گاهي وقتها
تابوتي را مي بينم که بادبان برافراشته است
و با جسد رنگ پريده اي روانه است
به همراهي زني باموهاي فسرده!
و به همراهي نانواهايي که به سفيدي فرشتگانند
ودختران فسرده اي که در دفترخانه ها به ازدواج رضا داده اند!
صندوقي که در رود عمودي مرگ
به بالا مي راند
در رود ارغواني تيره!
در خلاف جهت آب
مي راند
وصداي مرگ
در بادبانهايش مي پيچد
که
همانا سکوت است.