تو چه دانی که پس هر نگه ساده ی من
چه جنونی
چه نیازی
چه غمی است
یا نگاه تو ،که پر از عصمت راز
بر من افتد چه عذاب و ستمی است
دردم این نیست
ولی ...
دردم این است که من بی تو دگر
از جهان دورم و بی خویشتنم ...
تا جنون فاصله ای نیست از اینجا که منم
تو چه دانی که پس هر نگه ساده ی من
چه جنونی
چه نیازی
چه غمی است
یا نگاه تو ،که پر از عصمت راز
بر من افتد چه عذاب و ستمی است
دردم این نیست
ولی ...
دردم این است که من بی تو دگر
از جهان دورم و بی خویشتنم ...
تا جنون فاصله ای نیست از اینجا که منم
مرا از یاد بردی تو
تو را از دست دادم من
و تو هرگز نفهمیدی چه حس التماسی را در نگاهم بارور کردی
و تو هرگز نفهمیدی چه قلب ساده ای پشت غرور چشمهای من نفس می زد
دلت هم پی نخواهد برد
دل بیچاره ام هر شب به یاد، یاد شیرینت کنار اشک می خوابد
مرا از یاد بردی تو
مرا ازیاد بردی تو بدون اینکه دریابی،غرورم سایبانی از نجابت داشت
و تو هرگز ندانستی دلم،گنجینه زخم است
من از چنگال این زخم مقدس سخت می ترسم
و تو هرگز نفهمیدی
و تو هرگز نفهمیدی،چه ذوقی داشت هربار سلامت راشنیدن
تو را از دست دادم من
و توهرگز نفهمیدی کسی تا آخر عمرش برایت شعر خواهد گفت
برایت شعر خواهد خواند
کسی تا آخر عمرش برایت ((وان یکاد عشق)) خواهد خواند...
کوله بار سفرت رفت و نگاهم را برد نه تو دیگر هستی نه نگاهت
که در ان دلخوشیم سبز شود
سایه می داند که به دنبال نگاهت
همچون ابر سرگردانم
هیچ کس گمشده ام را نشناخت
تابش رایحه ای خبر اورد
کسی در راه است
چشمی از درد و دلم اگاه است
کاش هیچ وفت عشقی متولد نمی شد
که روزی احساس بمیرد.
گرچه فاصله بین ما بسیار است
اما من منتظرم تا بازآیی
به یاد آن روزگاران بیاد ماندنی
به یاد آن خاطرات بریاد ماندنی
بازآ ای همه وجود من
بازآ ای همه نفس من
بازآ بازآ که همه وجودم در انتظارت میسوزد بازآ
از سخن چینان شنیدم آشنایت نیستم
خاطراتت را بیاور تا بگویم کیستم
سیلی هم صحبتی از موج خوردن سخت نیست
صخره ام هر قدر بی مهری کنی می ایستم
تا نگویی اشک های شمع ازکم طاقتی است
در خودم آتش به پا کردم ولی نگریستم
چون شکست آینه، حیرت صد برابر می شود
بی سبب خود را شکستم تا بیننم کیستم
زندگی در برزخ وصل و جدایی ساده نیست
کاش قدری پیش از این یا بعد از آن می زیستم
از : فاضل نظری
اونی که گفتم نرو گفت نمیشهدیروز دیگه رفت واسه ی همیشهوقتی میخواست بره اون منو صدا کردواستاد و تو چشام خوب نگا کردگفت میدونی خودت برام عزیزیاین اشکارم بهتره که نریزیمجبورم برم که سفر چاره ی کارمهیاد اون خاطرات مرحم دل پارمهتقدیر ما از اولم همین بودیکی تو آسمون اونیکی زمین بودتو تقدیر ما هر چی حیرونیهمال خطوط روی پیشونیهشاید اگه دائم بودی کنارمیه روز می دیدی که دوست ندارممی خوام