كلارا خانس شاعر بزرگ اسپانيا مهمان من بود . طبق قرار قبلي سر ساعت يازده آمد، و تا ساعت دو و نيم وقت داشتيم كه با هم حرف هامان را بزنيم. چند كتاب برام آورده بود و شعرهاي تازه اي كه در فستيوال بين المللي برلين خوانده بود.
از كالدرون گفت، از شاملو، از سپهري، حافظ، مولانا، و همه ي كساني كه آثارشان در اسپانيا به همت او در آمده، و حالا دارد به بخش ادبيات داستاني هم نزديك مي شود . اما از خودش هيچ نمي گفت.
از خاطراتش مي گفت كه در ايران بوده، همين چند سال پيش با شاملو ديدار داشته، و عكس ها را نشانم داد. شاملو در بستر بيماري است و كلارا نزديك او نشسته و دارد نگاهش مي كند. دارند حرف مي زنند. شاملو مترجم اوست، در كتاب “ همچون كوچه اي بي انتها ”، چند شعرش را ترجمه كرده است.
ما نيز حرف مي زنيم. و كلارا خانس با احترام خاصي از شاملو ياد مي كند. و چقدر اين زن با خود احترام همراه دارد، جزئي از اوست.
شور زندگي، سرزندگي و طراوت در چشم ها و مو هاش موج مي زند، خنده هاش نرم و زيبا است، و خودش سخت ساده است. چنان است كه رضا علامه زاده گفته بود : شاعر اسپانيايي.
آدم اسپانيايي باشد، زن باشد، شاعر باشد، و ديگر؟
روزنامه پهن كرديم و روي روزنامه ها ناهار خورديم. مي گفت كه شعر هاي لورگا را در اسپانيا همه با آهنگ مي خوانند و مي فهمند، اما در ايران، هم لوركا و هم شاملو شاعري است با زباني پيچيده و جايگاهي سخت رفيع.
گفتم خب، ترجمه ي شاملو ست ديگر. و گفتم مارگوت بيكل كه شاعري آلماني است، در ايران بسيار مشهور و محبوب است، اما خود آلماني ها او را نمي شناسند. اصلا شاملو او را از كجا پيدا كرده؟ و چه جاني گذاشته تا از شاعري نا شناخته در وطنش، شاعري بزرگ بسازد در وطنم.
ناهار مي خورديم و حرف مي زديم. دلم مي خواست حالا كه به برلين آمده، در خانه ي هنر و ادبيات هدايت، براش حتما چلو كباب بگيريم. گفت در مادريد چند تا چلو كبابي هست و او گاهي سري به آنجا مي زند. ته ديگ را هم به فارسي مي گفت و باز به زيبايي مي خنديد.
احساس كردم سال هاست او را مي شناسم. خداي من! از كجا مي شناختمش؟ چرا اينقدر لطيف و مهربان بود. عكس شد در ذهنم.
و همين چند روز پيش بود كه در همايش بين المللي تينك تانك در ايتاليا، در بين آنهمه نويسنده و فيلمساز، طارق علي را يافتم. نويسنده ي پاكستاني مقيم لندن، با آن انگليسي صحبت كردنش كه خود انگليسي ها مبهوت مانده بودند. چه سخنراني زيبايي كرد. وقتي از مصدق و نهضت ملي نفت حرف مي زد، انگار از وطن خودش و بزرگ مرد تاريخش حرف مي زند. و متاسف بود كه منطقه با اين جنايت آمريكا دچار لطمه اي غير قابل جبران شده است. و ايراني ها به بدترين وضعيت تاريخي خود گرفتار آمده اند. وقتي او حرف مي زد، من احساس غرور مي كردم. مثل كف دست همه ي تاريخ و جغرافياي منطقه را مي شناخت. ايران، عراق، پاكستان، افغانستان…
شام را با هم خورديم و بسيار نوشيديم و حرف زديم. طارق علي نان را در شراب مي زد و مي خورد، و از شاملو كه حرف مي زد، در ذهنش كلاه از سر بر مي داشت، براي فروغ دست به سينه مي شد، و دلش مي خواست آثارش به فارسي هم در بيايد. وسايل معرفي با ناشر ايراني و مراحل اجازه نامه و چيزهاي ديگر همان شبانه انجام شد، و بعد از شام گفت بيا دو نفري برويم كنار درياچه قدم بزنيم. به تندي از پله ها بالا رفت و كتاب تازه اش را برام آورد. و ما راه افتاديم.بر بلندي كوهي در جزيره اي كه آب درياچه زير پايمان نرم نرم مي خنديد.
گفت: “چقدر انعكاس مهتاب بر امواج دريا زيباست.”
توي دلم گفتم كار تو هم مثل من خراب است، احساسي و بدبخت.
پرسيد: “كدام شاعر ايراني را بيش از همه دوست داري؟“
گفتم: “فروغ فرخ زاد.“
“چرا ؟ “
“چون نقاب شعر را برداشته است.“
بغلم كرد و مرا به خود چسباند. و ما قرار گذاشتيم در برلين همديگر را ببينيم.
كي؟
در نامه نگاري با كلارا خانس هم همين حرف ها بود. آمده بود فستيوال بين المللي ادبيات برلين، درست در روزهايي كه من رفته بودم تينك تانك. دلم مي خواست براش شب شعري بگذارم و زمان يار نشد. گذاشتيم براي بعد. آمدند دنبالش. آنكه به دنبالش آمده بود نيز دوستي عزيز بود، و من تا دم ماشين رفتم. داشت مي رفت اسپانيا، مادريد، و من داشتم فكر مي كردم هيچكس بيخود بزرگ نمي شود. نخست بايد انسان بود، و كلارا خانس به تمامي يك انسان بود.
با خنده هاي زيبايش، مو هايش، نگاهش، و شعرش:
×
“ستاره با خون اش
آلاله يي را شكل مي دهد
كه پرتوهاي آفتاب را خلاصه مي كند
تا به غارت برد در خود
تا آه واپسين
هنگامي كه شفق فراز آيد.”
×
“باراني از شكوفه هاي گيلاس بنان
مي چيند در هوا
اين ميغ درخشان را
تا به هيئت چشماني در آيد
كه آرزومند آنيم.
جسم صدا
كرنش كنان واپس مي نشيند
هم در آن حال كه ما
در سكون
به قلمرو نوري پا مي گذاريم
كه به زبان آذرخش سخن مي گويد.
و خود در چنگال فراموشي
باقي مي مانيم.”
(از كتاب همچون كوچه اي بي انتها – ترجمه احمدشاملو)
نوشته شده به وسیله ی آقای عباس معروفی
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)