صفحه 10 از 15 نخستنخست ... 67891011121314 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 91 تا 100 , از مجموع 143

موضوع: *انجمن طرفداران اندیشه های دکتر شریعتی *

  1. #91
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    بسیاری از خانم های تیپ علیه ی عالیه
    خود را بصورت مجسمه ای می آرایند كه بجای توالت
    خود را رنگ آمیزی های تند و چرب و غلیظی می كنند
    كه فضایی به شعاع چند صدمتر را اشك آمر می سازند
    و مخاط بینی آدم چائیده را به خارش دچار می كنند
    و وجودشان را به شكل پایه ای درمی آورند
    كه فقط برای این برپاست كه برآن طلا و سنگهای زینتی
    و جواهرآلات سنگین وزن آویزان كنند و بچسبانند
    چندان زیاد و پر زرق و برق و مبالغه آمیز
    كه همپای بوهای تند وتیز توالت ، سرو صدای جواهرش
    درفضا منتشر است و سرگیجه آور و سماخ گوش آدم سمعكی را
    كه در عصر ماشین وشهر تهران زندگی می كند ، آزار می دهد
    برگرفته از كتاب اقبال ، معمار تجدید بنای اسلامی اثر دكتر شریعتی




    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  2. کاربر مقابل از R A H A عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  3. #92
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    یک چنین موجودی که دارای ارزشهای خدائی است ، دنبال زندگی روزمره می افتد
    و این ، قاتل هر انسان زنده ای است منجلابی که در آن عزیزترین ارزشهای خدائی انسان هر روز فرو می رود زندگی ، زندگی روزمره ، زندگی تکراری ، زندگی دوری ، همان زندگی دوری که بر همه زندگی ها ، از آمیب ها و میکرب ها گرفته تا جانوران و نباتات حاکم است ، آدم در همان دور احمقانه می افتد
    .
    دوری که در آن هی بخورد و هی بخوابد ، هی پا شود ، کار کند برای اینکه بخورد ، بخورد برای اینکه کار کند ، کار کند برای اینکه بخورد ، بخورد ، بخورد ، برای اینکه کار کند ، کار کند برای فراغت ، فراغت برای کار ، تولید برای مصرف ، مصرف برای تولید ، بطوریکه هرجایش را که نگاه کنی همه دور است . درست مثل خر " خراس " صبح راهش می اندازند ، با کوشش و تلاش حرکت می کند ، میرود و میرود ، غروب می بیند که سرجای صبحش است . دور ، دور ، دور . در گذشته و حال ، متمدن یا وحشی ، شرقی یا غربی .در این دور باطل ، آدم احساسات مخصوص هم پیدا می کند ، نیازها ، عقده ها ،ایده آل ها ، حسدها ، کینه ها ، عشق ها و دردهای مخصوص
    .
    درحدیکه برای آدمی که اندکی آگاه باشد ، چندش آور است . گاه می بینید آدمی می آید پیش شما با یک اهمیتی می خواهد درد دل کند ، ناله کند ، با یک هیاهو و زمینه سازی و اعجابی سخن از دردی می گوید که واقعا مضحک است و بر بلاهت او باید خندید اگر مجموعه ی چیزهایی را که در شبانه روز آرزو می کنیم ، در زندگیمان از آنها لذت می بریم ، و یا آرزوی داشتن آنها را داریم ، یا نسبت به هرکس که آنها را دارد حسد می ورزیم یا غبطه می ورزیم ، و همواره در تلاش بدست آوردن آنها هستیم ، اگر مجموعه ی اینها را روی یک صفحه کاغذ بنویسیم و در یک حالت آگاهانه به آن نگاه کنیم از ترکیب خودمان بیزار می شویم . از قیافه خودمان بیزار می شویم ، از هیکلمان ، از وجودمان ، از زنده بودنمان متنفر می شویم .آدم کم کم متوجه اینجور چیزها می شود ، متوجه مسائل بیرون
    .
    لذت از آنکه مثلا در خانه اش جوریست که در آن محله هیچ کس در خانه اش مثل آن نیست
    .
    یک پارچه ای گیرش آمده که فقط یک قواره بوده و اتفاقا هم او سر بزنگاه رسیده و اگر یک کمی دیر رسیده بود ، دیگر از دست رفته بود و آن وقت یک چنین پارچه ای ممکن بود گیر یک نفر دیگر بیفتد . آنوقت در مجلس جشن یا .... عوض اینکه این بپوشد ، او می پوشید ، آنوقت چه حسرتی ، چه بدبختی بود ؟ و بعد لذتها و حسرتها ، نفرتها و توطئه ها ، و بعد مقدمه چینی ها ، و بعد همه چیز را که نمی دانیم قیمتش در انسانی چیست ، به سادگی قربانی به دست آوردن کثیف ترین چیزها کردن .!و بعد این ادمی که سرافراز است ، سرش از مجموعه ی این گنبد وجود بیرون آمده و تا خدا سرکشیده ، این آدم ، می بینیم برای احتمال یک رتبه ، یک نمره ، یک درجه ، و حتی یک خیال ، به حدی ذلیل می شود که سگ استعداد ذلت او را ندارد
    .
    که در بی شرمی و بدبختی نیز ، انسان استعدادی ماوراء همه ی موجودات دارد .گاه آدمی را می بینید که می خواهد از خوشحالی سکته کند ، درون خانه اش می چرخد و به قول معروف با خودش می شنگد
    . چرا ؟
    به خاطر اینکه صبح توی اداره از پله ها می گذشته ، آقای رئیس به او نگاهی کرده و در نگاهش یک کمی رضایت خوانده می شده ، یک نیم لبخندی داشته ، درست مثل نگاه یک
    " ارباب مهربان به سگش بوده " .
    و این است که آدم ، در زندگی روزمره ، همه اش متوجه بیرون است ، متوجه این چیزهایی که به او لذت می دهد ، و به طرف آنها کشیده می شود ، بعد می بینیم که خود
    " من " این "من " مثل کرم ، از لاشه ای به شعف آمده !
    و بعد این من که یک وجود پیوسته است ، تکه تکه شده ، هر تکه ای در چنگالی ، دامی ، لذت کثیفی ، هوس پوچی ، ایده آل مبتذلی ! و سر جمع اینها
    : همه چیز را فدا کردن ،
    عزیزترین چیزها را برای بدست آوردن پلیدترین و کثیف ترین چیزها




