سپتامبر از نرودا



امروز روزي بود چون جامي لبريز
امروز روزي بود چون موجي سترگ
امروز روزي بود به پهناي زمين.


امروز درياي توفاني
ما را با بوسه اي بلند کرد
چنان بلند که به آذرخشي لرزيديم
و گره خورده در هم
فرودمان آورد
بي اينکه از هم جدايمان کند.


امروز تنمان فراخ شد
تا لبه هاي جهان گسترد
و ذوب شد
تک قطره اي شد
از موم يا شهاب


ميان تو و من دري تازه گشوده شد
و کسي هنوز بي چهره
آنجا در انتظار ما بود