فصل بیست و پنجم
امینه از همان اول که پا به ایران گذاشت و وارد شیراز شد و با کریم خان زند به گفتگو نشست با خود گفت : این لوطی مسلک بی سواد و کم مایه نخواهد توانست یک سال تخت سلطنت را حفظ کند و ناگزیر نوبت به اولاد من می رسد . پس با اغا محمد خان عهد کرد که حتی اگر بتواند نباید از شیراز بگریزد . امینه اینک همه امید خود را به این بزرگترین فرزند محمد حسن خان بسته بود و باور داشت که او با نوه های دیگرش و با تمام سران قاجار ختیاری و زند تفاوت دارد . اهل مطالعه است و کنجکاو . تمام کتاب هایی را که امینه اورده بود خواند . درست ان چنان که در روسیه دختر جوانی – کاترین – روح القوانین را می بلعید و هر روز برای مسئولیتی بزرگ اماده تر می شد . از دید امینه اغا محمد خان سزاوارترین کس در همه ایران برای پادشاهی بود .
امینه در خیال خود اغا محمد خان و کاترین را صاحب حق و امپراطوران اینده ایران و روس تجسم می کرد و خود را به عنوان معلم هر دو در نظر می اورد که در سن پطرزبورگ و تهران – که اغا محمد خان ان شهر را به عنوان پایتخت خود برگزیده بود – صاحب مقام و منزلتی است . مگر نه ان که از ولتر خواسته بود تا سری به شرق بزند در سرزمین گسترده روسیه و در فلات سبز ایران به تماشای مللی بپردازد که تا به حال ان ها را ندیده و نمی شناسد . امینه در خیال خود را در کنار ولتر نشسته در کالسکه ای مجلل به نظر می اورد . اما افسوس که هر دو انتخاب او در این زمان اسیر بودند . کاترین اسیر ملکه الیزابت عیاش و اغا محمد خان اسیر این پهلوان لر بی سواد که در هر فرصت در کوی و خیابان یا خود با کسی کشتی می گرفت و یا دیگران را وا می داشت که در هم بیاوزند و او به تماشا بایستد . امینه دربار ها دیده بود . حتی کشیش ها را دیده بود که جامه سلاطین پوشیده بودند و دیده بود که همه رفتاری با وقار داشتند . به یاد می اورد شاه سلطان حسین صفوی را حتی نادر با همه جلادت در نظرش هیبت شاهانه داشت ولی این مرد که فکر و ذکرش در پهلوانی بود و چون به قدرت رسید مانند نادر زن بازی را پیشه کرد و درای حرمسرای عریض و طویلی شد هیچ نشانی از شاهی نداشت . مانند پطر سوم ان جوانک کم مغز که قرار بود جانشین الیزابت باشد و حالا ولیعهد بود و کاترین باهوش به عنوان همسرش اسیر او و هوسبازی کودکانه اش . چرا همه ان ها که قابلیت دارند باید اسیر سر نوشت خود باشند ؟
کریم خان حکومت سمنان و دامغان را همچنان با امینه می شناخت . پس امینه راهی ان سامان شد . در سمنان یا دامغان روز و شب خود را با خانواده پسرانش می گذراند فرزندان محمد حسن خان بزرگ می شدند و هر کدام داعیه ای داشتند . مادرنشان ان ها را قلدر و با هم دشمن بار اورده بودند . این گروه خانواده بزرگی تشکیل می دادند که حقوق بگیر و دستبوس امینه بودند که برای همه شان موجودی مر موز و نشناختنی بود که با دورها رابطه داشت . هر از گاه مهمانانی از فرنگ و اروس برای او می رسیدند . در این فاصله امینه که توانسته بود برای حسینقلی دومین فرزند محمد حسن خان همسری ان چنان که می پسندید بگیرد او و همسرش را زیر پر و بال گرفته و خانه ای برایشان در نزدیکی قصر خود در سمنان تدارک دیده بود . در یکی از دیدار ها از شیراز حکم حکومت دامغان و سمنان و شاهرود را برای حسینقلی خان گرفت سال بعد ماه رخسار ابستن بود و برای حسینقلی فرزندی می اورد . این اولین نتیجه امینه بود که در 65 سالگی او به دنیا می امد . امینه پیش از تولد این فرزند تصمیم خود را گرفته بود . اگر او پسر بود فتحعلی نامش خواهد شد . نام جدش را بر او می گذاریم .
