روزی حضرت امام جعفر صادق علیه السلام جامه زبر کارگری بر تن و بیل در دست داشت و در بوستان خویش سرگرم کار کردن و بیل زدن بود، چنان‏ فعالیت کرده بود که سراپایش را عرق گرفته بود. در همین حال بود که‏ اتفاقا مردی به نام ابوعمرو شیبانی وارد شد و امام را در آن رنج و تعب‏ مشاهده کرد، پیش خود گفت شاید علت این که امام شخصا بیل به دست گرفته‏ و متصدی کار شده این است که کسی دیگر نبوده که انجام دهد و امام از روی‏ ناچاری، خودش بیل را به دست گرفته و مشغول کار شده است، لهذا جلو آمد و عرض کرد: این بیل را به من بدهید تا من این کار را انجام دهم. امام حاضر نشد و فرمود نمی‏دهم. بعد برای آن که به طرف بفهماند که بیل به‏ دست گرفتن من روی اجبار و ناچاری نبود، فرمود: "من به طور کلی دوست‏ می‏دارم که مرد در راه تحصیل روزی رنج بکشد و آفتاب بخورد. "