مرثیه‌ای برای «ایگناسیو سانچز مخیاس»

زور بازوی حیرت‌آور او
شط غرنده‌ای ز شیران بود (خون منتشر)
*
خنده‌اش سنبل رومی بود
و نمک بود و فراست بود (همان)
*
اینجا خواهان دیدار مردانی هستم که آوازی سخت دارند
مردانی که هیون را رام می کنند و بر رودخانه ها ظفر می یابند
مردانی که استخوانهاشان به صدا در می آید
و با دهانی پُراز خورشید و چخماق می خوانند. (این تخته‌بند تن)
*
نمی خواهم چهره‌اش را به دستمالی فرو پوشند
تا به مرگی که در اوست خو کند (همان)
*
پائیز خواهد آمد
با خوشه های ابر و قله های درهمش
اما هیچ‌کس را سر آن نخواهد بود که در چشمهای تو بنگرد
چرا که تو دیگر مرده‌ای