دست‌هايم را مي‌بيني؟ آن‌ها زمين را پيموده‌اند
خاك و سنگ را جدا كرده‌اند
جنگ و صلح را بنا كرده‌اند
فاصله‌ها
از درياها و رودخانه‌ها برگرفته‌اند
و باز،
آنگاه كه بر تن تو مي‌گذرند،
محبوب كوچكم،
دانه‌ي گندمم، پرستويم،
نمي‌توانند تو را در بر گيرند
از تاب و توان افتاده‌
در پي كبوتراني توأمان‌اند
كه در سينه‌ات مي‌ارمند يا پرواز مي‌كنند
آن‌ها دور دست‌ةاي پاهايت را مي‌پيمايند
در روشناي كمرگاه تو مي‌آسايند
براي من گنجي هستي تو
سرشار از بي‌كرانگي‌ها تا دريا و شاخه‌هايش
سپيد و گسترده و نيلگوني
چون زمين به فصل انگور چينان
در اين سرزمين
از پاها تا پيشانيت
پياده،پياده،پياده،
زندگيمرا سپري خواهم كرد