    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  4. کاربر مقابل از R A H A عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  5. #93
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    مگر نه اشك، زیباترین شعر و بی‌تاب ترین عشق و گدازان‌ترین ایمان
    و داغ‌ترین اشتیاق و تب‌دارترین احساس و خالص‌ترین گفتن
    و لطیف‌ترین دوست داشتن است كه همه، در كوره یك دل، به هم آمیخته و ذوب شده‌اند
    و قطره‌ای گرم شده‌اند، نامش اشك؟
    كسی كه عاشق است و از معشوقش دور افتاده و یا عزادار است
    و مرگ عزیزی قلبش را می‌سوزاند، می‌گرید، غمگین است،
    هرگاه دلش یاد او می‌كند و زبانش سخن از او می‌گوید و روحش آتش می‌گیرد
    و چهره‌اش برمی‌افروزد، چشمش نیز با او همدردی می‌كند؛ یعنی اشك می‌ریزد،
    اشك می‌جوشد و این حالات همه نشانه‌های لطیف و صریح ایمان عمیق و عشق راستین اویند
    گریه‌ای كه تعهد و آگاهی و شناخت محبوب یا فهمیدن
    و حس كردن ایمان را به همراه نداشته باشد
    كاری است كه فقط به درد شستشوی چشم از گرد و غبار خیابان می‌آید




