دیگر زمان زمانه مجنون نیست
فرهاد
در بیستون مراد نمی جوید
زیرا بر آستانه خسرو
بی تیشه ای به دست کنون سر سپرده است
در تلخی تداوم و تکرار لحظه ها
آن شور عشق
عشق به شیرین را
از یاد برده است
تنهاست گردباد بیابان
تنهاست ....
حمید مصدق
دیگر زمان زمانه مجنون نیست
فرهاد
در بیستون مراد نمی جوید
زیرا بر آستانه خسرو
بی تیشه ای به دست کنون سر سپرده است
در تلخی تداوم و تکرار لحظه ها
آن شور عشق
عشق به شیرین را
از یاد برده است
تنهاست گردباد بیابان
تنهاست ....
حمید مصدق
در پیش چشم دنیا
دوران عمر ما
یک قطره دربرابر اقیانوس
درچشمهای آن همه خورشید کهکشان
عمر جهانیان
کم سو تر از حقارت یک فانوس
افسوس....
مصدق
روزي اگر سراغ من آمد به او بگو:
من مي شناختم او را
نام تو را هميشه به لب داشت
حتي
در حال انتظار
آن دلشكسته عاشق بي نام و نشان
آن مرد بي قرار
روزي اگر سراغ من آمد به او بگو:
هر روز پاي پنجره غمگين نشسته بود
و گفتگو نمي كرد
جز با درخت سرو
در باغ كوچك همسايه
شب ها به كارگاه خيال خويش
تصويري از بلندي اندام مي كشيد
تحقير كرده بود
روزي اگر سراغ من آمد به بگو:
او پاك زيست
پاك تر از چشمه هاي نور
همچون زلال اشك
يا چون زلال قطره باران به نوبهار
آن كوه استقامت
آن كوه استوار
وقتي به ياد روي تو بود مي گريست
روزي اگر سراغ من آمد به او بگو:
او آرزوي ديدن رويت را
حتي براي لحظه اي از عمر خويش داشت
اما براي ديدن تو چشم خويش را
آن چشم پاك را
پنداشت
آلوده است و لايق ديدار يار نيست
روزي اگر سراغ من آمد به او بگو:
آن لحظه اي كه ديده براي هميشه بست
آن نام خوب بر لب لرزان او نشست
حميد مصدق
ابری نیست
بادی نیست
می نشینم لب حوض
گردش ماهی ها روشنی من گل آب
پکی خوشه زیست
مادرم ریحان می چیند
نان و ریحان و پنیر آسمانی بی ابر اطلسی هایی تر
رستگاری نزدیک لای گلهای حیاط
نور در کاسه مس چه نوازش ها می ریزد
نردبان از سر دیوار بلند صبح را روی زمین می آرد
پشت لبخندی پنهان هر چیز
روزنی دارد دیوار زمان که از آن چهره من پیداست
چیزهایی هست که نمی دانم
می دانم سبزه ای را بکنم خواهم مرد
می روم بالا تا اوج من پر از بال و پرم
راه می بینم در ظلمت من پر از فانوسم
من پر از نورم و شن
و پر از دار و درخت
پرم از راه از پل از رود از موج
پرم از سایه برگی در آب
چه درونم تنهاست
سهراب سپهری
اين مرد خود پرست
اين ديو، اين رها شده از بند
مستِ مست
استاده روبروي من و
خيره در منست
گفتم به خويشتن
آيا توان رستنم از اين نگاه هست؟
مشتي زدم به سينه او
ناگهان دريغ
آيينه تمام قد روبرو شكست
حميد مصدق
دشتها آلوده ست
در لجنزار گل لاله نخواهد روييد
در هواي عفن آواز پرستو به چه كارت آيد؟
فكر نان بايد كرد
و هوايي كه در آن
نفسي تازه كنيم
گل گندم خوب است
گل خوبي زيباست
اي دريغا كه همه مزرعه دلها را
علف هرزه كين پوشانده ست
هيچكس فكر نكرد
كه در آبادي ويران شده ديگر نان نيست
و همه مردم شهر
بانگ برداشته اند
كه چرا سيمان نيست
و كسي فكر نكرد
كه چرا ايمان نيست
و زماني شده است
كه به غير از انسان
هيچ چيز ارزان نيست
حميد مصدق
آسمان،آبی تر
آب،آبی تر
من درایوانم،رعنا سر حوض.
رخت می شوید رعنا
برگ ها می ریزد
مادرم صبحی می گفت : موسم دلگیری است
من به او گفتم : زندگانی سیبی است،گاز باید زد با پوست.
زن همسایه در پنجره اش،تور می بافد،می خواند
من ودا می خوانم گاهی،نیز
طرح می ریزم سنگی،مرغی،ابری.
آفتابی یکدست
سارها آمده اند
تازه لادن ها پیدا شده اند
من اناری را،می کنم دانه،به دل می گویم
خوب بود این مردم،دانه های دلشان پیدا بود
می پرد در چشمم آب انار : اشک می ریزم
مادرم می خندد
رعنا هم.
سهراب سپهری
هنگام که گریه می دهد ساز
هنگام که گریه می دهد ساز
این دود سرشت ابر بر پشت
هنگام که نیل چشم دریا
لز خشم به روی میزند مشت
زان دیر سفر که رفت از من
غمزه زن و عشوه ساز داده
دارم به بهانه های مانوس
تصویری از او بر گشاده
لیکن چه گریستن چه طوفان؟
خاموشی شبی است هر جه تنهاست
مردی در راه میزند نی
و آواش فسرده بر می اید
تنهای دگر منم که چشمم
طوفان سرشک می گشاید
هنگام که گریه می دهد ساز
این دود سرشت ابر بر پشت
هتگام که نیل چشم دریا
از خشم به روی می زند مشت
نیما
حرف ها دارم
با تو ای مرغی که می خوانی نهان از چشم
و زمان را با صدایت می گشایی !
چه ترا دردی است
کز نهان خلوت خود می زنی آوا
و نشاط زندگی را از کف من می ربایی؟
در کجا هستی نهان ای مرغ !
زیر تور سبزه های تر
یا درون شاخه های شوق ؟
می پری از روی چشم سبز یک مرداب
یا که می شویی کنار چشمه ادارک بال و پر ؟
هر کجا هستی ، بگو با من .
روی جاده نقش پایی نیست از دشمن.
آفتابی شو!
رعد دیگر پا نمی کوبد به بام ابر.
مار برق از لانه اش بیرون نمی آید.
و نمی غلتد دگر زنجیر طوفان بر تن صحرا.
روز خاموش است، آرام است.
از چه دیگر می کنی پروا؟
سهراب سپهری
من آدم
تو حوا
بیا
جهانی دیگر آغاز کنیم!
لبخند بزن
بگو سیـــــــــــــــــب...!
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)