در مسکو انچه که دیده می شد تفاوت فاحشی بود که بین زندگی درباریان و اشراف با مردم عادی وجود داشت . امینه که کاخ ها و قصر ها دیده و خود با زندگی سلطنتی اشنا بود از دیدن فساد و اسراف و بد کاری درون کاخ کرملین به وحشت افتاده بود در حالی که او بیش از اشراف روسیه می دانست که چه فقر و عقب افتادگی عمیقی سراسر روسیه را در خود گرفته است . دیر نبود که دانست که کاترین عروس دربار هم مانند او فکر می کند .
ملکه الیزابت در وان جواهر نشانی حمام می کرد و در یک اتش سوزی که در کاخ کرملین رخ داد هزاران دست لباس او در اتش سوخت . او دهها کالسکه طلا کوب و جواهر نشان داشت و کاخ های تو در توی کرملین در عصر او به گران بهاترین تزئینات اراسته بود . در حالی که در تمام وقت ملکه به قمار و خود ارائی و انتخاب لباس و شب گذرانی می گذشت روسیه هر روز بی نظم تر می شد . امینه در ملاقات های دائمی خود با کاترین که گران دوشس خوانده می شد دریافت که این دخترک نیمه پروسی لحظه ای را برای خواندن از دست نمی دهد . در یکی از این دیدار ها امینه با سر چالز ویلیامز اشنا شد که سفیر انگلیس در دربار روسیه بود و دانست که وی با کاترین روابط ویژه ای دارد در حقیقت مانند معلم او عمل می کند . کتاب هایی در دسترس او می گذارد که نقش راهنما را دارد . سر ویلیامز در همان دیدار به امینه فهماند که از همه جا اطلاع دارد از جمله از ایران و مایل است وسایل ارتباط محمد حسن خان قاجار را با دولت انگلستان فراهم اورد در عین حال از امینه خواست که در سفر اروپا میهمان رسمی دربار انگلیس باشد .
چیزی که امینه را به حیرت انداخت نزدیکی بیش از اندازه این دیپلمات میانه سال انگلیسی با کاترین بود چنان که امینه باور نمی کرد که این مرد حتی از اسرار خصوصی روابط کاترین و شوهر کم عقلش بی خبر باشد . جزئیاتی که از نظر امینه یک پرنسس متشخص فقط حق داشت به ندیمه ها و دوستان نزدیک خود بازگو کند . ولی واقعیت این بود که تزار اینده دچار بیماری روانی بخصوص بود که او را از نزدیک شدن با زن جوان گرم طعی مانند کاترین دور می کرد . امینه وقتی دریافت که به توصیه سفیر انگلیس کاترین برای ان که در خواست و اصرار ملکه را پاسخ گوید و فرزندی بیاورد به مرد دیگری جز همسرش متوسل شده است دنیا در نظرش تار شد . در فرهنگ او چنین کاری جا نداشت . خودش در بیست و پنج سالگی بیوه شده بود و از ان پس هیچ مردی جرئت ان را نکرده بود که کلمه محبت امیزی به او بگوید . به یادش افتاد پیکی را که در ان شب دیجور سر نادر افشار را به قلعه سمنان اورد تا از او خواستگاری کند و عشوه و ملاطفت معنا دار اخرین شاه طهماسب صفوی به یادش امد و چندشش شد .
اما اطلاع از اصرار خصوصی روابط کاترین با سرگئی سالیشکوف و اطمینان یافتن از این که کاترین از او و نه از شوهرش گراندوک پطر حامله است امینه را در دومین سال اقامت در دربار روسیه به ناراحتی انداخته بود . گر چه هر بار که رفتار بچگانه و توهین امیز گراندوک را با کاترین می دید به حال این دختر افسوس می خورد او می دانست که کاترین برای باقی ماندن در کاخ سلطنتی چه بهای گزافی می پردازد .
سر انجام روزی که باید فرا رسید امینه که بار ها خواسته بود به اروپا برود و هر بار با اصرار و محبت ملکه الیزابت از رفتن منع شده بود اینک با پیام او می بایست روسیه و کاترین را ترک گوید . انا اسماعیلفسکی حامل این پیام بود و امینه اجازه یافت که برای دیدار خداحافظی به حضور ملکه برود و یک بار هم از کاترین که ماه های اخر حاملگی خود را می گذراند دیدار کند .
در دیدار اخر الیزلبت ترازین روسیه که معمولا نزدیک ظهر از خواب بر می خاست ساعتی بعد از ظهر امینه را پذیرفت و یک انگشتری گرانبها به او هدیه داد . با فرمانی که صادر شده بود و در ان امینه کنتس خطاب شده بود با این حکم امینه می توانست مطمئن باشد که در داخل خاک روسیه همه جا با احترام بدرقه خواهد شد .
در این جلسه امینه در یافت که پیش بینی همسر اسماعیلفسکی درست بوده و تزارین از او توقع بزرگی دارد . با خواست امپراطوریس روسیه دو نفر به جمع همراهان امینه اضافه شدند . دختری 10 ساله و ندیمه اش که زنی از اهالی هوشتاین بود . وقتی امپراطوریس به امینه گفت که قصد دارد فیودوروا دخترش را که تا ان زمان وجودش از همه مخفی نگه داشته بود به او بسپارد امینه در لحظه ای باور نکرد. نشنیده بود که امپراطوریس دختری دارد ... لحظه ای ترس وجود او را فرا می گرفت انقدر با تاریخ روسیه و خانواده رومانوف اشنایی داشت که بداند چه خطراتی در دور سر مدعیان سلطنت و نزدیکان امپراطوران و ملکه ها می گردد . مگر نه ان که انا امپراطوریس قبلی و همین الیزابت که اینک امپراطوری وسیع روسیه را با قدرت اداره می کرد تا پیش از انتخاب در گوشه ای مانند یک فرد عادی روزگار می گذراندند . از کجا که فئودوروا این دخترک کوچک روزگاری امپراطوریس نشود . تصور چنین رویدادی اما او را به وجد اورد .