ماه رخسار خوب می دانست باید به دستور امینه تن دهد و از این نامگذاری نه که زیانی نمی بیند بلکه فرزند خود را در دی کسی جا می دهد که هم به ثروت و هم به قدرت از تمام خانواده قاجار سر است .
امینه هر چقدر ماه رخسار را می پسندید و زیر بال می گرفت از حسینقلی خان نوه خود نومید بود . خوب می دانست که این جوان در سر هیچ خیالی جز قدرت ندارد نه شعوری نه شناختی از دنیا ونه کنجکاوی . گاه حسینقلی و حرکات او چنان امینه را عصبانی می کرد و از جا در می برد که پیش از ان هرگز او را در ان حال ندیده بودند . حیدر بیک نوکر با وفای امینه که دمی از وی جدا نمی شد یک بار تپانچه ای را که از فرنگ اورده بود کشید و نزدیک بود نزدیک بود حسینقلی خان را از پا در اورد . اما به دستور امینه متوقف کاند . این زمانی بود که بعد از پر خاش امینه به حسینقلی این جوان ایلیاتی بی خبر از اداب خواسته بود مادر بزرگ را بکشد . و تخت او را از جا کنده بود . و همه این ماجرا به دنبال ان رخ داد که فیودوروا و فیلیپ هم به جمع خانواده امینه در سمنان اضافه شدند . امینه از این فرصا استفاده برد عده ای جوان تنومند محلی را زیر دست فیلیپ قرار داده بود تا به انان فنون جنگی بیاموزد و لسکری فراهم اورد که در ان زمانه پر اشوب روزی به کار می ایند . حسینقلی که دائم در کار اشوب گری و غارت بود نه فقط با فیلیپ سر سازگاری نداشت بلکه به یکی از ندیمه های فیودوروا دل بسته بود و می خواست او را به زور تصاحب کند . کاری که سر انجام بدان دست زد و خشم امینه را باعث شد . فیودوروا و فیلیپ در ایران چندان شادمان نبودند اما این تدبیر امینه بود که با شنیدن خبر بیماری ملکه روسیه می خواست ان ها را نگه دارد شاید همان همایی که زمانی بر سد انا و الیزابت نشست و ان ها را از روستایی در المان به مقام امپراطوری سرزمین پهناور روسیه رساند این بار نیز بر سر دختر جوان ملکه الیزابت بنشیند . به همین خیال امینه مدام دربار روسیه را زیر نظر داشت و از حوادث درون کاخ رومانف ها باخبر می شد . وقتی که شنید امپراطوریس به ولیعهد خود و همسرش – کاترین – خشم گرفته و ان دو را عملا زندانی کرده نگاهش به روسیه بیش از همیشه دوخته شد .
اما در زمانی که امینه فتحعلی دیگری پیدا کرده بود و تمام وقت خود را با او می گذراند و ماه رخسار را محرم خزانه دار خود قرار داده بود در مسکو ماجراهایی می گذشت .
بهار سال 1761 میلادی کریم خان با سپاهی گران در حالی که مانند همیشه اغا محمد خان را هم در کنار داشت برای جنگ با طوایف عرب زبان به جنوب رفته بود حسینقلی نیز بی اجازه به استر اباد زده بود که با رسیدن قاصدی امینه به سرعت اماده سفر شد . فیلیپ و فیودوروا را همراه برداشت و با قافله ای دویست نفری به بخارا رفت .همراهان را در ان جا گذاشت و خود با سرعت استپ های مرکزی قزاقستان و روسیه را گذراند و وارد مسکو شد . شهر مناره ها و گلدسته ها در سکوت سنگینی بود و امینه پس از ورود به قصر اسماعیلفسکی دانست که امپراطوریس الیزابت در حال مرگ است . . فردای ورود به دیدار کاترین رفت که خود را به بیماری زده و در تخت خوابیده بود . امینه در کاترین چیزی می دید که او را خوش می امد هوش و تدبیر . وقتی دانست که ملکه اینده بای سومین بار حامله است ولی حاملگی خود را از شوهرش و دیگر درباریان پنهان می دارد دریافت خبر هایی است . پطر ولیعهد – شوهر کاترین – مانند همیشه سبکسر و جلف با حرکاتی زننده در رفت و امد بود با این و ان شوخی های سبک می کرد و کاخ های کرملین برای او جایی بود برای بازی و خوشگذرانی . معشوقه اش الیزابت ورنتسوا همه جا بی پروا با او همراه بود