مرگ من روزی فرا خواهد رسید
در بهاری روشن از امواج نور
در زمستانی غبار آلود ودور
یا خزانی خالی از فریاد شور
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
روز پوچی همچو روزان دگر
ناگهان خوابی مرا خواهد ربود
من تهی خواهم شد از فریاد درد
خاک میخواند مرا هر دم به خویش
می رسند از ره که در خاکم نهند
آه شاید عاشقان نیمه شب
گل به روی گور غمناکم نهند
بعد من ناگه به یک سو می روند
پرده های تیره دنیای من
چشم های ناشناسی می خزند
روی دفتر ها وکاغذ های من
در اتاق کوچکم پا می نهد
بعد من با یاد من بیگانه ای
در بر آینه می ماند به جای
تار مویی.نقش دستی .شانه ای
می شتابند از پی هم بی شکیب
روزها وهفته ها وماهها
چشم تو در انتظار نامه ای
خیره میماند به چشم راهها
لیک دیگر پیکر سرد مرا
می فشارد قلب دامن گیر خاک
بی تو دور از ضربه های قلب تو
قلب من می پوسد آنجا زیر خاک
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)