یادگاری وقتی که نبودی
شیشه ی پنجره را باران شست
از دل من اما چه کسی نقش تورا خواهد شست...؟
چه بگویم با تو؟ دلم از سنگ که نیست
گریه در خلوت دل ننگ که نیست
چه بگویم با تو؟
که سحرگه دل من
باز از دست تو ای رفته ز دست
سخت در سینه به تنگ آمده بود
یادگاری وقتی که نبودی
شیشه ی پنجره را باران شست
از دل من اما چه کسی نقش تورا خواهد شست...؟
چه بگویم با تو؟ دلم از سنگ که نیست
گریه در خلوت دل ننگ که نیست
چه بگویم با تو؟
که سحرگه دل من
باز از دست تو ای رفته ز دست
سخت در سینه به تنگ آمده بود
شبی غمگین شبی بارانی و سرد
مرادر غربت فردا رها كرد
دلم در حسرت دیدار او ماند
مرا چشم انتظار كوچه ها كرد
به من گفت تنها و غریب است
ببین با غربتش با من چه ها كرد
تمام هستیم بود و ندانست
كه درقلبم چه آشوبی به پا كرد
و او هرگز شكستم را نفهمید
اگر چه تا ته دنیا صدا كرد
می خواهی بروی؟
برو
رفتنت مرا نمی کشد
غمگین هم نمی کند
من سال هاست
این جا
به انتظار مسافرم نشسته ام
و شما رهگذران را تسلی می بخشم.
دلم را هرس می کنم
تا برای با تو بودن جوانه بزند .
خدا را چه دیدی
شاید بهار امسال در زمستان بود
یادگاری وقتی که نبودی
شیشه ی پنجره را باران شست
از دل من اما چه کسی نقش تورا خواهد شست...؟
چه بگویم با تو؟ دلم از سنگ که نیست
گریه در خلوت دل ننگ که نیست
چه بگویم با تو؟
که سحرگه دل من
باز از دست تو ای رفته ز دست
سخت در سینه به تنگ آمده بود
در آن غروب تو با رفتنی به آن سردی
چها كه بر سرم ای نازنین نیاوردی
نگاه كردمت از پشت شیشه می رفتی
دلم شكست برای همیشه می رفتی
و بغض راه گلوی مرا به تلخی بست
نگفته بودی از این دست رفتنی هم هست
پس از تو خالی جایت به گریه ام انداخت
مرور خاطره هایت به گریه ام انداخت
مرور خاطره ی روز خوب آمدنت
و عاشقانگی آن غروب آمدنت
به هم رسیدنمان را كه خوب یادت هست
ببین بگو كه تو هم آن غروب یادت هست
غروب ابری یه پنج شنبه بود انگار
كه منتشر شدی ای اتفاق بی تكرار......
نگفته بودم از این شهر بد بیا برویم
بیا به سمت یكی از ستاره ها برویم
تمام مردم این شهر صورتك دارند
به آب و آینه و آفتاب شك دارند
مجال با تو نشستن چقدر زود گذشت
گذشت آنچه میان من و تو بود گذشت
مهرداد نصرتی
ای کاش تنها یکنفر هم در این دنیا مرا یاری کندای کاش می توانستم با کسی درد دل کنمتا بگویم که .من دیگر خسته تر از آنم که زندگی کنمتا بداند غم شبها یم را....تا بفهمد درد تن خسته و بیمارم را.........قانون دنیا تنهایی من است..............و تنهایی من قانون عشق است....و عشق ارمغان دلدادگیست.......
و این سرنوشت سادگگگگگیست...........
نفرین به زندگی که تو ماهی، من آدمم
نفرین به من، که پیش فراوانی ات کمم
نفرین به آن که فرق نهاده ست بین ما
تا تو بهشت پاکی و تا من جهنمم
نفرین به خلقتی که مرا عرضه کرده است
من که تمام رنجم و من که فقط غمم
آهسته تر به زندگی من قدم بنه
من گور دسته جمعی گل های مریمم
لب های من دو مار له اند و لورده اند
با بوی خون به سینه فرو می رود دمم
ای ماه! مهربانی تو می خورد مرا
ای ماه! من سیاه دلم از تو می رمم
بالا بلند خوبی عظمای مرحمت
نفرین به من که پیش فراوانی ات کم
دهانت را می بویم ،
مبادا گفته باشی دوستت دارم
و من نشنیده باشم!
ندگی غمکده ای بیش نبود
سهم ما جز غم و تشویش نبود
به کدام خاطره اش خوش باشم
که کدام خاطره اش نیش نبود
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)