فصل هیجدهم
امینه به سفارت از سوی نادر به سن پطرزبورگ رفت . در ان جا دوستان بسیار داشت میرزا زین العابدین ایلچی رسمی نادر که در معیت امینه روانه شده بود به حیرت هر چند روز از سخنوری و درایت نفوذ و کار گشایی امینه گزارشی برای نادر می فرستاد . همه شرح لیاقت و درایت امینه که وقتی با گشاده دستی جمع می شد هیچ دری به رویش بسته نبود . پیام مهمی که امینه می بایست ره بگشاید تا میرزا زین العابدین لنکرانی به رجال و دولتمردان روس بگوید این بود که نادر اماده است در مقابل تسلط بر دریای مازندران عثمانی را چنان سر کوب کند که روس ها بتوانند به بوسفر راه یابند و از ان سو به دریای ازاد برسند . نادر در مقابل این کار فقط کشتی می خواست حتی به اجازه چند ساله . کاری که روس ها به ان تن نمی دادند . از نظر ایلچی نادر پنهان بود که امینه هم رضایت نداشت که نادر در اطراف خزر پایگاه محکمی پیدا کند . اما در عین حال روش محمد حسن خان را هم نمی پسندید که مدام از استر اباد به میان یموت می رفت و در ان جا با لزگی ها می ساخت و موی دماغ نادر می شدند .
امینه دو سالی بود که هیچ نامی از محمد حسن خان در جمع نمی اورد . و گهگاه در حضور کسانی که تصور می کرد خبر به نادر می رسانند می نالید که از محمد حسن خان بی خبر است و محمد حسن خان به میان جنگل گریخته و در ان جا یکه و تنها و در انزواست . اما چنین نبود و محمد حسن خان در جایی بود که دست نادر به او نمی رسید . در هشتر خان . و از ان جا هر از گاه با کشتی خود را به میان ترکمن ها می رساند . ایا در همین دوران نبود که نزدیک قلعه اولاد گلوله ای از میان جنگل دست نادر را شکافت و در میان بهت رضا قلی میرزا که پشت سر نادر بود گلوله دوم و سوم اسب نادر را از پا در اورد . رضا قلی میرزا و محافظان نادر چون دانستند شاه زنده است به میان جنگل تاختند ولی اثری از تیر انداز پیدا نشد . این زمانی بود که نادر رضا قلی را از ولیعهدی معزول کرده و نصر ا... میرزا پسر دیگرش را به جای او نشانده بود . از همان لحظات اول حادثه نادر گمان بد به رضا قلی برد که نکند خواسته باشد انتقام از پدر بگیرد . از همین رو کسی به فکر محمد حسن خان پسر فتحعلی خان قاجار نیفتاد که با نادر پدر کشتگی داشت .
چند ماه بعد به توطئه زن های نادر که هر کدام می خواستند ولیعهدی را به پسر خود متعلق کنند یکی را دستگیر کردند که اعتراف کرد پول از رضا قلی میرزا گرفته است . در یک مواجهه حضوری نادر رای به محکومیت فرزند داد و در حالی که رضا قلی استدعای ان داشت که گردنش را بزنند نادر فرمان داد تا او را کور کردند .
امینه چون این حکایت را شنید به یاد اورد که در ان دیدار اولین و اخرین بار نادر چقدر او به دانستن زندگی پطر کبیر علاقه مند بود و از امینه در باره ی او می پرسید . عجبا این بخش از زندگانی نادر به پطر شبیه شد . امپراطور روسیه نیز به الکسیس پسرش بد گمان شد و بعد از یک باز جویی حضوری وی را خلع کرد و در پنهان کشت و به این ترتیب کاترین همسرش نایب السلطنه و جانشین او شد . امینه می دانست کار رضا قلی به دست مادر نصر ا... ساخته شد . اما تفاوت نادر و پطر در ان جا بود که نادر بعد از کور کردن رضا قلی میرزا دیگر ان پادشاه درگیر نام نیک نماند به حیوان سبعی تبدیل شد که کسی را در کنار او به فردای خود امید نبود . امینه که می دانست پایان داستان نزدیک است در بازگشت از روسیه پسر کوچک خود را نیز از مشهد دور کرد و او را به سمنان برد و با خود نگهداشت .
