با من دلخسته ای دلدار، جنگیدن چرا؟

تو غزال گلشن حسنی، پلنگیدن چرا؟

با مسلمانان ِ مسکین، کافریدن بهر چه؟

با گرفتاران مستضعف، فرنگیدن چرا؟

می‌نگاهی بر من و می‌التفاتی با رقیب

با من ِ یکرنگ، ای رعنا، دو رنگیدن چرا؟

از سر کوی‌ات من ِ دیوانه را راندی به سنگ

دلبرا دنگی مرا کافی ست، بنگیدن چرا؟

هر یک از قوس ِ قضا، تیر اجل خواهند خورد

مردمان را گو که این توپ و تفنگیدن چرا؟

طرزیا چون در طریق عاشقی می‌مقصدی

هم‌چو زهاد ریایی، عذر ِ لنگیدن چرا؟