    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  6. کاربر مقابل از R A H A عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  7. #94
    مذاهب و ادیان الهی
    زندگی باور میخواهد, آن هم از جنس امید ,که اگر سختی راه به تو یک سیلی زد, یک امید قلبی به تو گوید, که خدا هست هنوز...
    تاریخ عضویت
    Nov 2010
    محل سکونت
    قطعه ای از بهشت
    نوشته ها
    2,116
    تشکر تشکر کرده 
    1,438
    تشکر تشکر شده 
    2,198
    تشکر شده در
    667 پست
    قدرت امتیاز دهی
    1779
    Array

    پیش فرض

    رنج تلخ است ولي وقتي آن را به تنهايي مي کشيم

    تا دوست را به ياري نخوانيم،

    براي او کاري مي کنيم و اين خود دل را شکيبا مي کند

    طعم توفيق را مي چشاند

    و چه تلخ است لذت را "تنها" بردن

    و چه زشت است زيبايي ها را تنها ديدن

    و چه بدبختي آزاردهنده اي ست "تنها" خوشبخت بودن

    در بهشت تنها بودن سخت تر از کوير است

    در بهار هر نسيمي که خود را بر چهره ات مي زند

    ياد "تنهايي" را در سرت زنده ميكند

    "تنها" خوشبخت بودن خوشبختي اي رنج آور و نيمه تمام است

    " تنها" بودن ، بودني به نيمه است

    و من براي نخستين بار در هستي ام رنج "تنهايي" را احساس کردم

  8. کاربر مقابل از elahe عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  9. #95
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    بگذار
    بگذار سپیده سر زند
    چه باک که من بمیرم و شبنم فروخشکد
    و شبگیر خاموش شود و شباهنگ گنگ گردد .
    و مهتاب رنگ بازد و ستاره ی سحری بازگردد .
    و راه کهکشان بسته شود ...
    بگذار سپیده سر زند و پروانه به سوی آفتاب پر کشد .
    نزدیک تر به خدا
    من باید فرود آیم
    نباید بنشینم
    سال هاست ازآن لحظه که پربر اندامم رویید
    واز آشیان از بام خانه پرواز کردم
    همچنان می پرم . هرگز ننشسته ام
    و دیگر سری نیز به سوی زمین و به سواد پلید شهرها
    و بامهای کوتاه خانه ها بر نگرداندم
    چشم به زمین ندوختم
    پروازی رو به آسمان
    در راه افلاک
    و هر لحظه دورتر و بالاتر از زمین
    و هر لحظه نزدیک تر به خدا!


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  10. #96
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    هیچ چیز نمی توانم بگویم
    هیچ چیز در باره ی هیچ چیز نمی توانم بنویسم …
    آنچه آغاز شده است مرا به سکوت واداشته است
    احساس می کنم
    که پرنده ی موهومی شده ام که
    وارد فضای بی کرانه ی عدم شده است
    اصلا نمی دانستم ،
    احساس نکرده بودم که ننوشتن هم کاری است
    و حالا می فهمم چه کار طاقت فرسایی است
    اما من در برابر وحشی ترین و نیرومند ترین وسواس ها می ایستم
    ایستادن!
    چه مصدری و آقاتر از این در زبان بشر هست؟
    می توانم باستم و صبر کنم ، تحمل کنم
    و نیز می توانم کسی را که با من آشناست ، خویشاوند است، به من مومن است،وادار کنم
    بایستد، تحمل کند، صبور باشد




    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  11. #97
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    اینجا آسمان ابریست ، آنجا را نمیدانم...
    اینجا شده پائیز ، آنجا را نمیدانم...
    اینجا فقط رنگ است ، آنجا را نمیدانم...
    اینجا دلی تنگ است ، آنجا را نمیدانم.
    وقتی كه بچه بودم هر شب دعا میكردم كه
    خدا یك دوچرخه به من بدهد.
    بعد فهمیدم كه اینطوری فایده ندارد.
    پس یك دوچرخه دزدیدم و دعا كردم كه خدا مرا ببخشد.
    هی با خود فکر می کنم ،
    چگونه است که ما ، در این سر دنیا ،
    عرق می ریزیم و وضع مان این است و
    آنها ، در آن سر دنیا ، عرق می خورند
    و وضع شان آن است! ...
    نمی دانم ،
    مشکل در نوع عرق است یا در نوع ریختن و خوردن .


