من شكست نمی خورم ،
ایمان و دوست داشتن روئین تنم كرده اند
وقتی تنهای تنهایم كردند و دنیایم قفسی سیمانی چند وجب در چند وجب ،
تنگ و تاریك مثل گور ،بریده از جهان و جهانیان ،
دور از عالم زندگان و یادها و نامها نیز از خاطرم گریخته بودند ،
در خالی ترین خلوت و مطلق ترین غیبت كه هیچ نبود و هیچ نمانده بود ،
باز هم در آن خالی و خلاء محض چیزی داشتم ، درآن غیبت محض حضوری بود ،
در آن بی كسی محض احساس میكردم كه چشمی مرا می نگرد ، می پاید ، دیده می شوم ،حس می شوم
"بودن"ی در خلوت من حضور دارد ، كس بی كسی ام را پر می كند ،
در آن فراموش خانه ی نیستی و مرگ و تاریكی و وحشت یار تماشاگری دارم
كه یاد و وجود و حیات و روشنی را در رگهایم تزریق می كند ،
حتی گاهی سلامش می كنم ،
گاهی از او خجالت می كشم ، گاهی از او چشم می زنم
مواظب اعمال و رفتار و افكار و حركات خویشم ،
گاهی در آن قبر تنها خودم را برایش لوس می كنم ،
از اینكه می بینم از من راضی است ، از كارم خوشش آمده است به خودم می بالم ، كیف می كنم ،
خودخواهی ام اشباع می شود .
سرفرازم و مغرور و قوی و روشن و خوب
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)