آمدند
دوباره ابرها آمدند
و چتر، در سیاهی چند ماه فراموشی
دوباره به من فکر می کند
به جاده هایی که هنوز به دنیا چسبیده اند
به غربتی که میان کلمات و سفر
چه قدر سنگین
مرا به راه میبرد
تو رابه خانه می آورد
در این سفر که ماه سفید است
و آسمان که همان آبي بود
وقتی از نیمه ی مرطوب ماه بر می گردم
وقتی از ماه شبانه ی خیس
که به چشم کودکان چسبیده می آیم
چه قدر کنار پنجره برایت
می آورم
چه قدر راه نرفته برای سفر
در این سفر
میان سنگینی کلمات
به پروانه ها فکر میکردم
که دور کودکی های از مدرسه تا جاده های جهان چرخیدند
در این سفر
چه قدر رها می شوم
نه اینکه من از غربت کلمات
که تمام دنیا از من رها میشود
حالا که خوب
از
نیمه ی مرطوب ماه
به دنیا نگاه می کنم
این همه شهر که هر روز ، ناخواناتر می شوند
این همه آدم که عصرها ، بی نام به خانه بر میگردند
چه قدر بی پروانه و کودکی
چه قدر بی زمزمه و چتر
به راه همین طور ،نمی دانی تا کجا افتاده اند
به شهرهای همین طور ، نمی دانی تا چه وقت
بزرگ میروند
و این دنیا ، همیشه به دست های ما چسبیده است
نگاه کن
دوباره ابرها آمدند
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)