صفحه 53 و 54


مادربزرگ در آستانه در ایستاده بود. همین که عروس و داماد از روی خون عبور کردن، اسپند فراوونی روی آتش ریخت و دود غلیظ خوش بویی در فضا پراکند و چند مشت نقل و نبات و سکه روی سر عروس و داماد ریخت. داماد به منظور قدرشناسی و ابراز تشکر، اسکناس نویی رو از جیب درآورد و پای سینی اسپد گذاشت. مهمون هایی که در حیاط و باغچه مشرف به حیاط نشسته بودن، با دیدن عروس و داماد از جا بلند شدن و با دست زدن و گفتن شادباش، به ابراز احساسات پرداختن.
همین که عروس از صحن حیاط وارد ساختمان عمارت کخ محل تجمع خانوم ها بود شد، به ناگاه فریاد شادی و هلهله در فضا پیچید و برای مدتی ادامه داشت.
عروس و داماد سر سفره عقد نشستن و مراسم عقد توسط عاقد در حضور حاضران انجام شد. پس از این که خطبه عقد خونده شد و داماد تور رو از روی صورت عروس کنار زد، ناگهان بین مهمون های حاضر در مجلس ولوله ای ایجاد شد که نگو. همه برای دیدن عروس بی تابی می کردن و از سر و کول هم بالا می رفتن. هر کس عروس رو می دید دیگه نمی خواست یا نمی دونست چشم از اون برداره. همه محو تماشا شده بودن. عده ای از شدت احساسات جیغ می زدن و عده ای هم گریه می کردن.
این ابراز احساسات از دل برآمده حال و هوای خاصی به مجلس داده بود. یکی از آشنایان می گفت: عروس فقط زیبا نبود. زیبایی به تنهایی نمی تونه این قدر جاذبه داشته باشه. غیر از زیبایی ظاهری که در حد کمال بود، زیبایی باطنی هم در چهره اون دیده می شد که وصف اون ممکن نبود، فقط احساس می شد. زیبایی توام با شرم و حیا، نجابت و متانت، و ملاحت و معصومیت در چهره اون موج می زد. چهره ش متبسم، و نگاهش گیرایی خاصی داشت که هیچ کس رو تاب مقاومت نبود. از نظر حسن اخلاق و رفتار سرآمد بود و در کارهای هنری مهارت خاصی داشت.
در امور خانه داری یه کدبانوی به تمام معنی بود. در خلال سال های تحصیل جزو شاگردان ممتاز کلاس بود و رفتارش با هم کلاسی هاش همیشه توام با احترام بود. به همین دلیل وقتی کسی اون رو می دید، همه این محاسن رو یک جا می دید.



همین که ابراز احساسات مهمون ها فروکش کرد، یکی از خواهران داماد که به داشتن سر و زبون معروف بود همه رو به سکوت دعوت کرد.
طلاها و هدایایی رو که به عنوان کادوی سر عقد به عروس و داماد هدیه می کردن، می گرفت و معرفی می کرد و از مهمون های حاضر در مجلس می خواست که به افتخار هدیه دهنده کف بزنن. طلای قابل نوجهی برای عروس و داماد جمع شد که به گفته خیلی ها تا اون زمان هیچ عروسی این قدر طلایی نبوده! یکی از مهمون ها گفته بود: اگه به اندازه وزنش هم طلا براش جمع بشه، ارزش یه تار موش رو نداره. خودش یه پارچه جواهره.
بعد از پایان مراسم مهمون ها با میوه و شربت و شیرینی پذیرایی شدن. سپس همه یک دل و یک صدا فریاد زدن: عروس و داماد باید برقصن. عروس و داماد وقتی با درخواست مصرانه و جدی مهمون ها مواجه شدن، از جا بلند شدن و وسط سالن با آهنگ رقص رقصیدن.
مادر عروس و داماد در چند نوبت نقل و نبات روی سر عروس و داماد ریختن و بقیه فامیل و دوستان و آشنایان اسکناس های نو رو به دست می گرفتن و رقص کنان به طرف عروس و داماد می اومدن و اسکناس ها رو به عنوان شاباش به به عروس و داماد می دادن. بعد از عروس و داماد بقیه به رقص و پایکوبی مشغول شدن و چندین ساعت این برنامه داشت.
ساعت یازده شب بود و با وجود این که همه خسته و گرسنه بودن، کسی اعتنا نمی کرد. در انتهای ضلع جنوبی باغ چندین نفر ، آشپز و کمک آشپز، سوروسات شام رو تدارک می دین. اولین رج کبابی که روی آتش قرار گرفت و اولین دیگی که از روی اجاق پایین اومد، بوی مطبوع چلوکباب کوبیده رو در فضای باغ پراکند و اشتهای مهمون های خسته و گرسنه رو تحریک کرد.