نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 61

موضوع: رمان شیرین از م.مودب پور

Threaded View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #35
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Apr 2011
    محل سکونت
    Tehran
    نوشته ها
    526
    تشکر تشکر کرده 
    2,517
    تشکر تشکر شده 
    951
    تشکر شده در
    396 پست
    قدرت امتیاز دهی
    142
    Array

    پیش فرض

    بابک هیچی توکه نبودي باباي تون به تون شدم تلفن کرد البته قراره باباي آتیشه به گور گرفته ي توام شب زنگ
    بزنه.
    لال شی بابک!
    بابک بابا تکلیف منو روشن کن!یه ساعته میخوام حرف بزنم و بگم چی گفتن تو نمیذاري و هی به پیش گفتار و
    مقدمه ي اخبار ایراد می گیري!بذار حرفموبزنم دیگه!
    خیل خب بگو.
    بابک اره ،می گفتم.تو که نبودي مرحوم بابام زنگ زد.بقیه ش یادم رفت!اصلا یادم نیس زنگ زد چی گفت!حواس
    واسه آدم نمیذاري که!
    » یه نگاهی بهش کردم و گفتم «
    آخه تو چرا اینطوري از کار در اومدي بابک؟!
    بابک کنترل کیفی م خوب نبوده ارمین جون!
    جدي دارم میگم.از اون پدر و مادر تو چرا اینطوري در اومدي؟
    بابک میخوام واسه بابام خدابیامرزي بخرم.
    با این کارات؟!
    بابک آخه مگه نمی دونی؟در زمان هاي قدیم یه پسر ي بود که باباش مرده شور بوده.یه اخلاق بدم داشته.هرمرده
    اي رو که می شسته دست آخر کفنش رو هم می دزدیده.یه روز وقت مردنش به پسرش میگه پسرجون من کار بدي
    میکردم که کفن مرده هارو می دزدیدم وقتی من مردم تو یه کاري بکن که همه ي مردم واسه م خدابیامرزي
    بگن.خلاصه باباهه می میره و پسره میشه مرده شور شهر.این دفعه پسره هر مرده اي رو که می شسته علاوه بر اینکه
    کفنش رو می دزدیده دست آخر یه چوبم میکرده تو چیزه مردهه بدبخت!
    خاك بر سرت کنن بابک با این قصه هات!
    بابک گوش کن دیگه!خلاصه بعد از چندوقت یه روز مردم جمع میشن در خونه ش و می آرنش بیرون می گن بابا
    آخه این چه کاري یه که تو میکنی؟!بابات خدابیامرز حداقل کفن مرده هامونو می دزدید!دیگه چوب تو اونجاي
    مردمون نمیکرد!
    تا اینو میگن،پسره میگه من به وصیت بابام عمل کردم و براش خدابیامرزي خریدم حالا تا وقتی شماها صبح به صبح
    واسه بابام فاتحه نخونین و خدا بیامرزي نگین چوب میکنم تو چیز مرده هاتون!حالا حکایت منه!من دارم یه کاري می
    کنم که هر کی منو بشناسه بگه خدا بابات رو بیامرزه،انقدر مثل تو فتنه و شر نبود!آخه از تو چه پنهون بابام جوونی
    هاش خیلی شیطونی کرده.پا که به سن گذاشته توبه کرده و حالا منو نصیحت میکنه!پرونده ش زیر بغل منه ها!خبر
    دارم یه دختر تو محله شون از دستش در امون نبوده!
    حالا می گی تلفن کرده و چی گفته یا نه؟
    برات تو بازار پارچه فروشا یه مغازه ي زیر پله جور کردم.زودتر بلندشو بیا و » بابک آهان یادم اومد.زنگ زده میگه
    اینم شد عاقبت تحصیلات عالیه ي ما! !« بچسب به کار
    اصلا نپرسید تو چه مدرکی گرفتی و تخصصت چیه؟
