اگر یارم شوی ای مایه ناز
شود مرغ نشاطم عرش پرواز

نمی اسرار عشقت فاش سازد
مگر طفل سرشک و چشم غماز

زبانت را بکام خویش دیدم
چو خاموشی ندیدم محرم راز

به شاهین اجل تا لقمه ایدم
نه این دریا نه اردک ماند و نه غاز

در این خانه که آخر می خرابد
خوشا احوال رند خانه پرداز

نشسته خانه و روزیده هر روز
حریص افتاده هر ره در تک و تاز

ز دنیا و زمافیها مکن یاد
به یادش ای مغنی برکش آواز

اگر دامان وصلش می ندستد
به هجرش طرزیا می سوز و می ساز