گناهکار
ترجمه مهناز بدیهیان
اعلام میکنم که گناهکار م
چرا که با دستهایی که به من داده اند
جارویی نبافته ام.
چرا جاروئی درست نکرده ام؟
این دستها را چرا به من دادند؟
چه فایده ای داشته اند؟
اگر تنها کاری که کرده ام
تماشای آمیختن دانه ها بوده است
و گوش سپردن به باد.
چرا گرد نياوردم نی ها ی جوان را
از نیزار
آن هنگام که سبز بودند.
آن دسته های نرم را نچیدم
تا بخ***د،
تا آنها را به هم ببافم
در بافه هائی زرين
و به آن دامنهء زرد بکوبم
تا جارویی بسازم برای روفتن کوره راه
راهی که چنین ادامه دارد.
چگونه زندگی من گذشت
بدون دیدن، یاد گرفتن،
بدون گردآوردن و بهم آمیختن نخستين چیزها ؟
برای حاشا کردن، بسی دير است
من وقت داشتم
اما
دست نداشتم.
پس چگونه بزرگی را نشانه می گیرم
اگر
هرگز نتوانسته ام جارویی بسازم
حتی یک جارو
حتی یکی
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)