فصل دوازدهم
وقتی دلاوران ترکمن را را بر قافله محمود بستند و مانع از ان شدند که دومین کاروان غنایم به قند هار برود امینه با انان بود و دست پروردگان خود را رهبری می کرد . ترکمن ها بر اساس قرار ابتدا حمله بردند و بعد عقب کشیدند تا گروه امینه وارد میدان شوند . افغان ها هنوز گیج از ان غافلگیری بودند که با فریاد زنان دریافتند که این دسته از جنس ان ها نیستند هنوز در پی ان بودند که چه کنند که صاعقه بر سرشان زد و فرصت نیافتند فرار کنند . چالاکی تیر اندازان امینه بیشتر به خیال می مانست . سر دسته افغان ها صید احمد از سرداران به نام قند هار بود و برادر زاده امان ا... خان وزیر وشریک محمود . او خود را شمشیر زن و گرد و دلاور می دانست و به همین دلیل صید احمد رستم خوانده می شد . وقتی با یورش سربازان ترکمن رو به رو شد ابتدا می تاخت و عربده می زد ولی چون کار را سخت دید خیال فرار داشت که امینه خود در پی او تاخت . فتحعلی خان دل در دلش نبود و رفت تا حرکتی کند مبادا به همسر ماجراجویش گزندی از ان رستم برسد اما پیش از ان که مجال کاری پیدا کند کمند امینه دور قامت رستم پیچیده و ضربه او مچ دست راست او را قطع کرده بود . فتحعلی خان که گروه امینه را در تمرین ها دیده بود باور نداشت که ان ها در جنگ واقعی هم چنین کار امد باشند . اما ان چه دید برایش چاره ای جز تحسین نگذاشت .
صید احمد دست بریده را به اسیری بردند و دو پیرزن و پیر مرد افغانی را ازاد کردند تا شرح این واقعه را به اصفهان ببرند با پیامی از سوی خان قاجار به این مضمون که اگر اصفهان را رها نکند باید در انتظار سرنوشتی سخت تر از این باشد . محمود در مقابل ازادی صید احمد چهار تن به نام از او خواسته شده بود به استر اباد فرستاد . وقتی افغان های ازاد شده به او گفتند که فرمانده ترکمن ها زنی بوده است لازم نبود تا نام او را بگویند محمود خود خوب می دانست . این عملیات پیش از ان که یک پیروزی نظامی باشد ضرب شستی بود که فتحعلی خان به افغان ها نشان داد ورنه ارزش کاروان محمود انقدر نبود که به خطر از دست دادن امینه بیرزد . از سوی دیگر در همان زمان ها امینه به گنجینه ای دست یافته بود که نوید روزگار بهتری را می داد .
ماجرای این گنج از زمانی اغاز شد که سارا مادر امینه از اصفهان به پناه دامادش به کنار دریای خزر رفت و هوای ان کرد که برای دیداری از خانواده خسرو خان گرجی شوهر خود که سه فرزند از او داشت به تفلیس رود . چند گرجی برای بردن او امدند که یکی از ان ها مالک منطقه ای در ناخحیه ی قزاق ها بود با خود نمونه ای از طلایی را اورده بود که می گفت از این خاک در ان ناحیه فراوان است . با تایید این خبر توسط زرگران و زرشناسان ترکمن فتحعلی خان و امینه دیگر شب و روز نداشتند خیال دست انداختن به معدن ته رک خواب از چشم ان دو ربود . ایا گنجنامه امینه همان ارابه سعادت بود که باید ان دو را به شهر ارزوهایشان می رساند ؟