از اعتماد امپراطوریس سپاسگذارم ایا برنامه خاصی برای زندگی و تربیت پرنسس در نظر دارید ؟
امپراطوریس در پاسخ به او گفت که فقط انتظار دارد که امینه دختر نوجوان او را با خود به پروس ببرد و وی را به عنوان دختر خود نزد یک خانواده اشرافی بگذارد که مانند اروپائیان تربیت شود و خود بر کار او نظارت کند ملکه برای این کار علاوه بر پنجاه هزار روبل که به امینه پرداخت ماهی 10 هزار روبل نیز مقرر داشت که هر ماه به اسماعیلفسکی داده می شد تا برای امینه ارسال شود .
این دیدار با تمام نتایجی که برای امینه به بار اورد شورانگیز تر از دیدار امینه با کاترین نبود . در این زمان کاترین باردار بود و بارنگ پریده روی تختخواب مجلل خود خوابیده بود . به امینه گفت که چون مادری ندارد امید وار بود که او را وقت وضع حمل بالای سر خود ببیند ولی گویا باید از این خیال چشم بپوشد .
امینه چیزی نگفت . فقط وقتی برای بوسیدن کاترین روی رختخواب خم شد دو گوش ملکه اینده روسیه گفت که اطمینان دارد مسئولیت های بزرگی در انتظار (( گران دوشس )) است . کاترین انگشتر الماس و روبل های سلطنتی نداشت تا مانند تزارین الیزابت به امینه بدهد بر عکس این امینه بود که از ماه ها پیش پس از با خبر شدن از بدهکاری های کاترین به بهانه های مختلف به او یاری می رساند . وقت جدا شدن امینه کاترین را مانند دخترش در اغوش کشید . او که دختران بسیاری تربیت کرده بود که اینک هر کدام در گوشه ای از دنیا در خانه بزرگی زندگی می کردند این دختر جوان را دوست می داشت و قابلیت های او را می ستود . و ایا به درخواست او بود که وقایع مهم سفر خود را نوشت ؟ ایا نسخه ای از یاد داشت ها برای کاترین فرستاده می شد ؟
در مرز روسیه فرستادگان ملکه در ائینی رسمی و نظامی با شلیک تیر توپ با میهمان عالیقدر خداحافظی کردند فرمانده شان شمشیر را در وسط پیشانی خود رو به اسمان گرفته برای کنتس امینه ارزوی سفر خوش کرد پروس سبز و خرم و ثروتمند بود . امینه در پوتسدام در کاخ یکی یکی از عموزاده های فردریک کبیر امپراطور وارد شد .
تابلوئی که در موزه ملی پوتسدام نگاهداری می شود او را نشان می دهد با همان پوشش سیاه باریک و بلند که در وسط تالاری ایستاده است و فردریک کبیر و سردارانش و زنان انان با لباس های اروپایی دور تا دور مبهوت او هستند که ماجرای زندگی خود را باز می گوید . امپراطور پروس عاشق هنر و ادبیات و تاریخ بود و دربارش مجمعی از بزرگان نقاشی موسیقی فلسفه و ادبیات از سراسر جهان . برای انان امینه قهرمان یک رمان پر کشش بود که زنده شده و خود داستان زندگیش را بیان می کرد . داستانی که از کودکی او شروع می شد که همراه با ماری پوتی ( لابرو لاندیر ) وارد اصفهان شد – شهری که پدربزرگ او و پسرانش را در ان جا سر بریده بودند – و هنوز چشمش به شهر مناره ها و گلدسته ها خو نکرده در میدان شاه شاهد ان بود که به دستور شاه پدر دلاورش را به چهار اسب بستند و تکه تکه کردند . بعد روزی خود ملکه و سوگلی شاه صفوی شد و خزانه دار جواهراتی که چون ان کسی ندیده بود . روز دیگر در استر اباد به عنوان یک همسر خان ترکمن چادر نشین . پس ان گاه ... بیان سحر انگیز امینه که به زبان فرانسه داستان عمر خود را باز می گفت برای حاضران دربار فردریک که سفر نامه های تاورینه و شاردن را خوانده شعر های لافونتن را از بر داشتند و این اواخر به چاپ المانی نامه های ایرانی مونتسکیو دست یافته بودند وصفی دیگر بود از سرزمین اسرار امیز ایران . سرزمینی که در همان روز ها یکی از سخت ترین دوران خود را پس از مرگ یک شاه مقتدر می گذراند .
اوازه قصه های امینه بزودی در تمام دربار پروس و از ان جا در تمامی محافل اشرافی وادبی اروپا که علیرغم تمام جنگ ها و خونریزی ها بیکدیگر راه داشتند پیچید .
امینه خود در یادداشت هایی که پنج سال اینده زندگی او را در اروپا در بر می گیرد و شاید برای مطالعه کاترین و به سفارش او نوشته باشد دیدار از پروس را اغاز زندگی دوباره خود بر می شمارد . کتابخانه بزرگ امپراطور پروس فردریک کبیر برای او اقیانوسی بود که گویی افریده شد تا او در ان شنا کند . احساس می کرد چهل و هشت سال را بیهوده زیسته است و با این همه ماجرا که بر او گذشته تازه به ابگیری افتاده که جای اوست می خواهد بداند بداند و بداند .