و در این دوران بود که حکایتی دیگر بر او گذشت . محمد حسین خان در یکی از جنگ هایی که در دوران دوستی و نزدیکی با رضا قلی میرزا همراه فرزند نادر به فارس رفت تا یاغیان ان حدود را سر کوب کند دختری از ایل زند به زنی گرفت که خواهر او نیز به حرم رضا قلی میرزا رفت . این وصلت امینه را با لر های زند پیوند زد که به دستور نادر در ملایر بودند و سرانشان در رکاب نادر و از جمله کریم خان که فرماندهی دسته ای از سپاهیان نادر را به عهده داشت . در یکی از سفر های امینه به مشهد که دخترش خدیجه نیز همراه وی بود . کریم خان او را از امینه خواستگاری کرد و امینه که کریم خان را به دلاوری و حسن خلق می شناخت موافقت کرد . کریم خان از ان مردان بود که امینه می پسندید مرد زور بازو و عقل . هم از این رو با رضایت تن به وصلت دردانه خود با او داد . و خدیجه را با جهیزیه ای مجلل و دیدنی به خانه او فرستاد خود نیز چندی بعد در میان لر ها در ملایر چند روزی مهمان انان شد . و خبر یافت که در ان جا نیز کسانی هستند که کباده پادشاهی می کشند و قابل تصور است که باز ماندگان نادر از انان نیز در رنج خواهند بود .
اینک در سمنان امینه تنها بود در جمع خانواده خود در میان نوه هایی می زیست که از میانشان محمد پسر بزرگ محمد حسن خان یکه بود و مورد علاقه امینه . اخباری که از خراسان می رسید و در میان هدایایی پنهان بود که از سوی یاران و فدائیان امینه فرستاده می شد . نادر بیمار بود چندان که طبیبان از او می گریختند . مانند حکیم علوی که از هند اورده بود . حکیم فرنگی هم برای تسکین درد ان غول افشاری که بعد از کور کردن رضا قلی مدام اطرفیان را می کشت چاره پذیر نبود . در این میان علیقلی خان برادر زاده نادر که شاه افشار مدام سر کوفت او را به فرزندان می زد از اطاعت نادر پیچید و این سخت ترین خبری بود که به او رسید . نادر که تصور می کرد اگر بخواهد می تواند جهان را فتح می کند چنان که هند را گرفت و عثمانی را شکست داد اینک در او هام گرفتار امده به اخرین روز های محمود افغان شبیه می شد . فقط سر زدن به کلات نادری و گنجینه جواهراتی که از هند اورده بود به او تسکین می داد و شراب . شراب مدام و مستی و احضار میر غضب . و فردا صبح بد حالی و پشیمانی و درد و باز شراب . طبیبان به زخم هولناکی که نادر در تن داشت او را از همخوابگی بر حذر داشته بودند ولی او چونان حیوانی سیری نا پذیر باکره ای دیگر طلب می کرد و اغا باجی ها و مامورانشان مدام دختری را نشان می کردند که بعد از یکی دو شب از چشم نادر می افتاد و به صف اهل حرم می پیوست که دیگر شماره شان از دست رفته بود . دعا ها و نذر ها و نیاز ها کشاندن او به عتبات و مناجات او بر مزار امیر مومنان و در بار گاه سالار شهیدان هیچ کدام اثری نبخشید . و باز نادر به خراسان بر گشت و ایلات و طوایف نفسی به راحتی کشیدند . این با ر کرد های قوچان طغیان کردند . خیال لشکر کشی داشت که خبر چینان خبر دادند که از اهل اردوی او کسانی با علیقلی برادر زاده یاغیش در ارتباطند .