با چنگ انداختن افغان ها بر خزانه های اصفهان هر که در سر هوای برکندن ان ها را داشت باید در جستجوی ثروتی بر می امد . دارایی امینه و فتحعلی خان مخارج یک لشکر کشی بزرگ را تکافو نمی کرد . از همین رو امینه با بیرون رفتن فتحعلی خان از استر اباد تا دست یافتن به ثروت و سلاح بیشتر مخالف بود و می کوشید تا راهی دیگر بیابد . تا ان که سر انجام به فکر کاترین نایب السلطنه روسیه افتاد . امینه جاه طلب مدت ها بود که ماجراهای دربار روسیه را دنبال می کرد و میدانست که در ان جا نیز زنی قدرت طلب ارام ارام جای خود را محکم می کند و او کاترن همسر پطر بود که امینه می دانست دهقان زاده ای از اهالی لیونیا است که پس از یک بار ازدواج دل از امپراطور روسیه ربود و به همسری او در امد و به تازگی نیز نایب السلطنه و جتنشین پطر شده و دیر نیست که فرمانروای سراسر روسیه شود . امینه در ارزو ی ان بود که با کاترین دیداری کند و برای این کار تمهیداتی هم به کار برده بود . واسطه ی امینه و کاترین دو تن از دختران دست پروده اش بودند که هر کدام به خانه ی یکی از بزرگان روس رفته بودند و هم خانواده اسماعیلفسکی که با دربار پطر نزدیک بودند هم از این طریق کاترین نیز امینه را می شناخت و ندیده او را می پسندید پس با رسیدن نامه امینه به مسکو دعوتنامه ای به امضای کاترین برایش فرستاده شد . تا ان زمان فتحعلی خان باور نداشت همسرش بتواند تا ان جا راه خود را باز کند . پس از گذشت هشت سال از روزی که امینه به عقد او در امد هنوز خان ترکمن از قابلیت های او به حیرت می افتاد .
باری امینه راهی مسکو شد . حادثه ای بی نظیر زنی از جامعه ی در بسته حرمسرا ها پا در رکاب شده نه برای رفتن به حرمی دیگر سفری که تنها برای بازرگانان و سیاحان ماجراجو ممکن بود . زنی به سفارت می رفت ان هم به دربار روسیه . تا همین جا امینه بسیاری از سنن و عادات جامعه مرد سالار را در هم شکسته بود . اما نمی دانست این صحنه ای دیگر است و تیر اندازیو سوار کاری سخنوری و معامله گری نیست که بداند . غرور وبی باکی او را به دام انداخت .
برای زنی که در جوانی تجربه ها اندوخته و موفقیت ها کسب کرده بود این تجربه گران بهایی بود تا بداند سیاست و مملکتداری کاری دیگر است و از هر راهی نمی توان به ارزو های خود رسید .
امینه با هدایایی که برای پطر کبیر و کاترین همسر او تدارک دیده بود با خیال جلب نظر امپراطور به قلب روسیه رفت اما پطر و کاترین به کرانه بحر خزر رفته بودند . امینه بیهوده باور داشت که این سفر اتفاقی است و یا ان چنان که در مسکو به او گفتند به قصد سرکشی به جبهه مقابل عثمانی صورت گرفته . واقعیت این بود که پطر با شنیدن خبر از هم پاشیدن سلطنت صفوی به دست افغان ها به فکر ان افتاده بود که به ارزوی قدیمی خود جامه عمل بپوشاند و از طریق ایران به اب های گرم دریای پارس برسد . امینه این را ندانست و با کالسکه ای که کاترین برایش فرستاده بود راهی هشتر خان شد شهری که پطر و کاترین در ان بودند .
در یک ظهر تاریخی امینه سر انجام موفق به دیدار کاترین شد . اسماعیلفسکی یکی از معدود رجال مسلمان دربار پطر و همسرش امینه را همراهی می کرد . از ترس ان که این خبر به جاسوسان عثمانی برسد هویت امینه پنهان نگه داشته شده بود و کسی نمی دانست ان زن کیست که در ان کلبه ی دور هشتر خان پطر به دیدار او رفته . به دستور پطر حتی اسماعیلفسکی میزبان امینه نیز وارد کلبه نشد . اگر امپراطور روسی و فرانسه می دانست امینه نیز به این هر دو زبان به راحتی حرف می زد و جز این ها به ترکی و فارسی نیز و علاوه بر این ها از گفتگو با شاهان و قدرتمندان ابایی نداشت و حریف بود . پطر در همان چند کلام اول این را در یافت و تعجب خود را ابراز داشت . اومسحور زنی به غایت زیبا شد که همچون دیگر زنانی نبود که او می شناخت . امینه نه عشوه فروشی می کرد و نه سبک مغز و بی خبر از عالم بود .
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)