    دکتر شریعتی




    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  12. #98
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    دوست داشتن از عشق برتر است

    عشق جوشش کور است و پیوندی است از سر نابینایی.

    دوست داشتن پیوندی است خود آگاه و از روی بصیرت روشن وزلال.

    عشق بیشتر از غریزه آب میخورد و هر چه از غریزه سرزند بی ارزش است.

    دوست داشتن از روح طلوع میکند و تا سر حد رفعت روح بالا می رود.

    عشق جنون است و جنون چیزی جز خرابی و پرىشانی"فهمیدن"و"اندیشیدن"ن یست.

    دوست داشتن،در اوج معراجش؛از سر حد عقل فراتر می رود و "فهمیدن"و "اندیشیدن"را نیز از زمین می کند و تا قله ی اشراق بالا می برد.

    عشق زیبایی های دلخواه را در معشوق می آفریند

    دوست داشتن زیبایی های دلخواه را در "دوست"می بیند.


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  13. #99
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    عشق یک فریب بزرگ وقوی است

    دوست داشتن یک صداقت راستین و صمیمی و بی انتها ومطلق.

    عشق بینایی را می گیرد

    دوست داشتن بینایی می بخشد.

    عشق همواره با شـــک آلوده است

    دوست داشتن سراپا یقین است وشک ناپذیر.

    عشق نیرویی است در عاشق که او را به معشوق می کشاند

    دوست داشتن جاذبه ای است در دوست که دوست را به دوست می برد.

    عشق،تملک معشوق است

    دوست داشتن،تشنــگی محو شدن در دوست.

    در عشق رقیب منفور است

    در دوست داشتن است که"هوا دار کویش را چونان خویشتن دارند".

    عشق لذت جستن است

    دوست داشتن،پناه جستن است و "همزبانی را در سرزمین بیگانه یافتن".

    عشق طوفانی و متلاطم است.

    دوست داشتن،آرام،استوار و پروقار و سرشار از نجابت.


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  14. #100
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    من شكست نمی خورم ،
    ایمان و دوست داشتن روئین تنم كرده اند
    وقتی تنهای تنهایم كردند و دنیایم قفسی سیمانی چند وجب در چند وجب ،
    تنگ و تاریك مثل گور ،بریده از جهان و جهانیان ،
    دور از عالم زندگان و یادها و نامها نیز از خاطرم گریخته بودند ،
    در خالی ترین خلوت و مطلق ترین غیبت كه هیچ نبود و هیچ نمانده بود ،
    باز هم در آن خالی و خلاء محض چیزی داشتم ، درآن غیبت محض حضوری بود ،
    در آن بی كسی محض احساس میكردم كه چشمی مرا می نگرد ، می پاید ، دیده می شوم ،حس می شوم
    "بودن"ی در خلوت من حضور دارد ، كس بی كسی ام را پر می كند ،
    در آن فراموش خانه ی نیستی و مرگ و تاریكی و وحشت یار تماشاگری دارم
    كه یاد و وجود و حیات و روشنی را در رگهایم تزریق می كند ،
    حتی گاهی سلامش می كنم ،
    گاهی از او خجالت می كشم ، گاهی از او چشم می زنم
    مواظب اعمال و رفتار و افكار و حركات خویشم ،
    گاهی در آن قبر تنها خودم را برایش لوس می كنم ،
    از اینكه می بینم از من راضی است ، از كارم خوشش آمده است به خودم می بالم ، كیف می كنم ،
    خودخواهی ام اشباع می شود .
    سرفرازم و مغرور و قوی و روشن و خوب




    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








صفحه 10 از 15 نخستنخست ... 67891011121314 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/