فصل هیجدهم
حدود ساعت دوازده و نیم بود که با بهار از هتل اومدیم بیرون و با قایق از دریاچه رد شدیم و اومدیم تو پارك و بعد «
» بهار رو رسوندم دم ماشینش و سوار شد وقتی میخواست بره،گفت
بازم بهم فکر کن آرمین.مرتب فکر کن تا بیام.وقتی بهم فکر میکنی قوي میشم.
مطمئن باش که یه لحظه م از یادت غافل نیستم همیشه تو و عشقت تو فکر منه .فقط مواظب خودت باش دلم برات
شور میزنه!زودتر برگرد پیشم..سربه سر اونام نذار ممکنه برات خطرناك باشه.
بهار خیالت راحت باشه.
» بعد یه لبخندي زد و گفت «
خاطره ي این هتل رو هیچوقت فراموش نمیکنم خوشحالم که تو شوهرمی.دوستت دارم آرمین توام دوستم داشته
باش خب؟
زودتر برگرد پیشم.از همین الان دلم برات تنگ شده.
خندید و رفت.من یه دقیقه واستادم و رفتنش رو نگاه کردم و بعد آروم آروم رفتم طرف خونه.چند دقیقه بعد رسیدم «
» تا وارد آپارتمان شدم بابک جلوم سبز شد و در حالیکه کلافه بود گفت
معلوم هس کجایی؟!دلم هزار راه رفت!کجا بودي تا حالا؟!
تو پارك.با بهار تو پارك بودیم.
بابک غلط کردي!ده بار تمام پارك رو گشتم نبودین.ماشین بهار،تو خیابون،جلوي پارك بود،اما خودتون نبودین فکر
نمیکنی دل من شور میزنه؟!از ساعت 9 صبح رفتی تا حالا!ساعت نزدیک 1 بعدازظهره!
خبه حالا!شلوغش نکن بچه که نیستم.
بابک ازبچه م بچه تري!فقط قدت مثل شتر دراز شده مغزت هنوز اندازه ي یه بچه شتر مونده!حداقل یه زنگ می
زدي که دلمون شور نزنه برات!حالا کجا رفته بودین؟!
» خندیدم و درحالیکه کفشامو در می آوردم و می رفتم تو گفتم «
همونجاها بودیم.
بابک کور شده خر خودتی!تموم پارك رو زیر و رو کردم صبر کن ببینم !اي الهی خبر مرگت رو برام بیارن!بی حیا
رفته بودین هتل؟!به سرم زد که ممکنه با همدیگر رفته باشین هتل ها!اي چشم در اومده ي آب زیرکاه!میگه از آن
نترس که هاي و هوي دارد از آن آرمین موش مرده بترس که سر به تو دارد!رفتی داماد شدي؟!
» زدم زیر خنده «
کرمک شی پسر که نتونستی خودتو نیگه داري!رفتی خودتو لو دادي؟!
واقعا بی ادبی بابک!
بابک پس شرط بی شرط که پسر را پدر کند داماد؟!
اه!بس کن دیگه جلوي زري خانم زشته!بعدا حرف می زنیم باهم.
بابک بیا اینجا بشین ببینم.بعدا حرفشو می زنیم چیه؟من باید از سیر تا پیاز با خبر بشم.بیا بیا اینجا بشین برات یه
چایی بیارم گلوت تازه شه خاك به سرم که بلد نیستم کاچی درست کنم وگرنه یه کاچی می پختم و میدادم بخوري که
جون و قوت بگیري!
» بعد شروع کرد بشکن زدن و خوندن «
گل در اومد از هتل
سنبل دراومد از هتل
شاخ داماد رو بگو عروس داره می ره هتل
اي یار مبارك بادا ایشااله مبارك بادا
بابا آبرومون رو بردي جلوي زري خانم!
بابک زري خانم رفته حموم بیا بشین ببینم!صبح ازاینجا که رفتی چی شد؟یه راست رفتین تو هتل؟!
نه بابا!اولش یه خورده با هم حرف زدیم.
بابک چیا می گفتین؟کلمه به کلمه برام بگو!میخوام بفهمم تو آدم هالوي دست و پاچلفتی بی سروزبون چه جوري
عروس خانم رو کشوندي هتل؟!چی بهش گفتی که راضی شد و باهات اومد هتل؟!
من چیزي نگفتم که!اون گفت.
» بابک یه نگاهی به من کرد و گفت «
می دونستم تو از این عرضه ها نداري!حالا بگو ببینم چه حرفایی باهم زدین؟
هیچی بابا.در مورد عشق و دوست داشتن و اینچور چیزا صحبت کردیم دیگه!
بابک درست برام تعریف کن وگرنه ازناهار خبري نیس!
اه!توچقدر سمجی!بهار میگفت باید عشق خیلی عمیق باشه.
بابک الهی قربون عشق عمیق برم که هر چی عمقش زیادتر باشه بهتره!
!» خنده م گرفته بود!با یه حسرتی حرف می زد و هی دستش رو می کوبوند تو سینه ش «
می گفت ماها فقط الفباي عشق رو بلدیم.
بابک الهی قربون الفباي عشق بشم!من تاج و چش رو هم بلدم!
تو که آخرین مدرکش رو هم گرفتی!
بابک حرف نزن من هنوز اول راه این دانشم!بقیه ش رو بگو.
اه!خسته م بابا!گلو خشکه آخه.
بابک تو بگو من برات چایی و شربت و نوشابه هرچی بخوابی می آرم تو فقط بگو.