    تو هیچی بهش نگفتی؟
    بابک چرا بابا!البته چون بابامه نتونستم درست باهاش حرف بزنم.احترامش رو حفظ کردم یعنی بهش گفتم آخه
    !»؟ باباجون منه بدبخت چندین سال زحمت کشیدم و درس خوندم و مدرك گرفتم حالا بیام برم تو بازار پارچه فروشا
    خب اون چی گفت؟
    بابک ول کن بابا.هرچی که گفت جوابش کاملا قانع کننده بود.
    خب چی گفت؟
    بابک گفت بشاش تو اون مدرك!
    بی تربیت بی ادب!
    بابک البته در مورد توام صحبت کردیم یعنی بابام بهم گفت پدر و مادرت چه نقشه اي برات دارن.اتفاقا کار تو از من
    بهتره یعنی به مدرك و تخصصت نزدیک تره.آخه پدرتو از پدر من روشن تر فکر میکنه.
    چه نقشه اي برام کشیدن؟
    بابک اولا که بابات رفته برات ارزش تحصیلی گرفته.
    جون من راست می گی؟!
    بابک راه.ارزش مدرك تو از من خیلی بیشتره!خب نمره هاي توام از من بیشتر بود.رشته ت هم بهتر بود.
    اونوقت که بهت می گفتم درس بخون واسه این وقتا بود!حالا هی برو دنبال کثافتکاري و الواطی!
    بابک اشتباه کردم.خوش به حال تو.ارزش تحصیلی تو همونی یه که بعد از جیش می آد!چیه اسمش؟اون گنده هه رو
    می گم ها!اونی که حتما باید براش سیفون رو بکشی!
    خفه شی بابک!دیگه لازم نکرده حرفی بزنی!
    بابک بابا شوخی م سرت نمیشه؟!
    آخه شوخی هاي بد می کنی؟حالا بگو ببینم برام چیکار کردن؟
    بابک ارزش تحصیلی ت همونه که گفتم براورده شده!اما کارت چیز دیگه س.قراره تا رسیدي از همون فرودگاه
    ببرنت مستقیم مرده شور خونه.یه کامیونم چوب خشک آماده کردن.قراره واسه بابات خدابیامرزي بخري!
    واقعا کی میشه که بریم ایران و من از دست تو راحت بشم.
    بابک بدبخت چی فکر کردي؟فکر کردي الان با این مدرکی که گرفتی تا پات رو بذاري تو ایران می شی مدیر کل
    فلان اداره؟!خونه آخرش که استخدامت کنن و بهت پول بدن هفتاد هشتاد تومنه!پس بهتره بري سر همون کار که بابات واسه ت پیدا کرده.تازه یه پیکان مدل 48 برات خریده،عصرا میتونی بري مسافرکشی.این کار دومت رو وقتی
    فهمیدن زن گرفتی واسه ت جور کردن!تازه باید دست بابات رو ماچ کنی که نمیذاره شیکم زنت گشنه بمونه!
    البته تو میتونی از هنر زنت م استفاده کنی.باید بري دم پارك شهر یه میز و یه چارپایه بذاري و با بهار واستی
    سرکار.این گره کوري ها که می آن تو پارك؟!یکی چشم نداره ،یکی گوش نداره،یکی پاش فلجه،یکی دستش
    لمسه!اینارو بهار شفا بده،آخر شب صنار سه شاهی کاسبی کنین و شب به شب سرگشنه زمین نذارین!البته می تونی یه
    لباس این کولی هارو تن بهار بکنی واسه مردم فال بگیره!درامدش بد نیس!
    آدم با تو حرف بزنه شخصیتش میره زیر سوال.
    بابک آقاي با شخصیت فکر نون باشن که خربزه آبه.حداقل من دست و پا دارم که سر چهار نفر رو کلاه بذارم یه
    نونی در بیارم!برو فکر خودت باش که عرضه نداري کلاه یه نفرو ور داري!
    ناهار چی داریم؟
    بابک حناق بیست و ساعته!عادت کن به گشنگی که شوکه نشی!
    » جوابش رو ندادم.تو همین موقع زري خانم اومد بیرون و گفت «
