از زيبايى بازمى‏پوشد
ادوار ِ زوال‏ناپذير را.
به هنگام ِ برودت
در دل ِ خاك
سرمست مى‏كند
هياهويش را.
دربه خودآيى بهاران
مژگان‏اش در علف بازمى‏گشايد
و كشتزاران را
لبريز مى‏كند