صفحه 58 و 59
فصل 3_ ممل شيدايي سياه مست
من ار چه عاشقم و رند و مست و نامه سياه
هــزار شــکر که يــاران شــهر بـي گنهند
قدم زنان به بخش آقايان رفتم. داخل بخش، همکاران بيماري را دوره کرده بودند و با او خوش و بِش مي کردند. با ورود من به داخل اتاق يکي از همکاران رو به بيمار کرد و در حالي که مرا به او نشان مي داد گفت: ممل اين آقا کيه؟
بيمار براي چند لحظه به چهره من دقيق شد و قيافه من را برنداز کرد و مثل کسي که مي خواهد با قدري فکر کردن شخصي را به خاطر بياورد، يک مرتبه زد زير خنده و با لحني حاکي از اطمينان خاطر گفت: اين که طاهر خودمونه.
همکارم پرسيد: کدوم طاهر؟
طاهر اشتري.
طاهر اشتري کيه؟
طاهر اشتري هنرپيشه سينماست. بعد در حالي که چشم هايش را گرد کرده و ابروهايش را بالا کشيده بود، براي اين که بقيه را به تعجب وادارد، پوري بنايي بازي کرده.
همکارم جواب داد باهاش سلام و عليک کردي؟
سلام و عليک چيه؟ ما با هم سال ها هم پياله بوديم.
همکارم از فرصت استفاده کرد و گفت: حالا که طاهر رو مي شناسي و با هم هم پياله بودين؟ يه ترانه براش بخون.
بدون درنگ دو دستش را رو ميز جلويش گذاشت و ريتم آهنگ دختر آباداني را گرفت و شروع به خواندن کرد: دختر آباداني ...چه سبزه و ماماني ... تو بلم پاي بندر...مي مونم تا بيايي... سپس به وجد آمد و از جا بلند شد و با بشکن زدن و چرخيدن به دور خودش، حرکت موزوني به پاهايش داد و رقص جالبي اجرا کرد و اين قدر ادامه داد تا به نفس نفس افتاد. با دست زدن من بقيه هم تشويق کردند. سپس رو به من ايستاد و دستش را گذاشت روي سينه و به منظور اداي احترام و تشکر به جلو خم شد و رفت سرجايش نشست.
يکي از همکاران سيگاري روشن کرد و به او تعارف کرد. ممل سيگار را گرفت و شروع کرد به کشيدن. با تمام نفسش به سيگار پک مي زد و دودش را با اشتها مي بلعيد و مدتي آن را در ريه هايش نگه مي داشت. يک سيگار را با پنج يا شش پک تمام کرد.
همکارم مجددا او را به حرف گرفت و گفت: ممل کجا بودي يکي دو ساعت پيدات نبود؟
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)