    بابک باز داري سربه سر آرمین میذاري؟
    زري خانم ،از وقتی اومدم همه ش داره چرت و پرت بهم میگه!ببخشین سلام.حواس براي آدم نمیذاره که!
    » زري خانم خندید و جواب سلامم رو داد و گفت «
    آخه دلمون برات شور میزد.بابک اومده بود دنبالت.وقتی ماشین بهاررو جلوي پارك دیده بود و شماها رو پیدا
    نکرده بود خیلی ترسیده بود.فکر میکرد براتون اتفاقی افتاده.
    بابک ساعت آب گرم زري خانم ،عافیت باشه.
    زري خانم سلامت باشی .حالا کجا رفته بودن؟
    بابک رفتن بودن دنبال از این تشک هاي خوش خواب می گشتن با یه تخت.
    زري خانم وا!دنبال تشک و تخت براي چی می گشتن؟!
    بابک خب واسه اینکه دوتایی روش بخوابن دیگه!
    زري خانم اي خدا مرگم بده!تو چه بی حیایی پسر!
    واقعا بابک باید با میکروسکوپ تو سخصیت تو دنبال خجالت و شرم و حیا گشت!
    بابک بیخودي زحمت نکش و وقتت رو تلف نکن که من استریل استریلم!تو تمام سلولهاي من یه دونه از این
    موجودات ذره بینی که گفتی پیدا نمیشه!
    اصلا من دیگه نمیخوام با تو حرف بزنم.
    » زري خانم که داشت میخندید به بابک گفت «
    اذیتش نکن.برو ماچش کن و از دلش درآر.
    بابک من هیچ وقت با پسرخاله م قهر نمیکنم بیا.بیا ماچت کنم آشتی کنیم.بده من اون صورت وامونده ت رو!
    » اومد جلو ماچم کرد و گفت «
    به به!چه عطر زنونه ي خوش بویی!حداقل از راه رسیدي صورتت رو می شستی که مدرك جرم از بین بره!آدم که یه
    روز میره دنبال شیطونی تا رسید خونه اول صورتش رو می شوره و بعد قشنگ تو آینه خودشوو لباساشو نگاه میکنه که
    آثاري بجا نمونده باشه هالو!منو ببین!تا حالا یه نفر نتونسته مچم رو بگیره!
    سه تایی شروع کردیم به خندیدن و رفتیم تو آشپزخونه وناهارمون رو خوردیم و بعدش زري خانم لباساشو عوض «
    کرد و گفت که میره یه سره خونه و برمیگرده.من و بابکم کمی با هم صحبت کردیم و بعدش گرفتیم
    خوابیدیم.طرفاي عصر بود که بیدار شدیم.دوتایی دوش گرفتیم و بابک یه چایی دم کرد و خوردیم که تلفن زنگ
    .» زد.خودم جواب دادم.تا گفتم الو؛انگار برق رو وصل کردن به تنم!صداي قشنگ بهار بود
    بهار سلام.
    سلام کجایی؟!
    بهار یه عروس با یه چمدون نمیخواي؟
    کجایی تو؟!
    بهار میخواي یا نمیخواي؟
    طوري شده؟
    » بابک که تعجب کرده بود اومد کنار من و تند و تند ازم سوال میکرد «
    چی شده؟!عمه خانم مرده؟
    نه لوس نشو.
    بابک دختر عمه هات تصادف کردن؟!
    اه!
    بابک فتق شوهر عمه ت عود کرده؟ !
    بابک!
    بهار کیه اونجا؟
    بابکه.
    بهار چی داره میگه؟
    طبق معمول چرت و پرت.
    بابک عمه خانم زایمان داشته؟!
    .» چپ چپ نگاهش کردم
    ویرایش توسط sina_1374 : 10-15-2011 در ساعت 03:17 PM
    :: در کشور من آزادی تنها نام یک میدان است........ ::
    :: این یه قانونه! هرچی کمتر در دسترس باشی ارزشت بیشتره! زیاد که باشی میره به حساب آویزون بودنت! ::

    bsphpu11982
    45823718444724891055

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/