبين مسيحى سوخته شده است و شايعه نسبت به مسلمين نيز از طرف يك گوينده مسيحى است كه در حدود دو قرن با آن زمان فاصله داشته است. (رجوع شود به جلد يازدهم ترجمه تاريخ تمدن ويل دورانت صفحه 219 و به رساله شبلى نعمان به نام كتابخانه اسكندريه كه در همين موضوع نوشته شده است).
صفحه : 177

مى‏دهد، همه سيماهاى مختلف انديشه واحد ختم رسالت است...انديشه خاتميت را نبايد به اين معنى گرفت كه سرنوشت نهايى زندگى، جانشين شدن كامل عقل به جاى عاطفه است.چنين چيزى نه ممكن است نه مطلوب...» (1)
دين جاويد

اسلام ضمن اعلام ختم نبوت، جاويدان ماندن خويش را اعلام كرد: حلال محمد حلال الى يوم القيامة و حرام محمد حرام الى يوم القيامة (2) .
پر سر و صداترين پرسشها و ايرادها در اطراف همين موضوع است.مى‏گويند: مگر ممكن است چيزى جاويد بماند؟!همه چيز در جهان بر ضد جاويد ماندن است، اساسى‏ترين اصل اين جهان اصل تغيير و تحول است، تنها يك چيز جاودانى است، آن اينكه هيچ چيز جاودانى نيست.
منكران جاويد ماندن، گاهى به سخنان خود رنگ فلسفى مى‏دهند و قانون تغيير و تحول را كه قانون عمومى طبيعت است دليل مى‏آورند.
اگر به اين مساله صرفا از اين جنبه بنگريم جواب ايراد روشن است: آن چيزى كه همواره در تغيير و تحول است، ماده و تركيبات مادى جهان است، اما قوانين و نظامات - خواه نظامات طبيعى و يا نظامات اجتماعى منطبق بر نواميس طبيعى - مشمول اين قانون نمى‏باشند.ستارگان و منظومه‏هاى شمسى پديد مى‏آيند و پس از چندى فرسوده و فانى مى‏گردند، اما قانون جاذبه همچنان پاى برجاست، گياهان و جانوران زاده مى‏شوند و مى‏زيند و مى‏ميرند، ولى قوانين زيست‏شناسى همچنان زنده است.
همچنين است‏حال انسانها و قانون زندگى آنها، انسانها از آنجمله شخص پيغمبر مى‏ميرد، ولى قانون آسمانى او زنده است.
مصطفى را وعده داد الطاف حق گر بميرى تو نميرد اين سبق
.................................................. ............
1.احياى فكر دينى در اسلام، ص 145.
2.اصول كافى، ج 2/ص 17.
صفحه : 178

در طبيعت، «پديده‏ها» متغيرند نه قانونها.اسلام قانون است نه پديده.اسلام آنوقت محكوم به مرگ است كه با قوانين طبيعت ناهماهنگ باشد، اما اگر چنانكه خود مدعى است از فطرت و سرشت انسان و اجتماع سرچشمه گرفته باشد و با طبيعت و قوانين آن هماهنگى داشته باشد، چرا بميرد؟! ولى گاهى از جنبه اجتماعى ايراد مى‏كنند، مى‏گويند: مقررات اجتماعى يك سلسله مقررات قراردادى است كه بر اساس نيازمنديهاى اجتماعى وضع مى‏شود.
نيازمنديها كه مبنا و اساس مقررات و قوانين اجتماعى مى‏باشند به موازات توسعه و تكامل عوامل تمدن در تغييرند، نيازمنديهاى هر عصر با نيازمنديهاى عصر ديگر متفاوت است، نيازمنديهاى بشر در عصر موشك و هواپيما و برق و تلويزيون با نيازمنديهاى عصر اسب و الاغ و شتر به كلى فرق كرده است، چگونه ممكن است مقررات زندگى او در اين عصر همان مقررات عصر اسب و الاغ و شتر باشد؟به عبارت ديگر، توسعه و پيشرفت عوامل تمدن، لزوما و جبرا مقتضيات جديدى مى‏آورد، نه ممكن است جلو «جبر تاريخ‏» را گرفت و زمان را به يك حال نگه داشت و نه ممكن است با مقتضيات زمان هماهنگى نكرد.پابند بودن به مقررات ثابت و يكنواخت، مانع انعطاف و انطباق با مقتضيات زمان و هماهنگى با قافله تمدن است.
بدون شك مهمترين مساله‏اى كه اديان و بالاخص اسلام در اين عصر با آن مواجه است همين مساله است.نسل جديد جز درباره تحول و دگرگونى و نوطلبى و درك مقتضيات زمان نمى‏انديشد.در مواجهه با اين نسل، اولين سخنى كه به گوش مى‏رسد همين است.از نظر افراطيهاى اين نسل، مذهب و نوخواهى دو پديده متضادند: خاصيت نوخواهى، تحرك و پشت كردن به گذشته است و خاصيت مذهب، جمود و سكون و توجه به گذشته و پاسدارى وضع موجود.
اسلام بيش از هر مذهب ديگر بايد با اين گروه پنجه نرم كند، زيرا اسلام از طرفى دعوى جاودانگى دارد - كه بر گوش اين گروه سخت‏سنگين است - و از طرف ديگر در همه شؤون زندگى مداخله كرده است از رابطه فرد با خدا گرفته تا روابط اجتماعى افراد، روابط خانوادگى، روابط فرد و اجتماع، روابط انسان و جهان.اگر اسلام مانند برخى اديان ديگر به يك سلسله تشريفات عبادى و دستور العمل‏هاى خشك اخلاقى قناعت كرده بود چندان مشكلى نبود، اما با اينهمه مقررات و قوانين مدنى، جزائى، قضائى، سياسى، اجتماعى و خانوادگى چه مى‏توان كرد؟
صفحه : 179

چنانكه مى‏بينيم در اين اشكال، از «جبر تاريخ‏» ، «تغيير نيازمنديها» ، «لزوم رعايت مقتضيات زمان‏» سخن به ميان آمده است، از اين رو لازم است ما درباره اين سه موضوع كه عنصر اصلى اين ايراد را تشكيل مى‏دهند اندكى بحث كنيم، سپس راه حل مشكل را از نظر اسلام بيان نماييم.
اين مقاله ادعا ندارد كه در اين صفحات محدود بتواند همه جوانب اين مطلب را به تفصيل متعرض شود، زيرا بررسى چنين مساله‏اى كه به فلسفه و فقه و تاريخ و جامعه‏شناسى تواما مربوط است در خور يك كتاب پر حجم و محصول سالها مطالعه است.اين مقاله اميدوار است نشانه‏هايى از راه حل اين مشكل ارائه دهد.