برم و تا ابد بمونمسخته برای هر دو مون میدونمآره گفتی کسی که میشه ستارههیچ چاره ای به جز سفر ندارهگریه نکن گریه هاتو نگه دارلازم میشه گریه وقت دیدارخودم میرم عکسام ولی تو قابهمیشنوه حرف اما بی جوابهبارون که بارید برو زیر بارونبه یاد دیدار اون روزامونتو چمدونم پر عطر یاسهچشام با چشای تو در تماسهرفتن من اسب سرنوشتههمونی که رو پیشونیمون نوشتهفکر نکن دوری و اینجا نیستیقلب من اونجاست و تنها نیستیمنتظر شعرا و نامه هاتمهر جا میری، بدون منم باهاتمغصه نخور زندگی رنگارنگهیه وقتایی دور شدنم قشنگهدیگه سفارش نمیکنم عزیزمنزار منم اینجوری اشک بریزمشاید یه روزی به هم رسیدیمهمدیگرو شاید یه جایی دیدیممراقب گلدون اطلسی باشیه وقتایی منتظر کسی باشکسی که چشاش یه کمی روشنهشاید یه قدری هم شبیه منهدیگه باید برم خیلی دیرهفقط نزار خاطرمون بمیرهبا خدافظی منو در به در کرداشکامو دید و بعدش سفر کرداز وقتی رفت دستام رو به آسمونهشاید پشیمون بشه برگرده بمونهفهمیدم امروز سفرم یه دردهمن چیکار کنم اگه که بر نگردهپشت سرش میریزم آب یه دریامنتظر میشینم بی تاب تا فرداالهی که بدون هیچ فرودیبشه ستاره و برگرده به زودی
خط استوای دستهای تو
دو قطب یخ بسته ی دستهای من
جغرافیای من و تو
...
هیچگاه به هم نمیرسند
داستان غم انگیزیست
خرگوش قطبی
هرگز
به سرزمین های استوایی نمیرسد ...
داستان غم انگیزیست ...
هرگز حسرتی در هیچ کجای دنیا اینگونه یکجا جمع نمیشود!
و ان هم در همین سه واژه کوتاه!
.
.
.
.
او دوستم ندارد!
من از پشت همین دریچه بود
که بارها تو را صدا زدم
و نام تو را
که شبیه حس صمیمی یک پرستش بود
در مسیر گرایش گلهای آفتابگردان
...با لهجه ی لاجوردی ام نوشتم
تو از آسمان گریختی
و دبوارها گستاخانه تو را بلعیدند
و اعتنا نکردی
به نت های خفیف " قناری غمگین "
...
سلام ای کهنه عشق من ، که یاد تو چه پابرجاست
سلام بر روی ماه تو ، عزیز دل سلام از ماست
تو یک رویای کوتاهی ، دعای هر سحرگاهی
شدم خواب عشقت ، چون مرا اینگونه میخواهی
من آن خاموش خاموشم که با شادی نمی جوشم
ندارم هیچ گناهی ، جز که از تو نمی پوشم
تو غم در شکل آوازی ، شکوه اوج پروازی
ندارم هیچ گناهی ، جز که بر من دل نمی بازی
مرا دیوانه می خواهی ، زخود ییگانه می خواهی
مرا دل باخته چون مجنون ، ز من افسانه میخواهی
شدم بیگانه با هستی ، ز خود بی خود تر از هستی
نگاهم کن نگاهم کن ، هر آنچه میخواستی
بکش ای دل ، شهامت کن ، مرا از غصه راحت کن
شدم انگشت نمای خلق ، مرا تو درس عبرت کن
بکن حرف مرا باور ، نیابی از من عاشق تر
نمیترسم من از اقرار ، گذشت آب از سرم دیگر
سلام ای کهنه عشق من ، که یاد تو چه پابرجاست
سلام بر روی ماه تو ، عزیز دل سلام از ماست
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)