گفته بودی یا تو یا هیچکس
ولی من ساده انگار فراموش کرده بودم
که اینروزها "هیچکس" هم برای خودش کسیست
کسی حتی مهمتر از من
گفته بودی یا تو یا هیچکس
ولی من ساده انگار فراموش کرده بودم
که اینروزها "هیچکس" هم برای خودش کسیست
کسی حتی مهمتر از من
نزدیك میشوی به منفرسنگها در من فرو میرویدر من خانه میكنیدر من حضورمیابیلحظه به لحظه هرجا و هر كجاتوی انگشتهایم جاری میشویسطر به سطر خاطراتم را می نگاریروی لبم مینشینیخنده میشوی، حرف می شویدلم كه می گیرد از چشمهایم میباریكیستی ؟ كیستی تو؟كیستی تو كه این همهدر من بی تابیسزاوار حرفهای عاشقانه ایكیستی تو كه دیدنت زندگیرفتنت مرگ استدر من بماناز هنوز تا همیشه........
اگه تو مال من بودی اگه تومال من بودی ماه از چشات طلوع می كرد پرستو از رو دست تو نغمه هاشو شروع می كرد اگه تو مال من بودی كلاغ به خونش می رسید مجنون به داد اون دل زرد و دیوونش می رسید اگه تو مال من بودی همه خبردار می شدن ترانه های عاشقی رو سرم آوار می شدن اگه تو مال من بودی قدم رو پاییز میزدیم پاییز می فهمید كه ماها زبونشو خوب بلدیم اگه تو مال من بودی انقد غریب نمی شدم من چی می خواستم از خدا دیگه اگه پیشت بودم اگه تو مال من بودی دور خوشی نرده نبود دل من اون آواره ای كه شبا می گرده نبود اگه تو مال من بودی چشام به چشمات شك نداشت تنگ بلور آرزوم مثل حالا ترك نداشت اگه تو مال من بودی جهنمم بهشت می شد قصه ی عشق ما دو تا ، عبرت سرنوشت می شد اگه تو مال من بودی می بردمت یه جای دور یه جا كه تو دیده نشی نباشه حتی كمی نور اگه تو مال من بودی ، می ذاشتمت روی چشام بارون می خواستی می بارید ، ابر سفید گریه هام اگه تو مال من بودی برگا تو پاییز نمی ریخت شمعی كه پروانه داره ، اشك غم انگیز نمی ریخت اگه تو مال من بودی قفس دیگه اسیر نداشت آدما دارا می شدن ، دنیا دیگه فقیر نداشت اگه تو مال من بودی
انتظار از تو نداشتم، اینجوری بگذری از من
كه برات مهم نباشه
حرف عاشقونه ي من
تو که چشمامو شناختی، تو که حرفامو شنیدی
تو که بغض عاشقي رو
تو ترانه هام مي ديدي
با خودم فکر نمی کردم، دلت از دلم جدا شه
یه روزی قد يه دنيا
بين ما فاصله باشه
با خودم فکر نمی کردم، که تو اینقدر بی وفایی
واسه قلب مهربونت
ساده باشه اين
جــــــــدايي
مي دونم رفتي واز دور به گريه هاي من مي خندي
اما اين گريه ها هديه اي از قلب توست كه به من داده اي
وقتي دستان سردم را گرفتي وگفتي با من بمان
سرزنش دستانت به اعماق قلبم رفت وبرگشت وگفت ماندني نيست
اكنون ياد آن دستان لرزان افتاده ام
خيلي محتاج همان دستان لرزانم تو كه مي دونستي يه روزي ميري چرا دستانم راگرفتي؟؟
چرا به قلبم قوت زنده ماندن دادي
چرا خنجرعشقت را به درون قلبم خردكردي ونماندي؟چرا چرا چرا؟؟؟
تنهابراي چشمان تو مي نويسم كه نگاهت تكراري از آسمان است
تو همان هستي كه بهاررا برايم به ارمغان آوردي
ومن همان هستم كه به عشقت وفادار هستم كه به عشقت وفادار مانده ام
وروزهاي بي تو را در دفتر دلم شمارش كردم.
چیزیم نیست خرد و خمیرم فقط همین
کم مانده است بی تو بمیرم فقط همین
از هرچه هست و نیست گذشتم ولی هنوز
در عمق چشمهای تو گیرم فقط همین
این روزها دلم برای عشقی دلتنگ است
که همه روزهایم را بر باد داد
این ساعتها چقدر کند می گذرد
پس چرا زمان با تو بودن آنقدر زود گذشت ...
کابوس شبهایم شده
اینکه تو بی من می روی
دستم به دامانت مرو
آرام جانم می بری
دنيا کوچکتر از آن است که گمشده اي را در آن يافته باشي
هيچ کس اينجا گم نميشود...
آدم ها به همان خونسردي که آمده اند،
چمدانشان را مي بندند و ناپديد ميشوند...
يکي در مه...
يکي در غبار...
يکي در باران...
يکي در باد...
و بيرحم ترينشان در برف...
{شايد هم بهار!!!}
آنچه به جا ميماند،
رد پايي است،
و خاطره اي که هر از گاه
پس ميزند مثل نسيم سحر
پرده هاي اتاقت را...
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)