قورباغه به كانگورو گفت:
من هم مي توانم بپرم تو هم.
پس اگر با هم ازدواج كنيم
بچه مان مي تواند از روي كوهها بپرد، يك فرسنگ بپرد،
و ما مي توانيم اسمش را «قورگورو» بگذاريم.
كانگورو گفت: «عزيزم»
چه فكر جالبي
من با خوشحالي با تو ازدواج مي كنم
اما درباره قورگورو
بهتره اسمش را بگذاريم «كانباغه»
هر دو سر «قورگورو» و «كانباغه»
بحث كردند و بحث كردند.
آخرش قورباغه گفت:
براي من نه «قورگورو» مهمه نه «كانباغه»
اصلا من دلم نمي خواهد با تو ازدواج كنم.
كانگورو گفت: «بهتر»
قورباغه ديگر چيزي نگفت
كانگورو جست زد و رفت.
آنها هيچوقت ازدواج نكردند، بچه اي هم نداشتند
كه بتواند از كوه ها بجهد يا يك فرسنگ بپرد.
چه بد، چه حيف
كه نتوانستند فقط سر يك اسم توافق كنند.