اسلام آوردن ابوذر
گاهي پيامبراعظم(ص) مي خواست تفريح و اظهار شادماني كند. به ابوذر مي فرمود: «جريان گرويدن خود را به اسلام براي ما بازگو كن. ابوذر گفت:
ما درميان دودمان خود، بتي داشتيم كه نامش «نهم» بود. مدت ها آن را پرستش مي كرديم. روزي كاسه شيري برسرآن بت ريختم. همين كه از بت غافل شدم. سگي گرسنه از راه رسيد و شيرها را ليسيد. پس از آن پاي خود را بلند نمود، و به آن بت ادرار كرد. همان دم به بت بي علاقه شدم و اين اشعار را خطاب به بت گفتم:
الا يانهم، اني قدبدالي
مدي شرف يبعد منك قربا
رايت الكب سامك حظ جيد
فلم يمنع قفاك اليوم كلبا
هان اي بت «نهم» برايم آشكار شد كه تو از شرافت و ارزش به دور هستي و همين باعث دوري من از تو گشت، چرا كه ديدم سگي برتو بالا رفت و تو را ليسيد، سپس برتو ادرار كرد و تو نتوانستي خود را از (اهانت) سگ بازداري تا برگردنت ادرار نكند.
وقتي همسرم (ام ذر) اين سخن را شنيد ناراحت شد و به من گفت: «گناه بزرگي مرتكب شدي كه مي خواهي پرستش بت «نهم» را ترك كني!»
جريان ادراركردن سگ را برايش گفتم. او نيز همچون من از بت متنفر شد و به من در قالب شعر گفت: اي پسر وهب! براي ما خدايي بجوي كه كريم و بزرگوار و بخشنده و با ارزش باشد. آن بتي كه سگ پستي بالاي او رود و او نتواند آن را از خود بازدارد، خدا نيست. آن كسي كه در برابر سنگ، سجده مي كند و به پرستش آن مي پردازد، گمراه و بي خرد و نادان است. پيامبراعظم(ص) به ابوذر فرمود: آري «ام ذر» به راستي سخن درستي گفت كه جز مردم گمراه و بي خرد در برابر سنگ، سجده نمي كنند. (1)
1- داستان دوستان،
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)