می گفت این دختر و پسرا دارن عشق رو تمرین می کنن.
بابک الهی قربون این تمرینان فشرده برم که چقدرم با جدیت تمرین میکنن!
اه!ول کن دیگه!هی نشسته چرت و پرت میگه!
بلندشدم رفتم طرف آشپزخونه که یه چایی براي خودم بریزم وقتی برگشتم دیدم بابک همونجا نشسته و داره با «
» دست میزنه تو سینه ش و میگه
خدا منو مرگ بده که چند وقته از تمرینات دوره اي عقب موندم!حالا اگه سر امتحان رد بشم کی جواب ننه بابام رو
میده؟باچه رویی برگردم ایران؟!
بلندشو خودت رو لوس نکن.میگم از رویا چه خبر؟پیدایش نیس.
بابک شما که تشریف برده بودین سرتمرین و داشتین الف ب پ ت ث رو مرور میکردین ایشونم تشریف آوردن
اینجا.البته لاي کتابم وا نکردیم یعنی اصلا کتاب و دفترش رو نیاورده بود منم مداد و قلم و خودکارم رو در نیاوردم
اونم خداحافظی کرد و رفت.
خداحافظی کرد؟!براي چی؟!
بابک اولین قهرمان جا زد!
درست بگو ببینم چی شده؟یعنی چی جا زد
بابک هیچی اومد عذرخواهی کرد وگفت چون تو ایران کسی رو نداره و این جریانم کمی خطرناکه نمی تونه با ما
همکاري داشته باشه می ترسید یه دفعه یه طوري بشه که از اینجا اخراجش کنن یعنی طفلکی حقم داره از اینجا
بیرونش کنن کجا رو داره بره؟!
اونوقت تو اصلا ناراحت نیستی؟
بابک من براي چی باید ناراحت باشم؟
اخه تو ازش خوشت می اومد!
بابک خب چیکارش کنم؟وقتی می ترسه با من تا آخر خط بیاد چه فایده داره؟اگه منو دوست داشت هرجا می رفتم
باهام می اومد.
خب تسلیت میگم.
بابک تبریک بگو خره!من مثل تو که نیستم تا دختره یه دقیقه دیر میکنه غش کنم بیفتم زمین!تازه بهترم شد اگه
براش اتفاقی می افتاد من مسئول بودم و وجدانم عذابم میداد دستشم درد نکنه که رك اومد و حرفش رو زد و رفت و
مثل بقیه ي ما ایرانی ها کشکی تعارف تیکه پاره نکرد.
همه ش تقصیر منه.اگه تو نمی خواستی دنبال من بیاي و به زندگی خودت می رسیدي رویا ولت نمیکرد.
بابک چه ربطی به تو داره؟!اصلا چیز مهمی اتفاق نیفتاده!بنده یه پسر،رویا خانم یه دختر.یه مدت باهم رفت و آمد
داشتیم هیچ مسئله اي هم بینمون اتفاق نیفتاده.اخلاق همدیگه م دستمون اومد حالا اون رفت به راه خودش و منم به
راه خودم.حالا حساب کن اگه تو ایران بودیم و رویا رو ننه و بابام واسه من در نظر گرفته بودن تموم فک و فامیلا دست به دست هم میدادن به ضرب تخماخم که شده یه ماهه مارو می شوندن پاي سفره ي عقد.سرنه ماه باید طبق
تقاضاي سهامداران محترم اولین بچه رو از کارخونه می دادیم بیرون و تحویل خریدار می دادیم مثل اینا که می رن
پول می ریزن به حساب این کارخونه هاي ماشین سازي باید سرموعد قرارداد یه نوزاد فابریک با قفل مرکزي و کولر
و لوازم اضافی تحویل شدن می دادیم حالا آیا تو راه کارخونه تا شهر خراب بشه آیا نشه.بعدش درسه ماهه ي سوم
سال بعد باید دومی رو از کمپانی می کشیدیم بیرون بعدش چون درخواست و تقاضا زیاد میشد باید ظرفیت تولید
کارخونه رو افزایش می دادیم.حالا حساب کن من یه مهندس دست تنها و این کارخونه عظیم چه خاکی باید تو سرم
میکردم!مگه یه نفر آدم میتونه ازعهده ي این تولید انبوه بربیاد؟!حالا گیریم دانش مهندسم بالا باشه.
داري چی میگی؟!
بابک تازه بعد ازاینکه چهار پنج تا توله ي قد و نیم قد دور و ورمون رو می گرفت تازه مهندسه می فهمید که
کارخونه رو عوضی اومده و اصلا تو تخصصش نبوده!
واله آدم یه ساعت و نیم با تو حرف میزنه اندازه ي ده دقیقه حرف مفید حالیش نمیشه!
بابک تازه یه خبر دیگه م برات دارم.شما که تشریف نداشتین باباي خدا بیامرزم زنگ زد!تمام وسایل و امکانات
بازگشت رو برامون فراهم کردن.
آخه این چه طرز صحبت کردنه بابک؟!آدم به باباش میگه خدابیامرز؟!
بابک پس آدم به باباش چی باید بگه؟باید بگه باباي گوربه گور شدم؟!
نه اصلانباید این صحبت هارو کرد.
بابک یعنی اگه یه روزي بابامون مردهیچی نگیم و اصلا برومون نیاریم؟!بزنیم و برقصیم انگار که هیچ اتفاقی
نیفتاده؟!
هیچی بابا!اصلا نمیشه یه کلمه به تو آدم یه چیزي بگه!حالا بگو ببینم چی می گفت؟