عاقبت زن خليفه اموى
روزى حاجب خيزران زن خليفه مهدى عباسى به نزد وى آمد و گفت : زنى نيكو صورت بر در سراست كه جامه اى كهنه بر تن دارد كه از هر طرف كه بخواهد تن خود را بپوشاند جانب ديگرى برهنه گردد و تقاضاى حضور دارد، خيزران بنا به توصيه اطرافيان اجازه ورود را به آن زن داد. چون به حضور خيزران رسيد از او پرسيد كيستى ؟ گفت : من مزنه زن مروان بن محمد آخرين خليفه اموى هستم كه در زمان او ابومسلم قيام نمود و خلافت را به خاندان بنى عباس منتقل كرد، زينب دختر سليمان بن على يكى از زنان محترم بنى عباس در مجلس بود و تا نام مزنه را شنيد اين جريان در خاطرش خطور كرد كه چون ابراهيم امام از فرزندان عباس عليه بنى اميه قيام نمود و مروان بر او دست يافت او را به دار زد و براى عبرت ديگران او را مدتى بر سر دار نگه داشت و جمعى از زنان بنى عباس نزد همين مزنه رفتند كه نزد شوهر خود مروان شفاعت نما تا ابراهيم را زا دار فرود آورند و به سخن آنان توجهى نكرد و گفت زنان را در اين گونه امور چكار است ؟ لذا رو كرد به مزنه و گفت : خدا را سپاس مى گويم كه جاه و جلال و دولت و اقبال تو به زوال رفت و بدين روز گرفتار شدى هيچ به ياد دارى در آن موقع كه جمعى از زنان بنى عباس براى شفاعت نزد تو آمدند و تو به خواسته آنها توجهى ننمودى و الحمدلله كه ثروت و عزت تو به ذلت مبدل گشت .
مزنه چون اين سخنان را بشنيد به زينب گفت : اى دختر عم از مكافاتى كه من ديدم بر كرده هاى بد خويش ، در اين مدت به نزديك تو كدام خوش . آمده است كه اقتداء به من كنى تا تو را نيز اين مرتبه حاصل گردد، اين گفت و با عجله برخاست و از نزد خيزران برفت.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)