درس پنجم

إبداع: نوآوريإحصاء: شمردن

أدرَكَ الشىءَ: رسيد به آن چيز

أراحَ (يُريحُ ،‌إراحةً) : آسوده و راحت كرد

استدارة: گردش دايره اي به دور يك محور

اُسُس: پايه ها «جمع أساس»

اِستضاءَ (يَستَضىءُ، اِستِضاءةً) : راهنمايي خواست

اِسَغاقَ (يَستَفيقُ، اِستِفافة) : بيدار شد، به هوش آمد

إضافةً إلي هذا: علاوه بر اين

أفضَي‌(يُفضى،‌أفضاءً) : منجر شد

إقلال: كم انجام دادن چيزي

أكتاف: شانه ها «جمع كَتِف»

إلحاح: اصرار

أنشَأَ (يُنشِئ، إنشاءً) : تأسيس كرد

اِنحَطَّ: پست شد

أوروبّا: اروپا

أهوال: وحشت ها «جمع هَوْل»

أى: يعني

تَآمَرَ: توطئه كرد

تَعارُج: خود را به لنگي زدن

حَلَبَ (يَحلُب، حَلْباً) : دوشيد

حَمير: خرها «جمع حِمار»

حِمْية: پرهيز (پرهيز غذايي)

خاطِفة: سريع

خَرَقَ (يخرِق، خَرْقاً) : شكافت، سوراخ كرد

خَرَقَ الأرضَ: زمين را پيمود، زمين را شكافت

خَلَطَ (يخلِطُ، خَلْطاً) : مخلوط كرد، به هم آميخت

رائعة: جالب

رَخيص: ارزان

رَعيب: وحشتناك

رَكْب «الرَّكْبُ العلمىّ»: كاروان،‌دسته، اسب سواران
«كاروان علمي»

رَكَلَ (يركُل، رَكْلاً) : لگد زد

سادَ ( يسودُ، سيادةً) : سرپرستي كرد

سُبات: خواب، چرت «مترادف كَرَي و نُعاس»

سَجَّلَ: ثبت كرد، ضبط كرد

سَرير: تخت «جمع آن أسِرّة و سُرُر؛ مترادف عَرْش»

سَريرة: درون و نيّت، راز پنهاني «جمع آن سَرائر»

سَطَعَ (يسطَع، سُطوعاً) : درخشيد

صَعِدَ (يصعَد، صُعوداً) : بالا رفت ، صعود كرد

صَيدَلة: دارو سازي

عَدَّ‌ (يَعُدُّ، عَدّاً) : به شمار آورد، شمرد

عَشْرىّ: اعشاري

عَصَرَ الشئءَ (يعصِر، عَصْراً) : آب آن چيز را با فشردن گرفت
( تُعْصَر: آب آن با فشردن گرفته شود.)

عَكَفَ عليه (يعكِف، عَكْفاً) : توجّه كرد به او

عَلَّنـى: اميد است كه من،‌شايد من «مخفّف لَعَلَّنـى»

فَتَرة: دوره اي از زمان

فَحَصَ (يفحَص، فَحْصاً) : معاينه كرد

فَرِّقْ تَسُدْ: تفرقه بينداز و حكومت كن

كِفاح: پيكار

كيمياء: شيمي‌« در اصل واژه اي فارسي است كه به همه ي زبان هاي جهان رفته است.»

مَآثِر: كارهاي برجسته «جمع مأثرة»

مَدَي: فاصله، بُرد

مَراصِد: رصد خانه ها«جمع مَرصد»

مَرَحاً: با شادي، با ناز و تكبّر

مُستَحيل: غير ممكن،‌محال

مَشيب: پيري «متضادّ شَباب»

مُصَنَّفات: تأليفات

مِهَن:‌ شغل ها،‌كارهاي «جمع مِهْنة»

مِمَّ [مِن +ما] : از چه چيز

نَبَغَ(ينبَغ، نُبوغاً) : خوب و نيكو شد

نُبَهاء: زيرك ها، با هوش ها «جمع نَبيه»

نِبراس: چراغ

نَحَّي (يُنَحّى،‌تَنحية) : كنار زد

نَزْع: جان كندن،‌احتضار،‌كندن

وَصَفَ‌ (يَصِفُ، وَصْفاً) : نسخه نوشت، وصف كرد

هَذَّبَ: پاك كرد

هَمَجيّة: بي فرهنگي و توحّش